خوش آمديد,
مهمان
|
|
گذری بر سبک کلاسیک
استاد سرکار خانم گلستانی دانشجو : خدیجه زارع در میانهٔ سدهٔ هجدهم، اعتقاد به قدرت خِرد چنان بود که بهتدریج اقتدار بنیانهای اجتماعی و مذهبی را متزلزل میساخت. فیلسوفان و نویسندگان - به ویژهٔ ولتر (Voltair) ،)۱۶۹۴ - ۱۷۷۸ (و دنی دیدرو (Denis Diderot) ،)۱۷۱۳ – ۱۷۸۴( عصر خود را یک نقطهٔ عطف بزرگ در تاریخ میدانستند و از آن با عنوان عصر روشنگری یاد میکردند. آنها به پیشرفت انسان باور داشتند و بر آن بودند که نه رسم و سنت، که خِرد بهترین راهنمای انسان است. اعتراض آنها به امتیازهای اشرافیت و روحانیان، بازتابی از نگرش طبقهٔ متوسط بود، طبقهای که برای کسب حقوق خود به ستیز برخاسته بود. این حال و هوای تازهٔ فکری راهگشای انقلابهای فرانسه و آمریکا در پایان سدهٔ هجدهم شد. انقلاب در اندیشه و عمل، با دگرگونیهائی در سبک هنرهای تجسمی همراه بود. در اوایل سدهٔ هجدهم، سبک حجیم و سترگ باروک به سبک خودمانیتر روکوکو (rococo) جای سپرد که رنگهائی درخشانتر، خطهائی منحنی و تزئینهائی دلپذیر داشت. نقاشانی همچون آن توان واتو Antoine) (Watteau ۱۶۸۴ – ۱۷۲۱ و ژان اونوره فراگونار (Jean Honor Fragonard) ۱۷۳۲ - ۱۸۰۶ جهانی مسحور عشق را در آثارشان تجسم بخشیدند که آدمهایش مردان و زنانی زیبا و همواره لذتجو بودند. اما نیمهٔ دو سدهٔ هجدهم تغییری دیگر در ذوق و پسند را همراه داشت که سبب شد هنر روکوکو سبکسرانه، بیش از اندازه پُرتزئین، و فاقد مضمون اخلاقی شمرده شود. سبک روکوکو جا به سبک نو کلاسیک (neoclassical) داد که در تلاش دستیابی دوباره به سادگی اصیل و عظمت بیطمطراق هنر یونان باستان و روم بود. هنرمندان نو کلاسیک در آثار خود خطهای مشخص، ساختار واضح و مضمون اخلاقی را مورد تأکید قرار دادند. ژاک لوئیداوید (jacque Louis David) ۱۷۴۸ - ۱۸۲۵ نقاش حاضر در انقلاب فرانسه، میکوشید تا با نقاشی صحنههائی از روم باستان، روح قهرمانی و میهنپرستی را در آثارش بدمد. ژان اونوره فراگونار، نقاش سبک روکوکو، در پردهٔ تعقیب و گریز (حدود ۱۷۷۱) سرخوشیهای عشق را نمایانده است. واکنش هنری نسبت به افول قدرت سنتها، در آثار نقاش انگلیسی ویلیام هوگارث (William ogarth) ۱۶۹۷ - ۱۷۶۴ که نقاشیهای تیزبینانهاش رفتار و اخلاق اشراف و طبقهٔ متوسط جامعهٔ انگلیس را هجومیکرد، و نیز در آثار فرانسیسکو گویا (Francisco Goya) ۱۷۶۴ - ۱۸۲۸ نقاش اسپانیائی، که در آنها با دیدگاهی بسیار شخصی به ستیز با ریکاری، ستم و رفتار ضدانسانی میپرداخت، باز هم اوج بیشتری گرفت. ژاک لوئی داوید، نقاش نوکلاسیک، در پردهٔ سوگند هوراتیوسها (۱۷۸۴)، وفاداری رومیها به عهد و پیمان را به تصویر کشیده است. خانهٔ تامس جفرسن، ساختهٔ مونتیچلو، نمایانگر تأثیر معماری یونان باستان و روم است. در تاریخ موسیقی، دوران بینابینی گذر از سبک باروک تا شکوفائی کامل سبک کلاسیک دورهٔ پیش کلاسیک (preclassical) خوانده میشود؛ دورهای که از حدود ۱۷۳۰ تا ۱۷۷۰ به درازا کشید. دگرگونی سلیقه موسیقائی با دگرگونی پیشین در هنرهای بصری همانندی داشت. این سبک نو، حتی هنگامیکه باخ و هندل به خلق شاهکارهای باروک میپرداختند نیز رو به بسط و گسترش بود. کارل فیلیپ امانوئل باخ (1714 - 1788) و یوهان کریستیان باخ (۱۷۳۵ - ۱۷۸۲)، پسران باخ، از پیشگامان این سبک نو بودند. در میانهٔ سدهٔ هجدهم، توجه آهنگسازان بر سادگی و وضوح متمرکز بود و هر چه بیشتر از آنچه سبب غنای آثار پایانی باروک شده بود دوری میجستند. توجه به ملودی خوشآهنگ و هارمونی ساده سبب شد که بافت پُلیفونیک کنار گذاشته شود. کارل فیلیپ امانوئل باخ، موسیقی برخوردار از تقلید اکید پُلیفونیک را خشک و مطرود و فضلفروشانه توصیف کرده است. آهنگسازان میانهٔ سدهٔ هجدهم، شنوندگانشان را با گونهای از موسیقی که دارای تضادهای حالت و تم بود سرگرم میکردند. برای این مونسیقی سبک و دلپذیر اصطلاح سَبک گالان (style galant) سبک باشکوه و زیبا بهکار میرفت. اصطلاح کلاسیک معانی گوناگونی دارد و به همین سبب میتواند شبهانگیز باشد. این اصطلاح گاه به دوران باستانی یونان و روم اشاره دارد، یا ممکن است برای هر اثری که از جذابیت پایدار و همیشگی برخوردار است بهکار رود (مانند فیلم کلاسیک). بسیاری از مردم اصطلاح موسیقی کلاسیک را برای هر گونه موسیقی که راک، جاز، عامیانه (فولکلوریک)، یا پاپ نباشد بهکار میبرند. تاریخنویسان موسیقی، اصطلاح کلاسیک را از حوزهای در تاریخ هنر که معنای ویژهتری دارد وام گرفتهاند. نقاشی، پیکرهسازی، و معماری پایان سدهٔ هجدهم و اوایل سدهٔ نوزدهم اغلب تأثیرپذیرفته از سرمشقهای یونانی و رومی بوده است. اما موسیقی این دوره چندان ارتباطی با موسیقی عصر باستان ندارد. اشتراک مهم و در خور توجه میان موسیقی کلاسیک و هنر تجسمی نوکلاسیک آن است که هر دو تأکیدی یکسان بر توازن و وضوح ساختاری دارند. این ویژگیها را میتوان در سبک کمالیافته و متعالی کلاسیک در موسیقی، که آن را بررسی خواهیم کرد، یافت. این سبک، از حدود ۱۷۷۰ تا ۱۸۲۰ شکوفا بود و بزرگترین آهنگسازانش، یوزف هایدن (۱۸۰۹ - ۱۷۳۲)، ولفگانگ آمادئوس موتسارت (۱۷۹۱ - ۱۷۵۶) و لودویگ وان بتهوون (۱۸۲۷ - ۱۷۷۰) بودند. ویژگیهای سبک کلاسیک : تضاد حالت ریتم بافت ملودی دینامیک و پیانو منسوخ شدن باسو کُنتینوئو ارکستر کلاسیک تضاد حالت : ارائه تضاد و تنوع فراوان حالت، در موسیقی کلاسیک برجستگی تازهای یافت. یک قطعه از موسیقی دورهٔ پایانی باروک فقط حسی یکتا را منتقل میکند، اما یک اثر کلاسیک دربردارندهٔ حالتهائی متلاطم و پیوسته دگرگونشونده است. در آثار کلاسیک، موسیقی دراماتیک و خروشان میتواند نغمهٔ رقصی سبکبال را در پی داشته باشد. در این موسیقی، نه فقط در یک موومان تمهائی متضاد هست، بلکه یک تم به تنهائی نیز ممکن است در خود عواملی متضاد و متمایز داشته باشد. تغییر حالت در موسیقی کلاسیک ممکن است تدریجی یا ناگهانی بوده و به این ترتیب بیانگر کشاکش میان امواج خروشان هیجان و سکون و آرامش باشد. اما چنین کشاکشی در مهار کامل آهنگساز است. استادانی چون هایدن، موتسارت و بتهوون میتوانستند اثری با حالتهای بس متنوع را از انسجام و ساختاری منطقی برخوردار سازند. ریتم: انعطاف ریتم نیز عامل دیگری است که موسیقی کلاسیک را متنوع میکند. اثر کلاسیک از غنای الگوهای ریتمیک برخوردار است، حال آنکه یک قطعهٔ باروک الگوهای معدودی دارد که پیوسته و بارها تکرار میشوند. آثار باروک دربردارندهٔ حسی از پیوستگی و حرکت مداوم و بیوقفه هستند، چنانکه شنونده پس از شنیدن چند میزان نخست آنها میتوان سرشت ریتمیک سراسر موومان را بهخوبی پیشبینی کند. اما سبک کلاسیک، دربردارندهٔ سکوتهای نامنتظر، سنکوپها و گذرهائی فراوان از نتهای کشیده به نتهای کوتاه است و دگرگونی یک الگوی ریتمیک به الگوئی دیگر ممکن است ناگهانی یا تدریجی رخ دهد. بافت : موسیقی کلاسیک، در تقابل با بافت پُلیفونیک موسیقی دورهٔ پایانی باروک، در اساس بافتی هوموفونیک دارد. با این همه، در موسیقی کلاسیک بافت نیز بهاندازهٔ ریتم انعطافپذیر است. در قطعههای کلاسیک، بهتدریج یا ناگهان از یک بافت به بافت دیگر گریز زده میشود. یک قطعهٔ کلاسیک میتواند با بافت هوموفونیک، که دارای یک ملودی و همراهی سادهٔ آن است، آغاز شود و سپس به بافت پیچیدهتر پُلیفونیکی راه ببرد که شاخص آن دو ملودی همزمان با تکههای ملودیکی هستند که میان سازهای گوناگون تقلید میشوند. ملودی: ملودیهای کلاسیک از خوش آهنگترین و به یادماندنیترین ملودیها هستند. حتی تمهای آثاری بسیار پیچیده نیز ممکن است رنگ و بوئی از ملودیهای عامیانه و مردمپسند داشته باشند و آهنگسازان کلاسیک گاه حتی نغمههای عامیانه را نیز در آثارشان بهکار گرفتهاند. موتسارت در واریاسیونهایش بر ترانهٔ فرانسوی Ah) ، (vous dirai - je maman چنین کاری را انجام داده است. آهنگسازان کلاسیک، خود نیز اغلب تمهائی را به نگارش درمیآوردند که سرشتی مردمپسند داشت. ملودیهای کلاسیک اغلب کیفیتی متوازن و متقارن دارند، زیرا بیشتر از دو عبارت هماندازه تشکیل شدهاند. در این ملودیها، عبارت دوم ممکن است آغازی مانند عبارت اول داشته باشد اما پایانی قاطعتر دارد. سرایش این ملودیها، که میتوانند با طرح a نمایانده شوند، آسان است (چنین ملودیهائی را اغلب میتوان در ترانههای کودکانه مانند Mary Had a Little Lamb یافت). از سوی دیگر، ملودیهای باروک کمتر متقارن، پُرتزئینتر و از نظر سرایش دشوارتر هستند. دینامیک و پیانو: علاقهٔ آهنگسازان کلاسیک به بیان سایه - روشنهای احساس، آنها را به استفادهٔ گسترده از دگرگونیهای تدریجی دینامیک - کرشندو و دیکرشندو - سوق داد. آنها دیگر خود را به دینامیک پلهای (گذر آنی از قوی به ضعیف) که ویژهٔ موسیقی باروک بود محدود نمیکردند. کرشندو دیکرشندو، هر دو بدعتهائی هیجانانگیز بودند؛ گاه شنوندگان با شنیدن آنها هیجانزده از جا میپریدند. در دورهٔ کلاسیک، اشتیاق به تغییرهای تدریجی دینامیک سبب شد تا پیانو جایگزین کلاوسن شود. پیانیست میتواند با تغییر فشار انگشت بر شستی، قویتر یا ملایمتر بنوازد. گرچه پیانو حدود سال ۱۷۰۰ اختراع شده بود اما فقط از حدود ۱۷۷۵ بود که بهتدریج جایگزین کلاوسن شد. کموبیش تمام آثار متعالی و درخور توجه هایدن، موتسارت و بتهوون برای ساز شستیدار، ویژهٔ پیانو و نه برای کلاوسن، کلاویکورد، و ارگ - سازهای شستیدار باروک - به نگارش درآمدهاند. منسوخ شدن باسو کُنتینوئو: در دورهٔ کلاسیک، باسو کُنتینوئو بهتدریج کنار گذاشته شد. در آثار هایدن یا موتسارت، نوازندهٔ کلاوسن نیازی به بداههنوازی بخش همراهی نداشت. یکی از دلیلهای منسوخ شدن باسو کنتینوئو آن بود که پیوسته آثار بیشتری برای آماتورها به نگارش درمیآمد، آماتورهائی که قادر به فراگیری هنر دشوار بداههنوازی از روی باس شمارهگذاری شده نبودند. آهنگسازان کلاسیک، همچنین خواستار مهاری کاملتر بر چگونگی اجراء آثارشان بودند؛ آنها ترجیح میدادند که آثارشان را کامل و دقیق به نگارش در آوردند و به قضاوت و برداشت بداههنوازان متکی نباشند. ارکستر کلاسیک: در دورهٔ کلاسیک ارکستری تازه تکامل یافت. ارکستر کلاسیک، به رغم ارکستر باروک که ساختار آن میتوانست از قطعهای به قطعهٔ دیگر تغییر یابد، گروهی معین و مقرر از نوازندگان داشت که شامل چهار گروه بود: زهیها، بادیهای چوبی، بادیهای برنجی و کوبهایها. در واپسین آثار موتسارت و هایدن، ارکستر میتوانست دارای چنین سازهای باشد: - زهیها : ویولونهای اول، ویولونهای دوم، ویولاها، ویولونسلها، کنترباسها. - بادیهای چوبی : ۲ فلوت، ۲ اُبوا، ۲ کلارینت، ۲ باسون. - بادیهای برنجی : ۲ هورن، ۲ ترومپت. - کوبهایها : ۲ تیمپانی. توجه کنید که در این ساختار تازهٔ ارکستر، سازهای بادی چوبی و بادی برنجی بهصورت جفت بهکار رفته و کلارینتها بر آن افزوده شدهاند. ترومبون نیز توسط هایدن و موتسارت در ارکستر بهکار گرفته شد، اما استفاده از آن بیشتر در اپرا و موسیقی کلیسائی بود تا در آثاری سازی محض. شمار نوازندگان ارکستر کلاسیک، در قیاس با گروه نوازندگان باروک، بیشتر بود اما از مکانی به مکان دیگر تغییر چشمگیر مییافت. هایدن از ۱۷۶۱ تا ۱۷۹۰، ارکستری خصوصی را که فقط بیستوپنج نوازنده داشت رهبری میکرد، اما به سال ۱۷۹۵ در لندن و هنگام کنسرتهای عمومی رهبر ارکستری بزرگ با شصت نوازنده بود. آهنگسازان کلاسیک از رنگ صوتی سازهای منفرد ارکستر بهره جستند. آنان برخلاف آهنگسازان باروک سازها را یکسان تلقی نمیکردند. آهنگسازان کلاسیک اجازه نمیدادند که اُبوا در سراسر یک موومان به مضاعف کردن ملودی ویولون بپردازد. در یک قطعهٔ کلاسیک، تنوع رنگ صوتی بیشتر و دگرگونیهای رنگآمیزی سریعتر است. تم نیز میتواند ابتدا توسط تمام ارکستر آغاز شده، به زهیها انتقال یافته و سپس در ادامه، اجراء آن به بادیهای چوبی واگذار شود. هر بخش از ارکستر کلاسیک نقشی خاص بر عهده داشت. زهیها در این میان مهمترین بخش بودند و در میان این گروه ویولونهای اول اغلب به نواختن ملودی و زهیهای بمتر به همراهی آن میپرداختند. بادیهای چوبی رنگهای صوتی متضادی را به این مجموعه میافزودند و اغلب بهصورت تکنواز ملودی را مینواختند. هورنها و ترومپتها، به تقویت پاساژهای قوی و ساختن آکوردهای هارمونی- -گماشته میشدند، اما کمتر به نواختن ملودی اصلی میپرداختند. تمپانی، برای تأکید بر ریتم و برجسته کردن آن بهکار میرفت. بهطور کلی، ارکستر کلاسیک به سازی انعطافپذیر با رنگهای صوتی گوناگون بدل شده بود که آهنگساز میتوانست تجسم توانمندترین و دراماتیکترین مفاهیم موسیقائی خود را به آن واگذار کند. |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|