سه شنبه, 01 خرداد 1403

 



موضوع: ظهور نهیلیسم در اندیشه نیچه

ظهور نهیلیسم در اندیشه نیچه 10 سال 9 ماه ago #28786

بنام خداوند جان و خرد
بررسی زمینه ظهور نهیلیسم در اندیشه نیچه
چكيده: نيچه فيلسوفي است متعلق به قرن نوزدهم ؛اما در باره بحراني فكري سخن رانده است كه آنرا به بشر امروزي متعلق دانسته است .از نظر نيچه مهمترين بحران بشري روزگار حاضر ، بي ارزش شدن ارزش هاي حاكم بر زندگي انسان عصر حاضر است كه در سايه كم رنگ شدن ايمان به خدا وند ظاهر شده است .با پي بردن به ماهيت ارزش ها ئي كه بي اعتبارند، زمان آن رسيده است كه ارزش هاي تازه اي خلق شود .تمام تاكيد نيچه بر وظيفه ارزش آفريني انسان در اين دوران تاكيد كرده است .در اين نوشته سعي شده است كه با ژرف انديشي در پيش فرض ها و ميزان درستي ادعاهاي نيچه و پيامد هاي ديدگاه او ، بر اين نكته تاكيد كنيم كه نگاه نيچه در آن زمان ، براي انسان امروز مي تواند راهگشاي دردهائي باشد و به عبارتي دیگر نيچه فرازمان زمانه خویش سخن مي گفت وشايد فرامكان مي انديشيد. نهيليسم و ريشه آن و ابعاد گوناگون اين تفكر از كجا نشات ميگيرد؟ و به چه نتايجي مي انجامد ، وچه شاخص هائي دارد؟ و اينكه انسان چگونه در زندگي با آن مواجه مي شود ؟ " تمدن غرب بر سه ركن فلسفه يونان،اخلاق مسيحيت و حقوق رم بناشده است.نيچه فيلسوف دگر انديش آلماني به طرز خستگي ناپذيري بر همه اين بنيادها حمله مي بردو سخت در صدد ويران كردن آنها است ؛ بجز نيچه هيچ متفكري در تمام طول تاريخ تفكر غرب اين جسارت را از خود نشان نداده است كه يك تنه اين چنين بي پروا عليه يك تمدن ريشه دار بشوردو سعي در متزلزل كردن بنيادهاي نظري آن داشته ياشد." ( نيچه و معرفت شناسي – آروين مهرگان) .
واژگان كليدي: دراين نوشته عبارتند از : نهيليسم – زندگاني – اخلاق – دين – معرفت – ارزش ها - مسیحیت

تعريف يا مفهوم نهيليسم و ريشه هاي تاريخي آن تا عصر حاضر( از يونان تا تمدن غرب )
است . NIHIL نهيليسم يا نيست انگاري از ريشه لاتين كلمه
اين كلمه در لغت به معناي نيست انگاري و يا هيچ است . و به فارسي نهيليسم را مي توان هيچ انگاري ترجمه كرد . واژه نهيليسم را اولين بار هرمان ياكوبي متفكر آلماني در نامه اي به يوهان گوتليب فيشته فيلسوف آلماني در 1799 ميلادي به كار برد .در كاربرد رايج و عاميانه در زبان فارسي ، معمولا" نهيليسم به معناي پوچ انگاري ، سياه بيني و يا ياس انگاري تلقي مي گردد ؛ حال آنكه پوچ انگاري ، ياس و سياه انگاري از نتايج ، توابع و لوازم مرحله و مرتبه اي از نيست انگاري مي باشد ؛ و نمي توان آن را مترادف نهیلیسم دانست ، نیست انگاری در معنای تاریخی – فرهنگی همانا انحطاطی است که بشر در ساحت منقطع از وحی سیر کرده و در عصر مدرن او را گرفتار حجاب مضاعف انکار حق و خود بینانه کرده است . نهيليسم درعهد يونان باستان
در باره تفكريوناني به اين نكته بايد توجه كرد كه ريشه هاي رويكرد نيست انگارانه را حتي در شرك اسطوره اي ممسوخ هومري نيز مي توان شاهد بود .در برسي تفكر يونان باستان مي توان شاهد تاثير گذاري هاي نيرومند انديشه هومري بر كليت فلسفه يوناني بود .
انديشه هومر اگرچه رگه هاي اسطوره اي دارد ،ام از اساس انديشه اي غير ديني است .در جهان نگري هومر ، فضيلت معنائي كاملا" دنيوي و منغعت پرستانه و فردي دارد.در واقع بنيان انديشه هاي غربي از همان آغاز و در دوران نزديك به شكل گيري متافيزيك طبيعت گرا ، مبناي دنيوي و مبتني بر منفعت گرائي دارد . در رويكرد هومري به عالم حتي مي توان عنصر كوشش براي تبييين قاعده مند و تا حدودي عقلاني عالم را كه بعدها در فلسفه بسط مي يابد شاهد شد.در واقع به نظر مي رسد كه تمامي مولفه هائي كه در جهان نگري هومري مطرح است ، از قبيل دنياگرائي ، اسطوره گرائي ممسوخ مشركان ، رويكرد دنيوي و منفعت طلبانه به مفهوم فظيلت ، بشروارگي خدايان نقش خاص و بر جسته تقدير در كشاكش افراد بشري و حتي خدايان ، ميل به تبين قاعده مند پديده ها دارد . بعدها در انديشه متافيزيكي و فلسفي يوناني ربط مي يابد و با تغيراتي به عنوان مولفه هاي تفكر يوناني با محوريت عالم مداري (كاسمو سانتريزم ) تداوم مي يابد .البته در مراحل بسط متافيزيك نيست انگار يوناني ، مبتني بر نيست انگاشتن ساحت يوناني حضور و هدايت قدسي ، تفوت هائي مابين حلقه ها و ادوار مختلف ظهور آن ، متافيزيك طبيعت گرا ، جريان سوفسطائيان ف فلسفه سقراط و افلاطون و ارسطو و فلسفه مابعد ارسطوئي ، وجود دارد .
در يك نگاه كلي مي توان ويژگي هاي نيست انگاري يوناني را اين گونه فهرست بندي كرد.
1- نيست انگاري يوناني اگرچه به پشتوانه جوهر نهيليستي خود ، غير ديني است ؛ اما وجه غالب آن در انديشه افلاطون و ارسطو و يا رواقيان و بر خي گرايش هاي متافيزيك طبيعت گرا ، مبتني بر الحادصريح و پر رنگ نيست . البته صورت هاي اوليه ماترياليسم در متافيزيك نيست انگار يوناني ديده مي شود .
2- نهيليسم يوناني كاسمو سانتريك است ؛ يعني جهان را به عنوان دايره و مدار امور فرض كرد و در موردي حتي نحوي قداست به آن بخشيد .
3-نيست انگاري كاسموسانتريك يوناني اگرچه برپايه غفلت از حق شكل گرفته است اما به طور تام و تمام و مطابق مفهوم مدرن تعبير ، سكولاريتي محض نيست .
در واقع در رويكرد رواقيان ، فلسفه افلاطون ، انديشه هراكليتوسي و حتي آراي ارسطو ، مايه هائي از گرايش هاي اسطوره اي و با توجه گاه و بيگاه و نسبي به عالم مفارغ از ماده و برخي قداست انديشي ها وجود دارد كه نهيليسم يوناني از نيست انگاري سكولاريستي مدرن متمايز مي سازد .
4- در متافيزيك يوناني به تبعيت از باطن نيست انگارآن ف گرايش هاي اظطراب آلود و شكاكانه در قلمرو معرفت شناسي و اخلاق ديده مي شود .اساسا" اظطراب نسبيانگارانه و شكاكانه ، ذاتي نيست انگاري است و اين ويژگي د رمتافيزيك يوناني هم ظاهر گرديده است .
5- يكي از ويژگي هاي خاص و صفات مميزه نيست انگاري از ديگر صور نهيليسم ، آعتقاد آن به مفهوم گنگ تقدير و كشمكش اين تقدير با اراده خدايان مي باشد .
6- نيست انگاري يوناني ارزش هاي منفعت پرستانه دنيوي را تحت عنوان نظامي از افتخارها و به اصطلاح فضايل جانشين اندك مايه هاي معنوي بر جاي مانده از گذشته هاي دور دست كرده است .
نیچه کیست ؟
فردريش ويلهلم نيچه در 15 اكتبر 1844 در روكن درزاكسن پروس زاد ه شد .پدرش كه كشيش لوتري بود ؛ در 1849 از دنيا رفت و اين پسر در نومبورگ در يك محيط زنانه و ديندارانه در ميان مادر و دو خواهر و دو عمه بزرگ شد .از 1854تا 1858 در دبيرستان محلي در س خواند و از 1858تا 1864 شاگرد مدرسه شبانه روزي نامدار پفورتا بود .از همان دوران دانش آمزي ستاينده روح با فرهنگ يوناني شد و در ميان نويسندگان باستان دوستدار افلاطون و آيسخولوس بود . در شعر و موسيقي نيز طبعي آزمود . در اكتبر 1864 همراه همشاگردش پاول دويسن ؛ كه سپس شرق شناس و فيلسوف شد ، به دانشگاه بن رفت .اما پائيز سال بعد به لايبزيگ رفت تا مطالعه زبانشناسي تاريخي ( فيلولوژي )را نزد ريشتل دنبال كند .آنجا با همشاگرديش اروين روده دوستي نزديك به هم زد.اروين سپس استاد دانشگاه شد و كتاب نفس را نوشت .نيچه اين زمان از مسيحيت گسسته بود و هنگامي كه در لايبزيگ با كتاب اصلي شوپنهاور آشنا شد ، يكي از جنبه هاي دلكش كتاب براي او ، به گفته خودش ، بي خدائي نويسنده اش بود . نيچه پيش از آنكه درجه دكترا بگيرد ف به استادي دانشگاه رسيد .نيچه در مه 1869 درس گفتار آغازين خودرا در باره هومر و زبان شناسي تاريخي دوران كلاسيك داد.با آغاز جنگ فرانسه و پروس نيچه به هنگ انتقال زخميان در ارتش آلمان پيوست ، اما بيماري نگذاشت كه اين كار را دنبال كندو پس از بهبود نسبي كار استادي در بازل را از سر گرفت . در بازل آنچه تحت مايه خوشنودي خاطر نيچه بود؛ ديدارهائي بود كه با ريشارد واگنر در ويلاي وي در كنار درياچه لوسرن داشت.
نيچه از همان زمان كه در لايبزيگ دانشجو بود شيفته موسيقي واگنر بود و دوستي با اين موسيقي سراچه بسا اثري ناميمون در نوشته هايش نهاد .اگرچه نيچه اندكي بعد روياروي واگنر قرار مي گيرد و به او حمله مي كند اما مي توان گفت كه او از واگنر هم تاثير پذيرفت .ميچه در دهه آخر عمرش به پريشاني حال و رواني كاملا" در هم آشفته مي رسد .نشانه هاي مشخص ديوانگي در وي آشكار مي شود و در ژانويه 1889اورا از تورينو ، كه آنگاه در آنجا مي زيست به درمانگاه رواني بازل بردند. ديگر هرگز بهبود نيافت ، تا پس از چندي درمان در بازل و سپس در ينا توانست به خانه مادرش در نورمبورگ برود .اين زمان مردي نامدار شده بود اما در آنچنان وضعي نبود كه بتواند آن را درك كند. نيچه در 25 اوت 1900 از دنيا رفت .

خلاصه اي از انديشه نيچه
آنچه مورد نظر است ، نيچه فيلسوف ، اخلاق شناس و روانشناس است نه استاد زبانشناسي تاريخي دربازل. در دوره 1873 -1876 نيچه چهار مقاله منتشر كرد كه عنوان كلي آنها درنگرانيهاي نابهنگام بود . در نخستين آنها سخت به داويد اشتراوس نگون بخت تاخته بود .و وي را نماينده بي سرو پايي فرهنگ آلمان دانسته بود .
در دومين مقاله بر بت سازي از آموزش تاريخي و نشاندن آن به جاي فرهنگ زنده تاخته بود .
در سومين مقاله ، شوپنهاور را آمزگار خوانده و وي را در برابر استادان دانشگاهي فلسفه سخت بزرگ داشته بود .در نهايت در چهارمين مقاله ، واگنر را سر آغاز نوزايش نبوغ يوناني دانسته بود .
نيچه در 1881 كتاب سپيده د م را منتشر كرد و در آن ، نبر با اخلاق انكار نفس را آغاز كرد .در پي اين كتاب در 1882 دانش شاد را آورد كه در آن به اين انديشه بر مي خوريم كه مسيحيت دشمن زندگي است در اين كتاب، خدا مرده است را به زبان خود گزارش مي كند و بر آن است كه مرگ خدا افق هاي گسترده اي را به جان هاي آزاده مي گشايد . زرتشت با ايده هاي ابر انسان و باژگون كردن همه ارزش ها نماينده سومين مرحله از انديشه نيچه است .البته بازنمود آرامتري از ايده هاي نيچه را مي توان در فاسوي نيك وبد و تبار شناسي اخلاق يافت كه همواره بازرتشت ، چه بسا سترگترين نوشته هاي نيچه باشند .نوشته هاي نيچه گوناگون است اما مي توان در آن نوشته ها يك خط فكري عميق و رگه هائي ازدود را احساس كرد. ازنگاه نيچه بايد به استقبال زندگي رفت. با
وجودي كه زندگي شايد توام با درد باشد اما هرگز نبايد از زندگي فرار كرد بلكه بايد به زندگاني معنا بخشيد و درد ه و رنج هاي آنرا تحمل كرد .ار نگاه نيجه انسان دلير ترين مانورو در عين حال مانوسترين جاندار با رنج است.انسان رنج را از آن حيث كه رنج است ، طرد نمي كند ، بلكه حاضر است با آن انس بگيرد و زندگي كند، اما به شرطي كه براي اين رنج بردن خود معنا و هدفي داشته باشد.نيچه در كتاب غروب بتان چنين نوشته است : كليسا با شورها، با ريشه كن كردن شان مي جنگد ... انظباط بخشيدن هميشه ريشه كن كردن است.ريشه كن كردن حساسيت غرور ، سروري خواهي ، ثروت خواهي ، انتقام جوئي .اما ريشه كن كردن شورها ، يعني ريشه كن كردن زندگي .
عمل كليسا دشمني با زندگي است .( غروب بتان –ص 54). با نگاه به اين عبارت نيچه ، حقيقت زندگي در بالنگي و بيداري غريزه ها و شورهاي مادي و حيواني او نهفته است .البته او در كتاب فراسوي نيك وبد چنين مي گويد: نه تنها معناي زندگاني انسان ، بلكه حقيقت زندگي هر موجود زنده اي خواست قدرت است.
البته در اينجا كه از خواست قدرت سخن به ميان مي آورد همچون موضوع ابرمرد آنچنان منظورش را را توضيح نمي دهد.
ابعاد گوناگون نهيليسم
1-در قلمرو معناي زندگاني انسان

يكي از مهم ترين دغدغه هاي نيچه كه در بسياري از آثار ش بر جا مانده از او نمايان است ، مسئله معنا و حقيقت زندگي است . نيچه در بسياري از تكذيب و تمجيدهايش در باره امور مختلف ، آنها را به زندگي و معناي آن منوط و مربوط مي كند و بسته به اين كه آن امر موجب بالندگي يا پژمردگي زندگي گردد، آن را تائيد يا تكذيب مي كند .مسئله معناي زندگي ، مهم ترين مسئله اي است كه در باره زندگي در آثار نيچه مطرح شده است .نيچه در بخش دوم كتاب چنين گفت زرتشت ، در قطعه( سرود رقص ) پرسش از " معناي زندگي " را مطرح كرده است. نخست خطاب به زندگي از غرق شدن در ژرفناي ناپيمودني زندگي ، سخن گفته ودر پايان اين گونه نوشته است : چيزي ناشناس پيرامون من است و پر انديشه مي نگرد.
چه ! همچنان زنده اي ، زرتشت ؟ چرا ؟ براي چه؟ از چه راه ؟ به كجا؟ چگونه؟ همچنان زنده بود ن ديوانگي نيست ؟ واقعا" نيچه با طرح چنين پرسش هاي ژرفي چه مي خواهد بگويد ؟ اينكه معناي زندگاني جاي پرسش است ؟يا اينكه زندگاني پوچ است و به هيچ انگاري ختم مي شود ؟ از آنجائي كه نيچه دردمند بود، حتما" طرح چنين سوالائي مي بايستي با معنا باشد .پس اين انسان است كه بايد به شناخت برسد و به زندگاني معناببخشد .در نظر نيچه هيچ چيزي في نفسه ارزشمند نيست .به سخن او گردوي هستي پوك و توخالي است و با ارزيابي انسان هاست كه به اشياء ارزش داده مي شود. ( نيچه – چنين گفت زرتشت ص 71 )
درمتافیزیک نیست انگار يوناني –رومي ساحت هاي قدس و بويژه هدايت قدسي در حجابي از سايه هاي ترديد و ابهام فرورفته است .اين ابهام و ترديد درختي در بطن به اصطلاح ديني ترين صور فلسفه متاخر جهان باستان ، يعني فلسفه فلوطين – كه ازجهاتي – تحت تاثير تفسير فيلون يهودي از نظريه فيضشباهت هائي با برخي صور عرفان شرقي پيدا
كرده بود و آماده پيوند با مسيحيت ممسوخ به عنوان يك جريان شبه ديني گرديده بود – نيز ديده مي شود و نمادي از باطن نيست انگاري متافيزيك متاخر يوناني – رومي است .
قلمرو معرفت و معرفت شناسي در.2
در نظر نيچه ؛ معرفت حقيقي ، يعني شناخت راستين و مطابق با واقع ، افسانه اي بيش نيست .ما به اشتباه گمان ميكنيم كه شناخت ما از خارج ، خارج را همانگونه كه هست بازنمائي مي كند ؛ ولي با قطع نظر از پندار و وهم ما ، بازنمائي اي در كار نيست .همه آنها در طول تاريخ كوشيده اند تا واقعيت را دريابند و حقيقت را آشكار كنند ، جز آن گرفتار توهم و فريب شوند ، به چيزي دست نيافته اند. ازديدگاه نيچه مشكل حل ناشدني شناخت ، رابطه عين و ذهن است .نيچه دركتاب فلسفه ، معرفت و حقيقت (ص165و166 ) مي گويد : انسان ها فراموش كرده اند كه آنچه را به نام معرفت حقيقي مي خواستند چيزي جز سلسله اي از توهمات نيستند كه موهوم بود ن آنها فراموش شده است . حقايق ، استعاره هائي هستندكه در اثر استعمال زيادفرسوده و بي رمق گشته اند ، همچون سكه هائي كه نقش آنها ساييده و از بين رفته است و اكنون تنها قطعات فلزي شمرده مي شوند،نه سكه هاي مسكوك.آيا واقعا" حقايق مانند سكه هاي نقش پريده ، از ارزش و اعتبار افتاده اند؟ چرا انسان ها و موهومات و فريب ها را حقيقت خوانده اند؟ به گمان نيچه اين موهومات ويژگي هايي دارندكه آنها را براي انسان پذيرفتني كرده است وبه همين خاطر انسان ها بر آنها لباس حقيقت پوشانده اند.........................................................
ديدگاه نيچه در باره معرفت" چشم انداز گرائي " نام گرفته است .معرفت و نظريه هاي فلسفي و علمي برداشت ها و چشم اندازهاي انسان اند .انسان براي بقا و تحصيل اهداف و منافع خود مي كوشد جهان را مطابق قالب ها و الگوهاي ذهني خود سازمان دهد.در نظر نيچه ، انسان در جريان شناخت فعال است نه منفعل. نيچه از آنجا كه مي ديد ديدگاه او در باره معرفت و نفي حقيقت به نهيليسم مي انجامد ، براي تحمل پذير كردن زندگي به ظاهر بي معنا ، در برهوت نهيليسم ، دست به دامان هنر شد و خواست با توسل به هنر و زيبائي شناسي خلاء بوجود آمده را پركند .او گمان كرده است هنر مي تواند به زندگي گرما ببخشد و ما يه رونق آن شود .( نيچه ، فلسفه،معرفت و حقيقت ).
و زيبائي شناسي خلاء بوجود آمده را پركند .او گمان كرده است هنر مي تواند به زندگي گرما ببخشد و ما يه رونق آن شود .( نيچه ، فلسفه،معرفت و حقيقت ).
به نظر نيچه ، باور به ساحت هاي وجودي ديگر و عوالم ماورائ ماده ، بر خواسته از ميل انسان به حقيقت است .جهان نيچه جهان طبيعي و زميني است و او با هر چيزي كه انسان را فراسوي آن ببرد مخالف است ، دليل او براي اين مخالفت آن است كه قول به ساحت هاي غيري ماد ي ، مايه تباهي و زوال زندگي زميني است ( نيچه –چنين گفت زرتشت ، فراسوي نيك وبد )...

ديدگاه نيچه در باره معرفت" چشم انداز گرائي " نام گرفته است .معرفت و نظريه هاي فلسفي و علمي برداشت ها و چشم اندازهاي انسان اند .انسان براي بقا و تحصيل اهداف و منافع خود مي كوشد جهان را مطابق قالب ها و الگوهاي ذهني خود سازمان دهد.در نظر نيچه ، انسان در جريان شناخت فعال است نه منفعل. نيچه از آنجا كه مي ديد ديدگاه او در باره معرفت و نفي حقيقت به نهيليسم مي انجامد ، براي تحمل پذير كردن زندگي به ظاهر بي معنا ، در برهوت نهيليسم ، دست به دامان هنر شد و خواست با توسل به هنر و زيبائي شناسي خلاء بوجود آمده را پركند .او گمان كرده است هنر مي تواند به زندگي گرما ببخشد و ما يه رونق آن شود .( نيچه ، فلسفه،معرفت و حقيقت ).
به نظر نيچه ، باور به ساحت هاي وجودي ديگر و عوالم ماورائ ماده ، بر خواسته از ميل انسان به حقيقت است .جهان نيچه جهان طبيعي و زميني است و او با هر چيزي كه انسان را فراسوي آن ببرد مخالف است ، دليل او براي اين مخالفت آن است كه قول به ساحت هاي غيري ماد ي ، مايه تباهي و زوال زندگي زميني است ( نيچه –چنين گفت زرتشت ، فراسوي نيك وبد )...
3- درقلمرو اخلاق
نيچه ، اخلاق رايج را همانند بسياري موضوعات ديگر مورد نقد قرارداده است.نيچه با نگاهي تاريخي و ريشه شناسانه به اخلاق نگريسته است و كوشيده است همه مراحل تاريخي اخلاق را بر شمارد و خاستگاه اخلاق و احكام اخلاق را به دست دهد (فراسوي نيك وبد – تبار شناسي اخلاق ) .
نيچه در كتاب تبار شناسي اخلاق متذكر مي شودكه انسان ها به دو گروه والاتباران و بردگان بخش مي شوند.اين والاتباران كه دوره آنها به قبل از ظهور يهوديت بر مي گردد، نيك را به معناي نژاد به معناي داراي روان والا و برتر و بد را به معناي همگاني ، عاميانه و پست گرفتند.از نظر نيچه ، ارزش هاي اخلاقي رايج همه بر ارزش هاي والاتباران و جنگ آوران و قهرمانان بر مي گردند.اما يهوديان به كمك بردگان وطبقه پائين اجتماع شتافتندو معادله هاي ارزشي والاتباران رابر هم زدند.نيكان همانا تهي دستان اندو محرومان و بيماران وزشتان و ... اما شما والاتباران و قدرتمندان تا ابد شريرانيدو شهوت پرستان و ...
زندگي زميني و اين جهاني مورد تاكيد نيچه است و از اخلاق و دين و متافيزيك به سبب سخن گفتن از سراي ديگر و حقيقي دانستن آن عالم در برابر عالم دنيائي مورد حمله اوست .( نيچه –زرتشت و غروب بتان ).در پندار نيچه اخلاق به زندگي نه مي گويدو خويشتن انسان را تحقير و غريزه هاي اصلي حيات را سركوب مي كند .اخلاق دگر دوستانه ، سببپژمردن خود دوستي مي شود و با از دست دادن خود دوستي ، ارجمندترين چيزاز دست مي رود. نيچه زهد را چنين تفسير ميكند : دستاويزي براي خواب زمستانه، تازه ترين شهوت عظمت شان، آسودن شان درعدم خدا و جنون ويژه انسان (تبارشناسي اخلاق).
به گمان نيچه ، حقيقت اخلاق متعارف كه اخلاق زاهدانه است نيستي خواهي و پوچ گرائي است. ارزش هاي اخلاقي به واقع تهي از ارزش اند و فقط به ظاهر ارزشمند م ومعتبراند. نيچه اخلاق رايج رانيستي خواهي و زندگي سوز دانسته و بر آن تاخته است .
4- در قلمرو دين
در قلمرو دين نهيليسم پيامدهاي ناگوارو هولناكي در پي دارد.از نظر نيچه ، هيچ ساحت غير ديني و ملكوتي اي وجود ندارد كه مبداء و معاد انسان در آن جسته شود و زندگي انسان در پرتو آن معنا پيدا مي كند.در منظر او دين داري بر ادعاهائي بي بهره از واقعيت و حقيقت مبتني اند.او دينداري را به ساحتي از ناداني انسان مربوط مي داندو از مقوله روانشناسي ، خطا مي داندو بنياد آمزگاران و رهبران اديان را دروغ گوئي مي شمرد.(نيچه – غروب بتان ،تبارشناسي اخلاق و اراده قدرت )
ارتباط نياز هاي انسان معاصر در فلسفه نيچه
الف- انديشه نيچه فرازمان خويش بود . ب – نهيليسم ازنگاه نيچه يك بحران بود.

نيچه كه با خواندن آثار شوپنهاور به فلسفه گرايش يافت ، همانند شوپنهاور بر اراده تاكيد كرد ولي به جاي" اراده به زندگاني " ؛ " اراده به قدرت "را بنياد شمرد .زيرا بر آن بود كه اين انگيزه چنان نيرومند و بنيادي است كه آدمي براي آن چه بسا از خود زندگاني نيز مي گذرد.
او همچنين بر خلاف شوپنهاور كه اراده را خواهندگي كور وسيري ناپذير و از اينرو همه زندگاني را رنج شمرده به انكار آن برآمده بود ، به بزرگداشت زندگاني پرداخت. دكتر نقيب زاده در توضيح اين مطلب مي گويد : شوپنهاور كه توجه ژرفي به فلسفه هاي هند دارد بويژه به تاثير بوداست كه زندگاني را رنج مي شمرد ، زيرا همانند بودا بر آنست كه ذات زندگاني همانا خواهندگي و خواهدگي خاستگاه رنج استو از اين رو رهائي از رنج در رهائي از خواهندگي است .
ازاين نظر ، نيچه ، درست روياروي شوپنهاور است.زيرا تاكيد او بر" آري گفتن به زندگاني" است .اگر نگاه شوپنهاور به سوي بوداست ، نيچه از زرتشت سخن مي گويد .بر زبا نيچه بسي بيش از يك نام رمزي است ، گو آنكه تفاوت آن دو عظيم است و آشكار ؛ تفاوت ميان بنيانگذار اخلاق و بر اندازه آن ، تفاوت ميان انساني است كه از آسماني نيرو مي گيرد با كسي كه اگرچه همت اش بلند و آسماني است .( دكتر نقيب زاده – در آمدي بر فلسفه ص 222 ) .
نيچه در قرن نوزدهم مي زيسته است ، از اين رو ، سخن گفتن از نيازهاي انسان معاصر از ديدگاه فيلسوفي كه يك قرن پيش مي زيسته است ، سئوال بر انگيز و مايه تعجب است اما او خود را حكايت گر تاريخ آينده معرفي كرده است ." آنچه حكايت مي كنم
تاريخ دو سده آينده است .من وصف مي كنم آنچه را در شرف آمدن است ، آنچه را ديگر نمي تواند گونه ديگر بيايد ، ظهور نهيليسم را .(نيچه- اراده قدرت – ديباچه، قطعه 2 ) .
نيچه از بحراني سخن مي گفته است كه به گمان او هنوز بشر اروپائي متوجه پيامدهاي آن نشده بود.به گمان نيچه اين بحران ، تاريخ دو سده آينده بشر اروپائي را تشكيل مي دهد.بدين ترتيب نيچه فيلسوفي است كه از آينده خبر داده است و آينده او زمان معاصر است .بحراني كه نيچه از آن سخن گفته است ، بحران نهيليسم است .نهيليسم يعني بي ارزش شدن ارزش ها .اما بي اعتباري ارزش ها به بي اعتباري اخلاقي محدود نمي شود؛ در نگاه نيچه ، افزون بر اخلاق ،اصل زندگاني ،معرفت و دين نيز بي ارزش و بي اعتبار شده اند.
تقسیم بندی نهیلیسم از دیدگاه دریدا
یا نهیلسیم معرفت شناختیEpistemological Nihilism- 1
در اين نوع نهيليسم ، فرض بر اين است كه دسترسي ، معرفت و علم و گوهر امور ، غير ممكن است. در نهيليسم معرفت شناختي واژه شناخت مسدود است .همچنان كه گركياس فيلسوف يوناني ، مدعي بود كه هيچ چيز وجود ندارد ، اگر هم وجود دارد قابل شناخت نيست ، اگر هم قابل شناخت است ، قابل بيان نيست .
يا نهيليسم سياسي Political Nihilism 2 -
در اين نوع نهيليسم ، نفي قدرت دولت و اقتدار هاي موجود و مسلط ، سرلوحه برنامه هاي سياسي است .اين نوع نهيليسم در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم طرفداراني پيداكرد .
كاموبا كواين، از اين نهيليسم محسوب مي شوند.نتيجه منطقي اين گونه نهيليسم ، نارضايتي سياسي ،پائين بودن سطح مشاركت و بي تفاوتي نسبت به آينده است .
يا نهيليسم فرا اخلاقيMetaethic Nihilism -3
به موجب اين رويكرد ، هر نوع ارزش اخلاقي ، معلول شرايط اجتماعي و احكام فرهنگي است بنابراين ارزش هاي اخلاقي مطلق ، مردود شمرده مي شود .نسبس گرائي اخلاقي ، نهايتا" به نهيليسم منجر مي گردد.
يا نهيليسم وجودي Existential Nihilism - 4
در اين گونه نهيليسم ، زندگي ، هستي و جهان به هيچ وجه معنا و اعتبار ذاتي و ماهوي نيست ، سرگرداني ، تشويش و انواع آسيب هاي روان شناختي ، حاصل اين نوع نهيليسم است .
یا نهیلیسم معطوف به حقیقت Ateiheological Nihilism - 5
طرفداران اين نوع از نهيليسم بر اين باورند كه هيچ حقيقيتي وجود ندارد و آن چه هست صرفا" اعتقادي است كه در فرآيندها شكل مي گيرد و ظاهر ي از حقيقت مي يابد.ريچارد رورتي فيلسوف امريكائي ، از اين دسته از نهيليسم قرار مي گيرد .


**** نتيجه گيري ****
اگرچه نيچه داراي فراز ونشيب بود ؛ اما از يكسو شخصيت او كه در يك محيط زنانه رشد كرده و شكوفا شده بود و از سوي ديگر كه با آشنائي با فيلولوژي و ادبيات يونان باستان و بويژه با افلاطون و حتي هومر و نوع نگاه در اسطوره هاي هومر و اسطوره هاي يونان باستان ؛ سبب گشته بود كه اين فيلسوف از ديد و نگاه افراد و اشخاص به گونه هاي متفاوت نگريسته شود؛ اما واقعيت آن است كه نيچه از زمان خويش همواره سبقت گرفته بود و به دوردست مي نگريست و نگاه او و زندگاني او به همه چيز آنگونه بود كه براي نسل خودش اندكي سنگين و ثقيل بود و آنچه كه او مي گويد پيش بيني زندگاني انسان در عصر حاضر است .
نيچه همان بود كه در در زرتشت بود و افكار و انديشه هاي نيچه در چنين گفت زرتشت بخوبي روشن است .انسان بايد درد داشته باشد، انسان دردمند سخن مي گويد . نيچه دردمند بودو از انسان و انسانيت انسان سخن مي گفت . انسان بي درد ، انسان نيست. ودرد حتما" به درمان نيازمند است و فرياد فيلسوف براي نجات انسان است .

اگرنيچه را فيلسوف بدانيم ، پس به آنجا مي رسيم كه او زبان گوياي انسان دردمند است ، و براي درمان هر دردي ابتدا بايد آن درد را شناخت و آنگاه به درمان آن پرداخت .
به اعتقاد من نيچه نه اينكه نيست آنگار نبود بلكه نيست انگاري راهي بود كه نيچه در آن راه زيست و و زندگاني كرد و آنگاه به درمان دردهاي بي درمان انسان پرداخت و بخوبي مي توان اين ادعا را در آثار گوناگون او با ژرف انديشي بخوبي پيدا كرد .در قلمرو معناي زندگاني او تلاش كرد تا به زندگاني معنا ببخشد، بحث مرگ حقيقت و بحث مرگ اخلاق و ارش هاي اخلاقي بر اي چه بود؟ بحث مرگ خدا و بحث ابر انسان و تولد آخرین انسان از نگاه نیچه چه بود ؟ آیا او
اهدافي والا را دنبال نمي كرد ؟ حقيقت اين است كه شايد او نتوانسته باشد آنچه را كه مي خواست بگويد اما يقينا" او توانسته است موج عظيمي در فلسفه هستي ايجاد كند.دكتر نقيب زاده در نگرش هاي فلسفي سده بيستم مي گويد : به همان اندازه كه كي كگارد انسان را به مسحيت فرا خواند ، به همان اندازه نيچه مسيحيت را نفرين زندگاني شمرد. براي نيچه همانندي در فلسفه يافت نمي شود اما شايد بتوان كي كگارد از بسي نظرها درست روياروي نيچه باشد.نيچه نه تنها پيشرو فلسفه هستي بلكه از پيشروان بسياري از انديشه هاي فلسفي سده بيستم است.نيچه نقاد؛ در جان انسان جايگاهي عظيم داردو براي انسان دردمند همچون مرحمي جادوئي است. به اعتقاد من نيچه ازيك سوي هنر تخريب همه ستونهاي كهنه و پوسيده را داشت واز سوي ديگر هنر ساختن ستون هاي محكمتر ؛ واز همه مهمتر اينكه نيچه ساختار شكن بدنبال ساختاري بسيار قوي بود .به عبارتي ديگر نيچه خط سومي بود كه دو خط ديگر فلسفه را منقطع مي كرد وتنها كسي كه توانست اين خط سوم را بخواند ، كسي نبود جز خود نيچه.



منابع وماخذ
1. نيچه –غروب بتان – ترجمه مسعود انصاري – تهران نشر جامي-1380
2 . نيچه- چنين گفت زرتشت – ترجمه داريوش آشوري – تهران نشر آگاه – 1352
3 .نيچه – فلسفه، معرفت، حقيقت – ترجمه مرادفرهادپور – تهران نشر هرمس -1380
4. نيچه – فراسوي نيك وبد – ترجمه سعيد فيروز آبادي- تهران نشر جامي 1387
5. نيچه – تبار شناسي اخلاق – ترجمه داريوش آشوري .تهران نشر آگاه -1377
6. نيچه – اراده قدرت – ديباچه قطعه 2
7. فردريك كاپلستون – تاريخ فلسفه جلد 7 – ترجمه داريوش آشوري – تهران انتشارات سروش-1382
8. دكتر عبدالحسين نقيب زاده - نگرش هاي فلسفي سده بيستم - تهران نشر طهوري - 1387
9. كارل ياسپرس- نيچه ومسيحيت - ترجمه عزت اله فولاد وند- تهران -انتشارات سخن -1388
10. آروين مهرگان – نيچه و معرفت شناسي – تهران انتشارات طرح نو - 1382



منابع وماخذ
1. نيچه –غروب بتان – ترجمه مسعود انصاري – تهران نشر جامي-1380
2 . نيچه- چنين گفت زرتشت – ترجمه داريوش آشوري – تهران نشر آگاه – 1352
3 .نيچه – فلسفه، معرفت، حقيقت – ترجمه مرادفرهادپور – تهران نشر هرمس -1380
4. نيچه – فراسوي نيك وبد – ترجمه سعيد فيروز آبادي- تهران نشر جامي 1387
5. نيچه – تبار شناسي اخلاق – ترجمه داريوش آشوري .تهران نشر آگاه -1377
6. نيچه – اراده قدرت – ديباچه قطعه 2
7. فردريك كاپلستون – تاريخ فلسفه جلد 7 – ترجمه داريوش آشوري – تهران انتشارات سروش-1382
8. دكتر عبدالحسين نقيب زاده - نگرش هاي فلسفي سده بيستم - تهران نشر طهوري - 1387
9. كارل ياسپرس- نيچه ومسيحيت - ترجمه عزت اله فولاد وند- تهران -انتشارات سخن -1388
10. آروين مهرگان – نيچه و معرفت شناسي – تهران انتشارات طرح نو - 1382
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: سیاوش دانیالی