پنج شنبه, 13 ارديبهشت 1403

 



موضوع: خشم

خشم 10 سال 3 ماه ago #56483

خشم

كلر پرسيد : چی شده ؟ از صبح اوقاتت تلخ بود با همه بد رفتار می كنی ؟ به كلر گفتم : ديگه خسته شدم ، ديگه به اينجام رسيده . بايد سه تا گزارش رو تا ساعت پنج تمام كنم . بيل عصبانی ميشه اگه سر موقع گزارش ها رو تحويلش ندم . همين طوری هم وقتی كارم خيلی طول ميكشه از دستم به اندازه ی كافی عصبانی میشه . اگر هم اين گزارش ها رو تموم نكنم ديگه خيلی عصبانی ميشه . در اين موقع تلفن زنگ زد . سرپرست شركت بود كه ازم خواست تا اگه می تونم اطراف شركت رو به مشتری ها نشان بدم .بار دوم بود كه از اين درخواست ها می كرد . با وجود اينكه دوست نداشتم اما به هر حال قبول كردم چون اون تنها كسی بود كه نمی خواستم رويش را زمين بندازم . بعد از دو ساعت من هنوز كلی كار داشتم . وقتی داشتم برمی گشتم كلر بدو بدو اومد و به من گفت هيچ معلومه كجايي ؟ بيل از دستت خيلی عصبانی شده كه هنوز گزارش ها رو تحويل ندادی داره دنبالت می گرده . همون موقع سرو كله ی بيل كه خيلی هم عصبانی بود پيدا شد . خواست به من يك چيزی بگه كه سرپرست رو ديد كه كنار من ايستاده بود . سرپرست گفت : سلام بيل بذار تو رو به چند تا از مهمترين مشتريانمون معرفی كنم .
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: سلمی پتگر