پنج شنبه, 13 ارديبهشت 1403

 



موضوع: متن شماره 4

متن شماره 4 10 سال 5 ماه ago #40423

  • سلمی پتگر
  • سلمی پتگر's Avatar
  • آفلاين
  • مدرس
  • ارسال ها: 83
  • Thank you received: 118
متن را به دقت بخوانید و پس از درک کامل، آن را به فارسی روان ترجمه کنید. هدف از تعیین این تکلیف ، سنجش مهارت شما در درک مفهوم متن و همچنین جنبه های زیبا شناختی و سبکی آن و نحوه انتقال این نکات در زبان دیگر است.
موفق باشید
پيوست:
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: شیلا میلانی, الهام طربی

متن شماره 4 10 سال 5 ماه ago #40594

عصبانیت
کلر پرسید:"مشکل چیه؟" "امروز همش مثل خرس زخمی بودی." من پاسخ دادم: "سر درد امانم رو بریده"، "سه تا گزارش داشتم که باید تا ساعت پنج بنویسمشون، و اگر سر وقت تمومشون نکنم، بیل از کوره در میره. من همین الان هم بخاطر اینکه قبول نکردم تا دیر وقت کار کنم، عصبانیش کردم، و او احتمالا اینبار منفجر بشه اگر اینکار رو انجام ندهم." درست همون وقت بود که تلفن زنگ زد. خانم مدیر عامل بود که از من میخواست که دفتر رو به چند تا از مشتریان نشان بدهم. این بار دوم بود که او از من این رو میخواست، اگرچه همش دردسره، ولی من قبول کردم، چون او کسی هست که من نمیخواهم بدون دلیل عصبانیش کنم. دو ساعت گذشت و من هنوز مشغول بودم. وقتی ما رسیدیم به دپارتمان، کلر دنبالم میگشت. او به آهستگی گفت:" تا حالا کجا بودی؟" "بیل خیلی از دستت عصبانیه، چون هنوز گزارشات را انجام نداده ای." در همون لحظه، بیل با صورتی سرخ جلوی در ظاهر شد. چیزی نمونده بود که احساساتش رو بروز بده که خانم مدیر عامل رو دید که کنار من ایستاده. خانم مدیر عامل گفت:" سلام، بیل. اجازه بده که تو را به چند تا از مشتریان خوبم معرفی کنم."

;)
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.

متن شماره 4 10 سال 5 ماه ago #40640

  • سحر براتي
  • سحر براتي's Avatar
  • آفلاين
  • دانشجو
  • ارسال ها: 148
  • Thank you received: 52
خشم
کلر پرسید: مشکل چیه؟ هر روز صبح مثل برج زهرمار می مونی. بهش گفتم: باید گزارشهای کارمو تا ساعت پنج بنویسم واگه سر ساعت تموم نشه بیل حسابی از کوره در میره و کفری می شه.
در همون لحظه تلفن زنگ خورد. مدیر کل بود که ازم پرسید اگه کمک میخوام خودمو یکی از مشتریهای اداره نشون بدم.برای دومین باری بود که ازم اینو می خواستو موی دماغم شده بود. به هر حال مجبور بودم موافقت کنم چونکه مدیرم بود و اصلا نمی خواستم پا روی دمش بذارم.تا دو ساعت بعدش سرم حسابی شلوغ بود. مدیر کل در گوشی گفت: کجا بودید؟ بیل از اینکه هنوزگزارشاتونو تموم نکردید خیلی کفریه. در اون لحظه بیل با چهره ای برافروخته و عصبانی در قاب در ظاهر شد. و وقتی دید که مدیر عامل نزدیکم وایستاده وا رفت. مدیر گفت: سلام بیل. اجازه بده تا یکی از مهمترین مشتریهای اداره رو بهت معرفی کنم.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.

ترجمه متن شماره 4 10 سال 5 ماه ago #40914

[خشم
کلر پرسید چه مشکلی پیش اومده؟ صبحها خیلی عنقی. بهش گفتم باید سه تا گزارش تا ساعت 5 بنویسم، اگه به موقع تمومش نکنم بیل حسابی عصبانی میشه. من قبلاً هم بخاطر اینکه قبول نکردم تا دیر وقت کار کنم، عصبانیش کردم، اگر این دفعه هم انجامش ندم احتمالا منفجر میشه . درست همون موقع تلفن زنگ زد. مدیر عامل بود که ازم خواست اطراف شرکت رو به چند تا از مشتریا نشون بدم. این بار دومی بود که ازم این درخواستو میکرد. اگرچه دردسر بود ولی مجبور بودم قبول کنم، چون اون کسی بود که نمیخواستم پا رو دمش بزارم. دو ساعت گذشت و من هنوز مشغول بودم. به محض اینکه ما رسیدیم به بخش من، کلر دنبالم میگشت.
اون در گوشم گفت:" تا حالا کجا بودی؟" "بیل از اینکه هنوز گزارشارو تموم نکردی خیلی عصبانیه، در همون لحظه، بیل با صورتی برافروخته جلوی در ظاهر شد. وقتی مدیر عامل رو دید که کنار من ایستاده، خشکش زد. مدیر عامل به بیل سلام کرد و گفت اجازه بده که تو را به چند تا از مشتریای خوبم معرفی کنم."
[/right][/center]
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.

متن شماره 4 10 سال 5 ماه ago #41016

عصبانیت " کلر پرسید. " چی شده؟ شما هرصبح مثل خرس عصبانی هستید.من پاسخ دادم ' من آن را داشته ام. سه گزارش من تا ساعت 05:00باید ارسال شود ، و اگر من آنها را در این زمان به اتمام نرسانم، بیل به شدت عصبانی میشود . من در حال پشت او را با امتناع به کار اخرم گرم کردم ، و او به احتمال زیاد اگر این کار به موقع انجام نشوداز کوره در میرود . پس از آن ، تلفن زنگ زد.خانم مدیر عامل بود که از من درخواست کرد تا اطراف دفتررا به برخی از مشتریان نشان دهم. این دومین بار بود که او از من درخواست میکرد ، واگر چه این کار برگردنم بود وباعث دردسرم بود ،ولی من نمیخواستم او را عصبانی کنم. دو ساعت بعد ، من هنوز مشغول بودم .وقتی ما به بخش رسیدیم ، کلر دنبالم میگشت. او ارام در گوشم گفت که تاحالا کجا بودی؟ بیل خیلی عصبیه که هنوز گزارشات را کامل نکردی. در آن لحظه ،بیل یک دفعه ظاهر شد، با چهره ای مانند رعد و برق . او کم مانده بود احساساتش را بروز دهد که دید خانم مدیر عامل در کنارش ایستاده است.خانم مدیر عامل گفت سلام بیل : اجازه بده شما را به برخی از مشتریان بسیار مهم معرفی کنم.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.

متن شماره 4 10 سال 5 ماه ago #41066

کلیر پرسید مشکل چیه؟ همه ی صبح رو مثل یه مرغ پر کنده بودی جواب دادم دیگه به اینجام رسیده! سه تا گزارش دارم که تا ساعت 5 باید تموم بشه و اگه این اتفاق نیفته بیل حسابی عصبانی می شه
من همینجوریشم با رد کردن اضافه کاری اونو به اندازه ی کافی عصبیش کردم و اگه این کارمو تمومش نکنم دیگه از کوره در می ره.
همون لحظه تلفن زنگ خورد مدیر برنامه بود که برای نشون دادن دفتر به مشتری ها ازم کمک می خواست این دومین باری بود که چنین درخواستی ازم داشت دیگه مث قوز بالا قوز شده بود.
مجبور بودم قبول کنم اون تنها کسی بود که دلم نمی خواست ناخواسته ناراحتش کنم.بعد از دو ساعت هنوزم سرم شلوغ بود.همین که به دفترم رسیدیم کلیر با عجله به سمت من اومد. وزوزکنان گفت"کجا بودی تا حالا؟" بیل خیلی عصبانیه بخاطر اون گزارش ها که هنوز انجامشون ندادی.همون لحظه با چهره ی عصبانیش جلوی در ظاهر شد.
کم مونده بود از کوره در بره که مدیر گفت سلام بیل بذار یکی از مهم ترین مشتری هامونو بهت معرفی کنم!
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: سلمی پتگر