خوش آمديد,
مهمان
|
|
مادرم ! تو را با "میم" محبتت میشناسم و میروم تا "ر"ی رستگاریات را در گوش تکتک قاصدکها زمزمه کنم...
آغوش گرمت را به خاطر آرامش دریاییاش دوست میدارم و ساحل بیکران دستانت را در نگاهم جمع میکنم و مرغ دل را در آسمان آبی نگاهت پرواز میدهم... تا نفسهایت همچون آفتاب سحرگاهی، نوازشگر روحم باشد... و لبخند دلنشینت بر کویر دلم باریدن گیرد که سخت تشنهام و درد مرا جز این، چه چیز التیام بخشد؟ مادرم ! دستان پرمهرت تا مرز پرستیدن میکِشاندم و قدومت بوسهگاه من است... همواره نسیـــــم، عطر تنت را برایم به ارمغان میآورد تا از یاد نبرم که بهترین رایحه بهاری را نزد خود دارم... تا تلنگری باشد برای قدرناشناسیهایم... و تا بفهماندم که هیچکس جز تو حق مادری را اینگونه تمام و کمال ادا نکرده است...* |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|