خوش آمديد,
مهمان
|
|
آدورنو از نظريه پردازان مکتب فرانکفورت است که نظريه صنعت فرهنگي اولين بار به وسيله او به کار گرفته شد.
تئودورآدورنو در خانواده ثروتمند يهودي–کاتوليکي در 1903 در آلمان بهدنيا آمد. در کودکي استعداد¬هاي موسيقيايي و ذهني او آشکار بود. پيش از ورود به دانشگاه دو مقاله منتشر کرده بود و درجه دکتراي فلسفه را هنگامي دريافت کرد که بيش از 21 سال نداشت. در دهه 1920، همراه آرنولد شوئنبرگ آهنگساز به مطالعه پرداخت و به انجمن¬هاي پژوهش¬هاي اجتماعي در فرانکفورت (مشهور به مکتب فرانکفورت) پيوست. پس از به قدرت رسيدن نازي¬ها، از آلمان به پاريس، آکسفورد، و سپس به ايالات متحده گريخت و پس از جنگ به آلمان بازگشت. آدورنو که همواره از ورود به فعاليت¬هاي سياسي عملي دوري مي¬جست، به نوشتن ادامه داد و درباره فرهنگ، جامعه¬شناسي و زيبايي¬شناسي از ديدگاه چپ¬گرا نوشت. اين فعاليت قلمي تا زمان مرگش در 1969 ادامه داشت. آرا و انديشه¬هاي آدورنو آدورنو، در انديشه¬هاي خويش به "نوشته¬هاي وير و انتقادات فرهنگي مارکس" استناد مي¬کرد و معتقد بود که "عقلانيت رسمي، نيروي موذي و مخربي در جامعه است که بهجاي پرداختن به اهداف نهايي، توجه خود را بر وسايل متمرکز مي¬کند". بهعبارت ديگر، آدورنو داراي رويکردي روشنگرانه است. رويکردي که معطوف به ارزش¬هاي انساني -مانند آزادي- است و رويکرد توانايي جامعه را در تحقق يا سرکوب چنين هدفي بررسي مي¬کند. وي انديشه اجتماعي فارغ از دغدغه ارزشي در پژوهش¬هاي اجتماعي را بهشدت زير سوال مي¬برد و تحليل¬هاي پوزيتيويستي را تمرينات بي¬مقصدي که فاقد "منطق انتقادي" هستند، مي¬خواند. يکي از مهم¬ترين مباحث در انديشه¬هاي آدورنو پديده "صنعت فرهنگ" است؛ مفهومي که وي براي اولين بار بهکار برد. آدورنو، بهعنوان يک فرانکفورتي و يک نظريه¬پرداز انتقادي، نظريات و دلمشغولي¬هايش نسبت به وضعيتي که در نتيجه عقلانيت رسمي در جامعه شکل گرفته بود، را در کتابي با عنوان "ديالکتيک روشنگري" بيان مي¬کند. از نظر هورکهايمر (Max Horkheimer: 1895-1973) و آدورنو، سرمايه¬داري مدرن موجب استقرار سلطه تکنولوژي شده و اين سلطه هر نوع امکان رهايي، آگاهي و آزادي را از ميان برداشته است در انديشه¬هاي آدورنو پروژه روشنگري به بن¬بست رسيده است. بهاعتقاد وي، قرار بود روشنگري براي بشر آزادي به ارمغان آورد و مشوق تفکر انتقادي باشد؛ در صورتيکه تعقل و استدلال و معرفت علمي، کنترل سخت¬گيرانه زندگي اجتماعي را بههمراه آورد. روشنگري، بهجاي آن¬که به ايجاد جامعهاي هوشمند و همهجانبه بينجامد، جهاني را بهوجود آورد که با شيوه تنگنظرانه و عملي تعقل شکل گرفته است. نيرو¬هاي بوروکراتيک، فن¬آورانه و ايدئولوژيک، آزادي بشر را محدود کرده¬اند و يک جامعه توده (Mass Society) و منفعل از مصرفکنندگان منفعل و يک شکل، بهوجود آورده¬اند. نخبگان جامعه، برعکس، از برکت اين تغييرات، پايه¬هاي قدرت خود را محکم¬تر کرده¬اند. از نظر هورکهايمر (Max Horkheimer: 1895-1973) و آدورنو، سرمايه¬داري مدرن موجب استقرار سلطه تکنولوژي شده و اين سلطه هر نوع امکان رهايي، آگاهي و آزادي را از ميان برداشته است. آدورنو به بيان اين مساله مي¬پردازد که نوعي عقلانيت رسمي وبري در صنعت فرهنگي با سرمايه¬داري درآميخته است و هدايت¬کنندگان اين صنعت شرکت¬هاي عظيم توليد¬کننده محصولات تفريحي و هم¬چنين رسانه¬ها هستند. در زماني که آدورنو اين مطالب را مي¬نوشت، اين موسسات، سازمان¬هايي چون متروگلدوين ماير (Metro-Goldwyn-Mayer)، فوکس فرن بيستم (Twentieth Century-Fox) و بنگاه سخن¬پراکني آمريکا RCA: Radio Corporation of America))بودند. آدورنو معتقد است که اين¬گونه سازمان¬ها به هدف به حد¬اکثر رساندن سود، توليد محصول ميکنند، نه با اين نيت که انديشه انتقادي را تقويت کنند. حاصل اين فرايند، در پيش گرفتن رويکرد "خط توليدي" نسبت به فرهنگ بوده است. فيلم¬¬هاي سينمايي، موسيقي و غيره، مانند ساير محصولات صنعتي، از راه تقسيم وظايف استاندارد شده در بين کارگران توليد مي¬شوند. حسابداران و ترازنامه¬ها در تعيين آن¬چه که بهعنوان محصول فرهنگي توليد مي¬شود و اين¬که چگونه بايد توليد شود، نقش عمده¬اي دارند. محصولي که بهدست مي¬آيد، کليشهاي و فرمولي و نهايتا تهي از معاني اصيل است و محتواي آن جز پيرنگ¬هاي سهلانگارانه و شخصيت¬هاي مقوايي در آثار نمايشي چيز ديگري نيست و تنها در بردارنده آن اندازه جذابيت است که نازل¬ترين فصل مشترک را در تمام محصولات توليدي داشته باشد. هر روز فرهنگ، مُهر خود را بر همه چيز مي¬زند. فيلم¬ها، راديو¬، مجلات و جز اينها نظامي به وجود مي¬آورد که همه اجزايش يک شکل است و يکساني کاذب کل و جزء دارد. کل فرهنگ توده¬اي در شرايط انحصاري حاکم يکسان است و خطوط و چارچوب مصنوعي آن به تدريج درون¬مايه آن را نشان مي¬دهد.اين¬ها جملاتي است که اين دو منتقد به "صنعت فرهنگي" در کتاب مشترکشان به آن اشاره مي¬کنند. بحث¬هاي آدورنو درباره "صنايع فرهنگي" و نقدي که از فرهنگ توده به عمل آورده، بيش از هر چيز عامل شهرت او بوده¬اند به اعتقاد آدورنو و هورکهايمر، صنعت فرهنگي ايفاگر نقش عمده¬اي در بازتوليد سرمايه¬داري است. اين صنعت، مصرف¬کنندگاني بي¬خاصيت و راضي به وجود مي¬آورد که از هر گونه استعداد¬هاي انتقادي بي¬بهره هستند. به قول آدورنو و هورکهايمر «هيچ تفکر مستقلي را نبايد از مخاطبان صنعت فرهنگي انتظار داشت.» بازي¬گر نقش مرکزي در اين فرايند، توليد صنعتي سرگرمي و تفريح سطحي است، آن چيزي که آدورنو و هورکهايمر مدعي¬اند که به مخاطب اجازه مي¬دهد تا «از واقعيتي پست و مفلوک بگريزد و پيشاپيش راه را بر مقاوت ببندد. صنعت فرهنگ «بحث¬هاي آدورنو درباره "صنايع فرهنگي" و نقدي که از فرهنگ توده به عمل آورده، بيش از هر چيز عامل شهرت او بوده¬اند.» صنعت فرهنگ که به وضعيت وابستگي، اضطراب و ضعف خود متوسل ميشود، از دل اين وضعيت، بر¬مي¬خيزد و به تحکيم و تقويت آن مي¬پردازد. پيامي که اين صنعت ابلاغ مي¬کند، غالبا پيام "تطبيق و تسليم" است. اين صنعت، مانع تکامل افراد مستقلي مي¬گردد که آگاهانه و رأسا براي خود تصميم مي¬گيرند و قضاوت مي¬کنند. محتواي اساسي آنرا مي¬توان به يک اصل عمده تقليل داد: چيزها نمي¬توانند غير از آنچه تو هستي شوند. «صنعت فرهنگ، از طريق خواستانديشي يا تفکّر شائق و جابهجا شده و دگرگون ساختن رضايت، سعي مي¬کند تا نياز افراد به تفريح و تنوّع را برآورده سازد. بدين¬ترتيب، صنعت مذکور، قرص¬هاي ويتامينه براي يک روز کاري ديگر توليد مي¬کند و راه¬هايي پيش پاي مردم مي¬گذارد تا به کارشان ادامه دهند. اين صنعت، از توده¬هاي مخاطب خود، انفعال، تسليم و آمادگي براي پذيرش هر چيز و نوعي احساس رضايت از دستاورد¬هاي بالفعل و بالقوه فردي را خواستار است. همساني و همگوني با ارزش¬هاي غالب، بهزور جا انداخته مي¬شود و از همه مهم¬تر سرکوب عقل، حساسيت و خودانگيختگي توسط اين صنعت، تنها باعث افزايش فعاليت کاذب، يعني، انواع کاربست¬هاي اجتماعي حاشيه¬اي و متفاوت از هم مي¬گردد .... فرد، تنها تا زماني تحمل مي¬شود که با همساني، همگوني و عليت اجتماعي مورد ترديد قرار نگرفته باشد؛ از همه مهم¬تر، صنعت فرهنگ، پديده¬اي ضد روشنگري است.» واکنش نظريه¬پردازاني چون آدورنو به فرهنگ مدرن، واکنشي انتقادي است. بهاعتقاد آدورنو، انسان¬هاي قرن بيستمي در بسياري مواقع، براي مثال از تبليغات متهوع و سرسام¬آور تلويزيوني يا از گذراندن زندگي در "جعبه¬هايي کوچک"، دچار انزجار شده¬اند. از اينرو آنان در برابر آن¬چه صنعت فرهنگ مي¬ناميدند (يعني ساختارهاي عقلانيشده و بوروکراتيزهشده شبکه¬هاي مختلف تلويزيوني که فرهنگ مدرن را تجت نظارت خود دارند) به انتقاد جدي برخاسته¬اند. طبق نظر آدورنو، صنايع فرهنگي، علاوهبر آن¬که انسان¬هاي شبيه به مردگان متحرک ايجاد مي¬کنند و جامعه¬اي بهوجود مي¬آورند که بهطور خستگيناپذير، يک "جامعه توده" سرگرم شونده است؛ بلکه ¬هم¬چنين ايدئولوژي¬هاي طرفدار سرمايهداري را نيز اشاعه مي¬دهند. پيام¬هايي درباره لزوم هم¬رنگ جماعت بودن، مصرف کردن، سختکوشي در کار و کسب و دستاورد انفرادي، از ويژگي¬هاي نمونه محصولات فرهنگي هستند. اين¬ها به ايجاد انگيزه در نيروي کار و پيشگيري از عمل جمعي کمک مي¬کنند. در نهايت اين¬که صنعت فرهنگ با توليد انبوه کالا¬هاي متنوع و بهکمک رسانههاي جمعي نظير راديو، تلويزيون و مطبوعات، به تبيلغات گسترده¬اي براي بازاريابي و مصرف کالا¬ها پرداخته و از اين طريق به فريب اذهان و افکار عمومي مبادرت ورزيده است؛ تا افرادي منفعل و تسليم¬طلب در برابر اقتدار و تماميت¬خواهي حاکم بر جامعه بهوجود آورد. از اينرو، بهنظر آدورنو، حتي موسيقي بهويژه موسيقي پاپ و جاز در اشکال مختلف و متنوع آن، بهصورت مهم¬ترين ابزار فرهنگ مسلط بورژوازي و سرمايه¬داري صنعتي، براي ايجاد قالب¬ها و کليشه¬ها، يکسان¬سازي، همسان¬سازي، منحرف کردن مردم و منفعل ساختن آنان و در نهايت تثبيت نظم اجتماعي درآمده¬اند. بههمين خاطر آدورنو، به انتقاد شديد از آن¬ها پرداخته و در همين راستا وضعيت کنوني بشر و تداوم اين وضعيت را در آينده، نشانه سير قهقرايي و تنزل آگاهي مي¬داند. طبق نظر آدورنو، صنايع فرهنگي، علاوهبر آن¬که انسان¬هاي شبيه به مردگان متحرک ايجاد مي¬کنند و جامعه¬اي بهوجود مي¬آورند که بهطور خستگيناپذير، يک "جامعه توده" سرگرم شونده است؛ بلکه ¬هم¬چنين ايدئولوژي¬هاي طرفدار سرمايهداري را نيز اشاعه مي¬دهند صنعت فرهنگ و موسيقي عامه نظريه موسيقي عامه آدورنو، احتمالا معروف¬ترين جنبه تحليل او از "صنعت فرهنگ" است. آدورنو که خود موسيقي¬داني کارآزموده، آهنگسازي فعّال، صاحب نظر در موسيقي و يکي از طرفداران موسيقي آوانگارد و غير تجاري بهحساب ميآيد، نمي¬توانست اوقات خود را به گوش کردن به موسيقي توليدشده از سوي شرکت¬هاي انحصاري که توده¬هاي عادي مصرفکننده آن هستند، بههدر دهد. بهاعتقاد وي، موسيقي عامهي توليدشده از سوي صنعت فرهنگ تحت تأثير دو فرايند قرار دارد: استاندارد شدن و فرديت مجازي. در اين¬جا منظور ما اين است که ترانه¬هاي عامه، روزبهروز به يکديگر شبيه¬تر مي¬شوند. ساختار اصلي آن¬ها روز¬به¬روز يکسان¬تر مي¬شود و بخش¬هاي آن¬ها با يکديگر قابل تعويض است. با اين حال، اين ساختار اصلي با سرپوشي از جنبه¬هاي حاشيه¬اي نوگرايي و تنوع سبک که بهعنوان علائم منحصر بهفرد بودن ترانه¬ها شناخته مي¬شود، پنهان شده است. استانداردشدن به شباهت¬هاي اصلي بين ترانه¬هاي عامه مربوط است و فرديت مجازي به تفاوت¬هاي جزئي آن¬ها. بهاعتقاد آدورنو، موسيقي عامه به مردم آرامش و فرجه¬اي را که پس از تمام شدن "کارهاي ماشيني" و سخت به آن نياز دارند، مي¬دهد؛ دقيقا به اين دليل که دشوار نيستند؛ چون مي¬شود در حال بي¬توجهي هم به آن گوش کرد. مردم تا حدودي به اين دليل از موسيقي عامه لذت مي¬برند که سرمايه¬داران اين ذهنيت را به آن¬ها القا مي¬کنند و ظاهر مطلوب را به آن مي¬دهند. آثار تئودور آدورنو آدورنو داراي آثار متعددي است که در اين¬جا به برخي از مهم¬ترين آن¬ها اشاره مي¬شود: ديالکتيک روشنگري؛ آدورنو اين کتاب را بههمراه همکارش هورکهايمر بهنگارش درآورد؛ که در آن، تند¬ترين و تلخ¬ترين انتقاد از خردباوري روشنگري، مدرنيته، و شيوههاي سرمايهسالاري مطرح شده است. در حقيقت ديالکتيک روشنگري، ادعانامه¬اي است که مانند سدي استوار در برابر فرهنگ فراغت و تفريح توده¬وار سرمايه¬داري مصرف¬گرا، قد علم کرده است. ديالکتيک منفي (1966)؛ اين اثر آدورنو، حاشيهاي بر كتاب ديالكتيك روشنگري او بود. نظريه زيبايي شناسي (1970)؛ اين اثر پس از مرگ آدورنو به چاپ رسيد. او در اين کتاب ثابت كرد كه مدرنيسم و هنر مدرن، خود نقدي مدرن از تمامي جلوههاي زندگي مدرن و بهويژه از خردباوري مدرنيته است. فلسفه موسيقي مدرن؛ مهمترين آثار آدورنو درباره هنر، به حوزه موسيقي تعلق دارد. اين كتاب، به نقد و مقايسه دو موسيقيدان مشهور آن دوران يعني آرنولد شوئنبرگ و ايگور اسراوينسكي پرداخته است. منبع http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=156592 |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|
|
khob bod merci
|
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|