پنج شنبه, 27 ارديبهشت 1403

 



موضوع: خلاصه درس اصول علم سیاست - دکتر عنــادی

خلاصه درس اصول علم سیاست - دکتر عنــادی 10 سال 8 ماه ago #31035

ديدگاه انديشمندان ايراني در مورد سياست:
1 – خواجه نظام‌الملك: سياست عبارت است از آيين حكومت‌داري.
2 – ابونصر فارابي (معلم ثاني) : رابطه فرماندهي و فرمانبري و خدمات حكومت خوب را سياست مي‌داند. از نظر وي حاصل خدمات سياست است.
3 – عبدالرحمان كواكبي: در كتاب «طبيعت استبداد» روش اداره عقلاني و باحكمت جامعه را سياست مي‌داند.
4 – ميرزاملكم خان: دولت در عالم حكمراني يعني سياست و سياست عبارت است از حكم و تنبيه. به عبارتي از نظر وي سياست از نظر وي حكومت كردن و فرمان دادن است نه همة فرمانها و احكام، بلكه فرمانهايي كه منشأ آن دولت است.
5 – دكتر شريعتي: ايشان در كتاب «تاريخ اديان»، سياست را عبارت از خداگاهي انسان نسبت به محيط، جامعه، سرنوشت و زندگي مشترك خود و جامعه‌اي كه در آن زندگي مي‌كند و به آن وابسته است، مي‌داند.

ديدگاه انديشمندان خارج:
1 – مك‌ آيور: در كتاب «جامعه و حكومت» سياست را اينگونه تعريف نموده است: علمي است كه به ما مي‌آموزد چه كسي مي‌برد؟ چي مي‌برد؟ كجا مي‌برد؟ چگونه مي‌برد؟ و چرا مي‌برد؟
2 – موريس دوورژه: در كتاب «اصول علم سياست» هسته اصلي سياست را قدرت مي‌داند.
3 – ريمون آرون: از نگاه وي سياست تصميم‌گيري در مورد رويدادهاي ناهمگون در جامعه است. وي سياست را قدرت و توانايي برگزيدن ميان گزينش‌هاي بسيار متفاوت مي‌داند.

تعريف سياست:
سياست علم قدرت و هنر اداره حكومت است. به عبارتي هدف و موضوع علم سياست بررسي و شناخت قدرت سياسي است.

سياست از نظر دكتر بشيريه:
سياست به مفهوم عمل اخذ تصميم و اجراي آن براي كل جامعه است.

تعريف سياست عملي يا تأسيسي و نظري يا طبيعي:
سياست نظري مجموعه مطالعات تاريخي، جامعه‌شناسانه و روانشناسانه درباره رفتارهاي طبيعي انسان در حوزه سياست است اما سياست عملي دانش دقيقتري درباره چگونگي ايجاد ثبات سياسي، تنظيم روابط بين دولت و شهروندان و چگونگي تبديل خواست‌هاي عمومي به سياست‌هاي عمومي است.

تعريف سياست خرد و كلان:
در مفهوم خرد علم سياست با نظام سياسي يا حكومت و نهادهاي حكومتي، سياست‌ها و اعمال آنها، شيوه اعمال قدرت و اداره امور جامعه سروكار دارد اما در مفهوم كلان با زمينه‌هاي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي، نهادهاي حكومتي، استمرار روابط دولتها و زوال حكومت‌ها و نهادهاي سياسي غير دولتي يا NGO ها سروكار دارد.

سياست علم است يا هنر:
علم از روابط پايدار بين پديده‌ها و همچنين علت و معلولي بين آنها بحث مي‌كند. با چنين تعريفي به نظر مي‌رسد سياست علم است و با چنين نگرشي علمي كردن سياست همچون علوم طبيعي در قرن 19 و 20 صورت پذيرفت كه سابقه تلاش براي تأسيس علم سياست به مكتب اثبات‌گرايي اگوست كنت در قرن 19 بازميگردد.

تعريف دولت:
قدرتي است كه در سرزمين معين بر مردماني معين تسلط پايدار دارد و از نظر داخلي نگهبان نظم و از نظر خارجي پاسدار تماميت ارضي و منافع ملي است. هر دولت از چهار عنصر تشكيل شده: سرزمين، جمعيت، حاكميت و قدرت.

تعريف حاكميت:
قدرت عاليه‌اي است كه اولاً بر كشور و مردم آن برتري بلامنازع دارد به طوري كه همگان در داخل كشور مطيع او مي‌باشد، ثانياً كشورهاي ديگر آن را به رسميت شناخته و مورد احترام قرار مي‌دهند.
حاكميت را مي‌توان به حاكميت دروني و بيروني تقسيم نمود. منظور از حاكميت دروني قدرت برتري است كه بر تمامي افراد و گروهها و نهادها فرماندهي مي‌كند و مراد از حاكميت بيروني قدرت استقلال و نفي وابستگي به ديگر كشورها مي‌باشد.

تعريف حكــومت:
حكومت به معني قوة اجرايي دولت است و حكومت مجموعه ابزارها و عواملي است كه قدرت بوسيله آن اعمال مي‌شود. به بيان ديگر حكومت مجموعه نهادها و ارگانهايي است كه حاكم بواسطه آن به اعمال اقتدار مي‌پردازد. مجموع دستگاههاي اداري، سياسي، نظامي و انتظامي كشور را كه در رأس آن هيأتي بنام «هيأت دولت» وجود دارد شامل مي‌شود.

تعريف ملـت:
مجموعه كساني است كه در درون يك نظام سياسي بالاتر از قوم و قبيله زندگي مي‌كنند يا مجموعه افرادي هستند كه تحت حكومت يك قانون بسر مي‌برند. از منظر فرهنگي دولت مجموعه افرادي است كه داراي زبان و فرهنگ مشترك هستند.

تعريف قدرت سياسي:
در هر جامعه قدرتهاي گوناگوني اعم از قدرتهاي مذهبي، حزبي، محلي و ... وجود دارد. قدرت سياسي قدرتي بلامنازع است كه از دو جهت مادي و معنوي بر ديگر قدرتها اشراف يافته است.

عوامل بخش قدرت:
1 – حوزه اعمال قدرت: يعني در نتيجه اعمال قدرت چه قشري تحت تأثير قرار مي‌گيرد.
2 – دامنه قدرت: يعني چه اندازه از رفتارها و اعمال افراد يا گروهها موضوع اعمال قدرت است.
3 – نتيجه قدرت: ميزان رضايت در نزد افرادي است كه بر آنها اعمال قدرت شده است.
4 – شدت تأثير قدرت: يعني در نتيجه اعمال قدرت چه ميزاني در فتارهاي موضوع قدرت تغيير ايجاد مي‌شود.
5 – پيامدهاي قدرت: منظور امواج و ارتعاشات ناشي از اعمال قدرت در جامعه است.
6 – ابزارهاي قدرت: يعني با كداميك از ابزارهاي خشونت‌آميز، قانوني، ايدئولوژيك قدرت اعمال مي‌شود.
7 – هزينه قدرت: منظور هزينه مادي يا معنوي مي‌باشد.

تفاوت قدرت و نفوذ:
نفوذ مي‌تواند بخشي از قدرت باشد و نه بالعكس. نفوذ داشتن حق توانايي، رهبري و فرماندهي است كه در آن بيشتر توانايي‌هاي معنوي مد نظر بوده در حالي كه در قدرت جنبه بهره‌گيري از توانايي‌هاي مادي مد نظر است.

تفاوت قدرت و اقتدار:
اقتدار يعني قدرتي كه مشروعيت آن توسط سنت يا قانون پذيرفته شده است. به عنوان نمونه روابط ميان افراد يا گروهها اگر نظم يافته و تابع مقررات باشد اعم از مقررات سنتي يا قانوني اين روابط يك روابط اقتداري است. چنانچه اعمال قدرت خارج از سنت، قانون و عرف باشد «قدرت محض» ناميده مي‌شود نه اقتدار. اقتدار داراي دو وجه است: 1 – حاكميت يا فرمانروايي، 2 – وجه اطاعت يا فرمانبري

مشــروعيت:
مشروعيت نه صرفاً به قانوني بودن از نظر حقوقي بلكه به پذيرش همه مردم مربوط مي‌شود. مشروعيت از ديدگاه فلسفي با معيارهايي همچون عدالت و فضيلت سنجيده مي‌شود اما از زاويه جامعه‌شناسي (ماكس وبر) با معيارهايي مانند مشروعيت سنتي، قانوني و كاريزمايي محاسبه مي‌شود.

مرزهاي دانش سياسي:
دانش سياسي كه موضوع اصلي آن دولت است مرزهاي مشتركي با ساير شاخه‌هاي علوم اجتماعي دارد. بعضي از اين شاخه‌ها دانشهاي پشتيبان علم سياست هستند و برخي هم هم‌مرز كه هر كدام از اين شاخه‌ها حوزه‌اي بين رشته‌اي ا يجاد مي‌كنند. براي مثال جامعه‌شناسي يكي از دانشهاي پشتيبان علوم سياسي است كه شاخه‌اي بين رشته‌اي بنام «جامعه‌شناسي سياسي» ايجاد مي‌كند.

فلسـفه سيـاسي:
فلسفه سياسي نه به مفهوم تاريخ انديشه‌هاي سياسي بلكه به معناي انديشيدن به سياست به شيوه‌اي فلسفي است. مسئله مهم سياسي بحث از ماهيت دولت است. شايد مهمترين مسئله فلسفه سياسي تأمل درباره بهترين شكل حكومت است.

روانشنـاسي سياسي:
موضوع روانشناسي سياسي بررسي تأثير شخصيت افراد بر سياست است. برخي روان‌شناسان سياسي بر آن هستند كه سياست و حكومت براي شخصيت‌هايي جذاب است كه از اعتماد به نفس بالايي برخوردارند و مي‌توانند از عهده مخاطرات زندگي سياسي برآيند. برخي ديگر سياست را براي شخصيت‌هايي جذاب مي‌دانند كه در دوران كودكي يا نوجواني دچار احساس محروميت عاطفي، بي‌اعتمادي، تحقير، تمسخر و ناكامي بوده‌اند كه اين بحث‌ها در خصوص تأثير شخصيت افراد بر سياست در نظامهاي سياسي بسته و باز متفاوت است.

منظور از جامعه‌شناسي سياسي چيست؟
موضوع اصلي جامعه‌شناسي سياسي بررسي روابط متقابل ميان قدرت دولتي و نيروي اجتماعي و يا به عبارتي بررسي روابط ميان جامعه مدني و دولت است.
جامعه مدني بعنوان مجموعه نيروها و نهادهاي اجتماعي و اقتصادي مبناي اصلي جامعه‌ سياسي و دولت را تشكيل مي‌دهند. از منظري ديگر جامعه‌شناسي سياسي بيشتر نگرشي است از پايين به بالا يعني بيشتر تأثيرات جامعه بر سياست را بررسي مي‌كند حال آنكه علم سياست نگرشي است بيشتر از بالا به پايين يعني بيشتر به بررسي ساختار قدرت، فرايند سياست و تأثيرات آنها بر روابط اجتماعي مي‌پردازد.

سطوح مختلف جامعه‌شناسي سياسي كدامند؟
1 – سطح فردي: در اين سطح نقش عوامل مختلف در رفتار سياسي فرد بررسي مي‌شود.
2 – سطح گروهي: در اين سطح نقش و نفوذ گروهها، سازمانها و نهادهاي جامعه مدني بر سياست و عملكرد دولت بررسي مي‌شود.
3 – سطح دولتي: در اين سطح نقش دولت به عنوان عرصه سازش و ستيز بين نيروها و طبقات اجتماعي مطالعه مي‌شود.

تعريف اقتصاد سيــاسي:
موضوع اقتصاد سياسي بررسي و فهم روابط متقابل بين نيروهاي سياسي و اقتصادي و همچنين تأثير موضوع اقتصادي بر حكومتهاي منتخب مردم است.

منظور از ژئوپلتيك يا سياست جغرافيايي يا جغرافياي سياسي چيست؟
موضوع آن مطالعه مباني جغرافيايي قدرت دولتهاست. در ژئوپلتيك، تأثير و نقش مختصات سرزميني، شرايط آب و هوايي، منابع طبيعي، موقعيت جغرافيايي و ويژگي‌هاي جمعيتي بر شكل و عملكرد نظام سياسي مورد بررسي قرار مي‌گيرد.

تعريف جمعيت‌شناسي سياسي:
به عنوان شاخه‌اي بين رشته‌اي به بررسي تبعات سياسي تحولات جمعيتي، عوامل سياسي آن و همچنين تحولات و سياست‌هاي جمعيتي دولت مي‌پردازد. براي مثال موضوع انفجار جمعيت در كشورهاي در حال توسعه، تركيب قومي و قبيله‌اي و جمعيت مهاجر از موضوعات مورد علاقه جمعيت‌شناسي سياسي است.

برداشت‌هاي متفاوت از سياست را نام برده يكي از آنها را تعريف كنيد.
1 – برداشت واقع‌گرايانه يا سياست قدرت‌محور، 2 – برداشت فلسفي و اخلاقي، 3 - برداشت حقوقي، 4 - بــرداشت مــدرن:

1 – برداشت واقع‌گرايانه يا سياست قدرت‌محور:
در اين برداشت مهمترين مسئله در سياست حفظ قدرت است و مصلحت دولت از هر مصلحتي بالاتر است. در اين برداشت سياست بزاري براي حفظ نظم ، امنيت و جلوگيري از آشوب و هرج و مرج است.
ريشه انديشه واقع‌گرايي را مي‌توان در تاريخ انديشه‌سياسي كهن در غرب و شرق جستجو كرد. از مهمترين نظريه‌پردازان واقع‌گرا مي‌توان توسيديد، كامليا، توماس هابز، ماكياول و در قرن بيستم هانس مورگنتا، جورج كنان و هنري كيسنجر را مي‌توان نامبرد.
ماكياول از نظريه‌پردازان واقع‌گرايي است كه معتقد است بين اخلاق سياسي با اخلاق عمومي تفاوت وجود دارد به عنوان مثال آنچه كه از نظر اخلاق عمومي پسنديده است مثل وفاي به عهد ممكن است از نظر اخلاق سياسي پسنديده نباشد. از نظر ماكياول شهريار موظف است تا آشفتگي و هرج و مرج را به نظم و انتظام تبديل كند.
وي در كتاب خود با عنوان «شهريار» اضافه مي‌كند: حاكم براي دستيابي به اين اهداف مجاز است از زور، خشونت، فريب و نيرنگ بهره گيرد. شهريار به بهترين وجه موفق خواهد شد كه از ميان جانوران روباه و شير را برگزيند.
ويژگي اصلي مكتب فكري واقع‌گرا بدبيني به سرشت انسان، تأكيد بر جدايي خير انساني و خير اخلاقي و تلقي سياست به عنوان عرصه‌اي براي مبارزه براي كسب قدرت است.

2 – برداشت فلسفي و اخلاقي:
از اين ديدگاه سياست و قدرت في نفسه هدف نيست بلكه ابزار و وسيله‌اي براي هدفي والاتر همچون خير، سعادت و فضيلت همگاني است.
افلاطون بعنوان يكي از فلاسفه يونان باستان كه نگرشي فلسفي و اخلاقي به سياست داشت معتقد بود انسانها بدنبال دو دسته از خيرات هستند: 1 – خيرات محدود، 2 – خيرات نامحدود.
از نگاه افلاطون، قدرت و ثروت از خيرات محدودي بودند كه انسانها بر سر كسب آنها دائم در نزاع و كشمكش هستند كه فرجام اين درگيريها شكل‌گيري حكومتهاي ضاله و جبار است. از زاويه‌اي ديگر افلاطون معرفت، زيبايي و فضيلت را در رديف خيرات نامحدود مي‌دانست كه بر سر آنها نزاع و كشمكش نيست. وي نتيجه تلاش انسانها براي كسب خيرات نامحدود را بسترساز شكل‌گيري مدينه فاضله مي‌دانست.
ارسطو نيز از فلاسفه يونان باستان بود كه غايت سياست را عدالت و فضيلت مي‌دانست و معتقد بود بيشترين عدالت و فضيلت در حكومت را طبقه متوسط بدست خواهد آورد.

3 - برداشت حقوقي:
ريشه برداشت حقوقي اين برداشت به امپراطوري روم باز مي‌گردد. با گرايش كنستانتين امپراطور روم در 313 ميلادي به مسيحيت، حكام سياسي داعيه هدايت نهادهاي مذهبي را پيدا كردند. از آن مقطع كشمكش و دخالت سياست در مذهب و يا مذهب در سياست به طور جدي مطرح شد به طوري كه در سراسر قرون وسطي بحث از حدود اختيارات حكام سياسي و كليسا بود. استمرار اين بحث‌ها سبب طرح نظريه تفكيك قوا و به نوعي جدايي دين از سياست پس از رنسانس شد.
در حوزه تفكيك قوا، علاوه بر مونتسكيو كه در كتاب «روح‌القوانين» به آن اشاره كرد، جان لاك فيلسوف انگليسي نيز در كتاب «دو رساله در باب حكومت» ضمن تفكيك دو قوه قانونگذاري و اجرايي از همديگر اعلام كرد: «هدف اصلي حكومت حراست از جان، مال و آزادي افراد است.»

4 - بــرداشت مــدرن:
در اين برداشت علاوه بر كارويژه‌هاي اوليه سياست كه تأمين نظم و امنيت، دادگستري و دفاع خارجي بود، تأمين حداكثر شادي براي مردم و رفاه نيز از كارويژه‌هاي سياست است. «جرمي بنتام» به عنوان نظريه‌پرداز اصلي چنين برداشتي به مفاهيمي همچون: حقوق طبيعي، قرارداد اجتماعي و رضايت عامه در انديشه فلاسفه‌اي مانند لاك حمله‌ور شد و با بي‌اساس خواندن آنها، توجيه اصلي نهادهاي حكومتي را در فوايد آنها مي‌دانست. از نظر بنتام غايت سياست و حكومت، تأمين امنيت جاني، مالي، فراواني نعمت و برابري است. بدين ترتيب به نظر مي‌رسد «دولت رفاه» ريشه در افكار بنتام دارد.
«هانا رنت» فيلسوف آلماني معتقد است در عصر مدرن سياست و دولت كارويژه خانواده را پيدا كرده و از هدف اصلي خود يعني تأمين حوزه عمومي براي كنش سياسي آزاد دور افتاده است.

نظريه عمومي دولت چيست؟
به طور كلي دو دسته نظريه در مورد دولت، منشأ، ماهيت و كاركرد آن وجود دارد:
1 – نظريه اندام‌وار 2 – نظريه ابزارگونه يا ساختگي
نظريه دولت به عنوان پديده‌ اندام‌وار، دولت را از حيث كاركرد، تكوين و تكامل به اندام‌واره‌هاي پيشرفته تشبيه مي‌كند. ريشه برداشت اندام‌وار از دولت؛ به فلسفه يونان باستان برمي‌گردد. ارسطو معتقد بود، رابطه دولت با جامعه مثل رابطه عضو با بدن است.
در قرون جديد هگل فيلسوف آلماني مهمترين نماينده نظريه اندام‌وار است. از نگاه وي دولت هم‌نهاد يا سنتز خانواده و جامعه مدني است. (خانواده + جامعه مدني = دولت). دولت به عنوان پديده‌اي مركب به خانواده و جامعه مدني وحدت مي‌بخشد و خود شكل تكامل‌يافته‌تر خانواده و جامعه مدني است.
اما در نظريه ابزاري، دولت محصول عمل ارادي انسان است. در واقع دولت ابزاري است كه انسانها براي رسيدن به اهداف خاصي آن را ساخته‌اند. از اين منظر دولت نتيجه قرارداد اجتماعي براي تأمين نظم و امنيت در جهان است و دولت چيزي را تأمين مي‌كند كه طبيعت تأمين نكرده و آن صلح، امنيت و آزادي مدني است. جان لاك و توماس هابز از مهمترين نظريه‌پردازان اين عرصه هستند.

پايه‌ها و چهره‌هاي دولت:
دولت پديده‌اي چند بُعدي و پيچيده است كه در چشم‌اندازي كلي داراي چهار وجه يا چهره اصلي است:
1 – چهره اجبار يا قدرت، 2 – چهره ايدئولوژيك، 3 – چهره عمومي، 4 – چهره خصوصي

چهره اجبار يا قدرت:
اجبار يكي از ويژگيهاي چهره‌هاي پايدار و اصلي دولت است. بدون عنصر اجبار و قوه قهريه حفظ نظم و امنيت، حل منازعات، فيصله دعاوي، توزيع امكانات و دفاع در مقابل مهاجمين خارجي ممكن نيست.
در بين علماي سياسي واقع‌گرايان بيش از ديگران بر وجه اجبار و ضرورت آن تأكيد دارند. از نظر آنان انسان در صورت نبودن قدرت و اجبار دولتي به سركشي و خشونت روي مي‌آورد.

قدرت دولت در وجه اجبار به چند بخش تقسيم مي‌شود:
به سه بخش: 1 – اجبار ابزاري، 2 – اجبار ساختاري، 3 – اجبار ايدئولوژيك
1 – اجبار ابزاري: به معناي تحميل اراده حكومت بر مخالفين از طريق كاربرد ابزارهاي مادي و آشكار است. شاخص‌هاي اجبار ابزاري عبارتند از : زندان، ارتش، پليس، نيروهاي امنيتي و دادگاهها.
2 – اجبار ساختاري: اجباري است كه در ساختار قوانين و مقررات تعبيه شده و بنابراين حكومت مجبور نيست لزوماً براي تأمين اهداف خود به زور متوسل شود. به عنوان مثال وضع ممنوعيت بر اعتصاب در قانون كار اجباري ساختاري است كه نياز به توسل به اجبار ابزاري را مرتفع مي‌سازد.
3 – اجبار ايدئولوژيك: برخلاف اجبار ابزاري و ساختاري فرد مي‌داند كه بايد از قدرت برتر يعني حكومت و يا قوانين آن اطاعت كند. در اجبار ايدئولوژيك، فرد اصولاً نسبت به اينكه مورد اجبار قرار گرفته واقف نيست؛ چون منطق اجبار ايدئولوژيك به گونه‌اي به وي ابلاغ شده كه آن را معقول و طبيعي مي‌پندارد. برخي از انديشمندان، اجبار ايدئولوژيك را جزيي از فرايند جامعه‌پذيري سياسي مي‌دانند.
اجبار ابزاري تك بُعدي است يعني يك طرف، طرف مقابل را مورد اجبار مستقيم قرار مي‌دهد.
اجبار ساختاري دو بُعدي است زيرا عامل اجبار ابتدا اراده خود را در قوانين تعبيه مي‌كند و سپس طرف اجبار مورد كاربرد قدرت قرار مي‌گيرد.
چهره ايدئولوژيك يك قدرت سه بعدي است. ابتدا عامل اجبار قدرت و اراده خود را در درون دستگاههاي ايدئولوژيك تعبيه مي‌كند، سپس پيامهاي ايدئولوژيك ذهن طرف مقابل را هدف قرار مي‌دهد و او را متقاعد مي‌سازد. بدين ترتيب طرف اجبار مطابق عقايد خودش عمل مي‌كند.

عوامل تضعيف وجه اجبار كدامند؟
چهره اجبار يا قدرت دولت در اثر عوامل زير تضعيف شده؛ در نتيجه بسترهاي لازم براي بروز و ظهور بحران سلطه سياسي فراهم مي‌شود:
1 – فقدان دستگاههاي قدرت گسترده (مانند ارتش – پليس)
2 – بروز اختلافات دروني در هيأت حاكمه در امر كاربرد نيروهاي اجبار
3 – بروز اختلاف در خود نيروي اجبار و سركوب
4 – تضعيف اين نيروها در نتيجه عواملي چون جنگ (فرسايش)
5 – تشكيل نيروهاي نظامي رقيب

وجه ايدئولوژيك يا چهره ايدئولوژيك:
ايدئولوژيها ساز و كارهايي هستند كه دولتها از طريق آنها به خود مشروعيت مي‌بخشند. مشروعيت‌هاي مبتني بر ايدئولوژي به دو دسته تقسيم مي‌شود: 1 – سنتي، 2 – مدرن
مشروعيت سنتي مبتني بر انتصاب به خداوند يا نمايندگان او و يا برخورداري از نيروي كاريزماتيك است. اما مشروعيت مدرن مبتني بر قانون و رضايتمندي و كارآمدي است.
در مورد ايدئولوژي برداشت‌هاي متفاوتي وجود دارد. چنانچه از نگاه ماركس ايدئولوژي نمايش واقعيت به شكل كاذب است. يعني ايدئولوژي توجيه منافع و قدرت طبقه حاكمه است.

* كارويژه‌هاي چهره عمومي دولت كدامند:
1 – حفظ همبستگي عمومي
2 – حل و فصل كشمكش و منازعات
3 – تلاش براي دستيابي به اهداف كلي حكومت
4 – تلاش براي تطبيق با شرايط جديد و متحول

1 – حفظ همبستگي عمومي:
يكي از كارويژه‌هاي دولت، حفظ همبستگي سياسي و اجتماعي است كه منظور از آن حفظ تنوع اجتماعي و پرهيز از ضايع كردن آن است. ايجاد همبستگي در شرايط گذار از جامعه سنتي به مدرن نيز داراي اهميت است. در كارويژه حل كشمكش و منازعات، بيشتر قوانين و هنجارها نقش‌آفرين هستند.
در بحث دستيابي به اهداف كلي حكومت اين اهداف ممكن است در زمانهاي مختلف اشكال گوناگوني پيدا كند چنانكه در عصر ايمان، هدف اصلي جامعه ممكن است دستيابي به رستگاري باشد يا در جامعه رفاهي مهمترين هدف دولتها اقتصادي است.
در بحث تطبيق با شرايط جديد تلاش دولتها براي مطابقت دادن خود با شرايط فراروي است. براي مثال در مواجه با جهاني‌شدن دولتها سعي مي‌كنند با مختصات جهاني‌شدن تطبيق دهند.

چهره خصوصي يا وجه خصوصي دولت:
برخي متفكران از جمله ماركسيستها دولت را مؤسسه‌اي خصوصي مي‌دانند كه موجب تحميل اراده و منافع بخشي از جامعه بر بخش ديگر مي‌شود. در اين حوزه ماركس معتقد بود دولت مردن نه‌تنها از نظر اجتماعي بي‌طرف نيست كه چيزي جز كميته اجراي طبقات حاكمه نيست.
لنين نيز دولت مدرن را ماشين سلطه يك طبقه بر طبقه ديگر توصيف مي‌كرد. به عبارتي ديگر دولتها در كنار كارويژه‌هاي عمومي داراي چهره خصوصي نيز مي‌باشند چنانچه در همه جا گروههاي ذينفوذ و برجسته‌اي وجود دارند كه از منافع مختلف قدرت برخوردارند و بر سياست‌ دولتها اعمال نفوذ مي‌كنند.

براساس اينكه كداميك از چهار چهره دولت نقش برجسته‌تري دارد چهار نظام سياسي تشكيل مي‌گيرد:
چنانچه چهره اجبار در دولتي برجسته باشد نظام برآمده از آن «اقتدارطلب» و در صورتي كه وجه ايدئولوژيكي دولتي برجسته باشد «نظام ايدئولوژيك» شكل مي‌گيرد. در نظامهاي با چهره عمومي «نظامهاي رفاهي» و در نظامهاي چهره خصوصي «نظامهاي طبقاتي» شكل مي‌گيرد.
اما چنانكه در موازنه بين اين چهره‌ها در دولتها تغييراتي حاصل شود نظامهاي اقتدارطلب با بحران سلطه سياسي روبه‌رو مي‌شوند و نظامهاي ايدئولوژيك با بحران مشروعيت روبرو مي‌شوند.
نظامهاي رفاهي نيز با بحران كارآيي مواجه مي‌شوند و نظام طبقاتي با بحران ناشي از زوال حمايت اجتماعي روبرو مي‌شود.

مكاتب و ايدئولوژيهاي سياسي
واژه ايدئولوژي نخستين‌بار توسط «دوستوت دوتراسي» از انديشمندان فرانسوي در سال 1796 بكار برده شد. وي با ايدئولوژي مي‌خواست علم جديد ايده‌شناسي را بنيانگذاري كند. بعنوان مثال اگر در علم فيزيولوژي كاركرد اعضاي بدن مورد بررسي قرار مي‌گيرد در ايدئولوژي «شناخت انواع ايده‌ها» مد نظر هستند.
پس از تراسي ماركس به بسط مفهوم ايدئولوژي پرداخت و در كتاب «ايدئولوژي آسماني» نوشت: «ايدئولوژي محصول طبقات اجتماعي است.» بدين ترتيب به نظر مي‌رسد ايدئولوژي پديده‌اي است مربوط به عصر جديد و زماني در غرب شكل گرفت كه انقلاب صنعتي در غرب بوجود آمد.
اما در ايران ايدئولوژي با انقلاب مشروطيت ترويج يافت. ژان بشلر در كتاب «ايدئولوژي چيست؟» معتقد است: ايدئولوژي حالاتي از آگاهي است كه با عمل سياسي پيوند دارد. در مجموع ايدئولوژيهاي سياسي پيشنهادهايي براي شيوه سازماندهي به دولت در عصر مدرن جهت دستيابي به اهداف خاصي مانند آزادي، عدالت، راه و امنيت فكري است.

مكتب محافظه‌كاري:
ايدئولوژي محافظه‌كاري بر قداست سنت‌ها، مالكيت، خانواده، مذهب، دولت و ساير نهادهاي قديمي تأكيد دارد. محافظه‌كاري با هرگونه انديشه و انقلابي براي ايجاد دگرگوني‌هاي عميق مخالفت مي‌ورزد. درواقع ايدئولوژي محافظه‌كاري واكنش به جريان عقل‌گرايي، روشنگري و ليبراليسم غرب است.

اصول ايدئولوژي محافظه‌كاري:
1 – ضديت با عقلگرايي، 2 – دفاع از مذهب، 3 – نابرابري انسانها، 4 – قداست مالكيت، 5 – نگرش پدرسالارانه

مكتب ليبراليسم:
ليبراليسم حركتي در مقابل حكومت مطلقه كليسا و سپس مقابله با حكومت شاهان مطلقه بود. درواقع بجاي قدرت مطلقه، قدرت محدود و مشروط و بجاي قدرت خودكامه و خودسر، قدرت قانوني، آرمان اصلي ليبراليسم است. ليبراليسم در قرون 18 و 19 ابعاد مختلفي پيدا كرد و در نيمه اول قرن بيستم، با رقبا و دشمنان سرسختي همچون ناسيونال سوسياليسم در آلمان، فاشيست در ايتاليا و استالينيسم در شوروي سابق مواجه شد. از پيشتازان انديشه ليبراليسم مي‌توان به جان لاك، آدام اسميت، جفرسون و منتسكيو اشاره كرد.

ليبراليسم را در سه حوزه مي‌توان دسته‌بندي كرد:
ليبراليسم سياسي، ليبراليسم اقتصادي، ليبراليسم فرهنگي

ليبراليسم فرهنگي:
جان لاك و استوارت ميل از انديشه‌پردازان ليبراليسم سياسي هستند. در عصر حاضر برلين و راولز از متفكران حوزه ليبراليسم سياسي هستند. در ليبراليسم اقتصادي آدام اسميت و در ليبراليسم فرهنگي جرمي بنتام از انديشمندان اصلي بشمار مي‌رود.
از ديدگاه فلسفه سياسي ليبراليسم در معناي وسيع‌ خود، فلسفه افزايش آزادي فردي در جامعه تا حد ممكن بوده و دشمن اصلي تمركز قدرت است. در حقيقت ليبراليسم نه‌تنها ايدئولوژي سياسي بلكه نوعي راه زندگي است. خواسته‌هاي ليبرالها در ابعاد مهمي همچون منشور انقلاب شكوهمند در انگلستان، اعلاميه استقلال امريكا و اعلاميه حقوق انسان و شهروند در انقلاب فرانسه تجلي يافته است.

حقوق اساسي شهروندان از ديدگاه ليبراليسم عبارتند از:
آزادي انديشه، آزادي بيان، آزادي اجتماع، احترام به حق مالكيت، آزادي مشاركت

عناصل اصلي ايدئولوژي ليبراليسم كدامند:
1 – حكومت محدود و مشروط از طريق تجزيه و تفكيك قوا،
2 – كثرت گروههاي جامعه مدني،
3 – بدبيني به حكومت به عنوان شر اجتناب‌ناپذير
4 – اولويت آزادي نسبت به برابري و عدالت اجتماعي
5 – تمايز ميان حوزه عمومي و خصوصي
6 – تساهل نسبت به عقيده و انديشه ديگران
7 – مقاومت در مقابل قدرت
8 – حق مالكيت خصوصي

ماركسيسم:
ماركس انديشمند اصلي آموزه ماركسيسم است. ماركسيسم تنها آموزه‌اي است كه نامش را از تئوريسين خود يعني ماركس گرفته است. هرچند بعدها اين آموزه با تركيباتي مانند لنينيسم، استالينيسم، مائوئيسم، كاستروئيسم و تيتوئيسم جوهره اصلي انديشه ماركس در قالب تفسير و درك اقتصادي وي از تاريخ مطرح مي‌شود، وي مدعي است عنصر اقتصادي زيربنايي است كه بر پايه آن روبناي فرهنگ، حقوق، هنر و حكومت بنا شده است.
از نگاه ماركس در جوامع صنعتي و مدرن، مالكيت بر ابزار توليد صنعتي كليد اصلي و قاعده كلي است. به عقيده وي سرمايه‌داران نه‌تنها سرنوشت اقتصادي جامعه را تعيين و مشخص مي‌كنند بلكه از نظر سياسي نيز آن را اداره كرده، ارزشها و استانداردهاي اجتماعي آن را وضع و تعيين مي‌كنند.

از نظر ماركس جوامع بشري براي عبور از جامعه بدون طبقه به جامعه صنعتي يا طبقاتي چه مراحلي را بايد طي كنند؟
1 0 كمون اوليه، 2 – برده‌داري، 3 – فئوداليته، 4 – بورژوازي (سرمايه‌داري)، 5 – كمونيسم
ماركس معتقد بود در نتيجه تضاد دروني در سرمايه‌داري؛ طبقات كارگري عليه سرمايه‌داري قيام خواهند كرد كه اين حركت به ديكتاتوري پرولتاريا منجر خواهد شد. ديكتاتوري پرولتاريا مرحله انتقالي به كمونيسم است. در اين مرحله استثمار انسان از انسان به پايان مي‌رسد چون مالكيت خصوصي وجود ندارد و وسايل توليد دولتي مي‌شود. با وجود اين در اين نوع ديكتاتوري استثمار دولت از افراد وجود دارد. اما اين استثمار نيز در مرحله كمونيسم كامل از ميان خواهد رفت.

سوسياليسم و اصلاح‌طلب
ريشه سوسياليسم فردينالد لاسال است. وي هوادار برنامه‌ريزي براي برقراري سوسياليسم دولتي بود. لاسال برخلاف ماركس به سرنگون كردن دولتهاي بورژوازي علاقه‌اي نداشت، بلكه معتقد بود از دولتهاي موجود بايد براي برقراري سوسياليسم استفاده كرد. لاسال معتقد بود دستيابي به سوسياليسم، اصلاح سرمايه‌داري و تأسيس تعاوني‌ها و دخالت دولت در حيات سياسي امكان‌پذير است.

انواع سوسياليسم اصلاح طلب:
1 – سوسياليسم مسيحي: سوسياليسم مسيحي در پي استقرار عدالت و نظام عادلانه مسيحي از طريق اصلاح نظام توليد و توزيع كالاها بود.
2 – سوسياليسم صنفي: در انگلستان پديدار شد. از انتقال مالكيت و وسايل توليد به توليد و واگذاري مديريت كارخانه‌ها به اتحاديها و اصناف كارگري حمايت كرد. بر آن بودند كه عدم تمركز اقتصادي و تجزيه نظام توليدي ميان اصناف و اتحاديه‌ها از رشد انحصارات جلوديري خواهد كرد. آبسن برتراند راسل از انديشمندان سوسياليسم صنفي بودند.
3 - سوسياليسم فاربين:‌ در انگلستان ظهور كرد. واژه فابين از فابيوس گرفته شده كه از قهرمانان يونان باستان بود و اعتقاد داشت با در پيش گرفتن سياست صبر و انتظار بايد در موقع مناسب وارد عمل شد. فابين‌ها به اصلاح‌طلبي تدريجي گرايش داشتند. از جمله محورهاي مورد تأييد اين گروه اين بود كه ثروت عظيم سرمايه‌داران حاصل سخت‌كوشي‌ها نيست بلكه ريشه در عوامل مختلف دارد.

آنارشيسم:
اين واژه ريشه در زبان يونان دارد. در واقع تركيبي از آرشي تمركز، سر و رئيس است كه با آوردن آن بار منفي مي‌گيرد. بدين ترتيب آنارشيسم معتقد به بي‌سري است. اولين كسي كه خود را آنارشيسم ناميد پرودون فرانسوي بود كه در سال 1845 در اثر خود به نام «مالكيت چيست؟» اعلام كرد: سازمان سياسي بايد قدرتش را سازمان اقتصادي و اجتماعي متكي بر عضويت و شركت داوطلبانه انسانها بدهد.
جامعه مطلوب آنارشيسم بيش از هر چيز جامعه‌اي خالي از تحكم زور و اجبار است. در چنين جامعه‌اي اختلافات به طور عمده براساس كدخدامنشي حل مي‌شود. در اين جوامع كار ماية شادي بوده و افراد در انتخاب كار مورد علاقه خود آزادند. به طور كلي آنارشيسم‌ها با حكومت مبتني بر زور مخالف بودند اما هرگز خواستار از ميان برداشتن نهاد حكومت به طور كلي نبودند.

شيوه‌هاي آنارشيسم براي رسيدن به جامعه‌اي بدون حكومت:
1 – برخورد براندازانه و خشونت‌آميز كه افرادي نظير پاكونين، نچايف بر آن تأكيد داشتند.
2 – برخورد براندازانه و مبتني بر گفتگو كه افرادي نظير پرودون بر آن تأكيد داشتند.

ويژگي‌هاي فاشيسم را توضيح داده از نگاه برينگتن عناصر فاشيسم چه عناصري هستند.
پيشينه فاشيسم را به افلاطون، ماكياول و هگل و ... نسبت مي‌دهند. فاشيسم نوعي سنديكاليسم دولتي است كه موسوليني آن را مطرح كرد. اين نوع سنديكاليسم دولتي به معني سازماندهي اقتصادي جامعه از بالا بوسيله دولت بوده و در آن انحصارات خصوصي تحت حمايت دولت قرار داشته و نيروي كار شديداً توسط دولت كنترل مي‌شود. فاشيسم از سيستم تك حزبي دفاع كرده و حزب و مذهب را مظهر اراده ملي مي‌داند. در اروپا ايتاليا ، آلمان و ژاپن جزو اولين كشورهايي بودند كه به نظام فاشيسم روي آوردند. فاشيسم طبقه متوسط است.
عناصر فاشيسم از نگاه برينگتن عبارتند از:
1 – واكنش طبقه‌هايي از جامعه مانند دهقانان، خرده بورژوازي‌ها و زمين‌داران نسبت به فشارهاي ناشي از صنعتي‌شدن و نوسازي
2 – نوعي دلتنگي براي زندگي ساده و دهقاني و آرزوي بازگشت به آن
3 – واكنش نسبت به كوشش در راه ايجاد دموكراسي پارلماني

اصول اساسي فاشيسم:
بي‌اعتمادي به عقل، 2) انكار اصل اساسي مساوات بشري، 3) نظام رفتاري مبتني بر گروه و خشونت، 4) حكومت توسط عده‌اي نخبه، 5) نژادپرستي، 6) ضديت با گروه و نظم بين‌المللي.

فرق سياست بين‌الملل و روابط بين‌المللي چيست؟
سياست بين‌الملل بررسي روابط بازيگران رسمي عرصه روابط بين‌المللي است مانند دولتها. از خصوصيات آن قدرت‌محور يا واقع‌گرايانه بودن است. دولتها بازيگران رسمي آن هستند و تصميمات آن بر اساس قدرت و منافع مي‌باشد. روابط بين‌الملل بررسي روابط بازيگران رسمي و بازيگران غير رسمي در عرصه روابط بين‌الملل است. در واقع تعامل بين دولتها سازمانهاي بين‌الملل و NGO ها است.
برخي نويسندگان عنوان روابط بين‌الملل را براي بررسي روابط سياسي ميان دولت در سطح بين‌المللي بكار برده‌اند و در واقع آن را با «سياست بين‌الملل» يكسان گرفته‌اند، زيرا در عصر حاضر ملت‌ها واحدهاي سياسي هستند. برخي ديگر روابط بين‌الملل را شامل سياست، اقتصاد، ارتباطات، حقوق و سازمان‌هاي بين‌المللي دانسته‌اند.

آيا سياست خارجي يا روابط خارجي يكسان است؟
سياست خارجي كشورها مجموعة موضع‌گيريها، اقدامات و تصميماتي است كه دولت‌هاي ملي نسبت به يكديگر و يا نسبت به سازمانهاي بين‌المللي اتخاذ مي‌كنند و هدف اصلي آنها، تأمين منافع دولت ملي به عنوان واحدي يكپارچه است.

منافع ملي را تعريف كرده و تفاوت آن را با امنيت ملي بگوييد؟
تعريف و تشخيص منافع ملي مسئله دشوار و پيچيده‌اي است و ممكن است از مواضع مختلف صورت گيرد. با اينحال برخي عناصر اصلي مانند حفظ استقلال و تماميت ارضي، حفظ وجهه ملي و امنيت مرزها و استمرار صلح و پرهيز از جنگ قابل تأكيد هستند. منافع ملي در تعبيري فلسفي‌تر به عنوان مصلحت دولت عنوان شده است. اما مفهوم امنيت ملي در برداشتي گسترده‌ شامل اجزاي گوناگوني از جمله پيگيري و تأمين منافع اقتصادي، حفظ اعتبار ملي، بسط قدرت ملي و تضمين تماميت كشور است.

عوامل تشكيل دهنده قدرت ملي:
جغرافيا، منابع طبيعي، توانايي صنعتي، آمادگي نظامي، ميزان جمعيت، روحيه ملي، نوع ديپلماسي و شكل حكومت ملي است.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.

خلاصه درس اصول علم سیاست - دکتر عنــادی 10 سال 8 ماه ago #31078

با سلام
آقای گرامی
لطفا ارتباط موضوع را با مطالب درسی توضیح دهید
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: سعیده حاج علی