سه شنبه, 01 خرداد 1403

 



موضوع: كنفرانس علم زدگي

كنفرانس علم زدگي 10 سال 9 ماه ago #30011

باسمه تعالي

فصل 9 – علم زدگي – صفحه 229 تا 238

یکی از دغدغه ها و چالش های مهم فلسفه علم در زمینه روش تبیین ماهیت نظریه های علمی می‌باشد. اصالت واقعی یک اندیشه یا دیدگاه در علمی یا منطقی بودن آن است. زمانی که یک مسئله یا پدیده طبق واقعیت و وجود خارجی آن توجیه و تبیین گردد، می توان نام نظریه یا رویکرد علمی را بر روی آن نهاد، ولی از کدام شیوه می توان به چنین نتیجه قطعی دست یافت.
روش ها و طرق مختلفی در طول تاریخ برای تبیین نظریه ها و رویکردها مطرح شده است تا میان نظریه های علمی و دیگر رهیافت های غیرعلمی فرق و تفاوت بگذارد. در این میان، سئوالات مختلفی مطرح گشته است، نظریات علمی چگونه موجه می‌شوند؟ و چگونه تبیینی را می توان نظریه علمی نام نهاد؟ قانون طبیعی چه خصوصیاتی دارد؟ زمانی که نتوان برای یک قضیه یا فرایند، علت منطقی یا دلیل قانع کننده پیدا کرد، به دلیل علمی نبودن، مورد شک و رد قرار می گیرد.
در طول تاریخ، قضایای غیرواقعی یا تفکرات خرافی زیادی در بین مردم وجود داشت و اکثر فیلسوفان یا اندیشمندان علی رغم باور و اعتقادی که به این قضایا نداشتند، و غیرواقعی و غلط بودن آن را درک می نمودند، چندان سعی در تبیین یا رد آن نمی کردند، اما از قرن هفدهم به بعد، یعنی از زمانی که علم و دانش به معنای جدید مطرح گشت، این انتقاد به این قبیل تفکرات وارد شد که این نظریات غیر علمی هستند و نمی توان دلیل یا پایه علمی محکمی برای آنها تبیین نمود. بر خلاف فلسفه‌‌روانشناسی یا فلسفه زبان یا معرفت شناسی، عموم مسائل فلسفه علم حداکثر سیصد سال عمر دارد. در قرون اخیر، انتقاد از نظریه های مختلف از این لحاظ که غیرعلمی هستند، رواج یافته است، بسیاری از باورهای مردمی یا نظریه های افراد که گروه زیادی از مردم به آن اعتقاد دارند، به دلیل غیرعلمی بودن مورد تردید قرار می گیرند. مسائلی چون طالع بینی که یک باور خرافی و غیرمنطقی تلقی می شود، چون علمی نیست، مورد انتقاد است، ولی این سئوال مطرح می شود که این ایراد دقیقاً به چه معناست؟ مرز بین نظریه های علمی و غیرعلمی در چیست؟ و با چه روشی می توان علمی بودن یک رویکرد را تبیین نمود؟ و غیرعلمی بودن یعنی چه؟

این سئوالات، بحث فلسفه علم می باشد که در این مقاله سعی در تحلیل آن داریم.
دانيل گولمن مسئول بخش اجتماعي روزنامه نيويورك تايمز در تاريخ 5 دسامبر 1918 فضاي بسيار گسترده اي را به درج نتايج تحقيقات ومطالعات درباره علم زدگي اختصاص داد . او گزارش داد كه اخيراً روانشناسان كشف كردند كه انسانها از مرگ مي هراسند و به قول گولمن تصميم گرفتند به "نظريه اي غير متعارف و شگفت انگيز" بپردازند و آن اين كه « ترس از مرگ ، نقشي محوري و غالباً حيرتآور، در زندگي رواني انسانها ايفا مي كند» اين نظريه علي رغم اينكه نمي تواند به ما بگويد كه چه كساني مرگ را حيرت آور تلقي مي كنند . همچنين نمي تواند بگويد كه چه چيزي منجر به ظهور چنين فرضيه اي مي شود . بنا به گفته گولمن تمام فرهنگها رهنمودهايي را به پيروان خود ارائه مي دهند از جمله خوب زيستن و حياتي با ارزش داشتن و نيز ايجاد اميد به يك زندگاني جاويد ، نظير اعتقاد به مسيحيت به زندگي ابدي و يا باور تولدي مجدد براي زندگاني بهتر در نظر پيروان هندوئسم. گولمن در روزنامه مي نويسند كه روانشناسان دريافته اند كه عكس العمل هر كس در برابر مرگ به ضوابط اخلاقي او بستگي دارد.
در 11 سپتامبر 1990 گولمن پژوهشهاي جديدي را نشان مي دهد كه دانش آموزان آسيا تبار آمريكايي، به دليل در خانواده هايشان روابط خانوادگي گرمي وجود داشته به درجات دانشگاهي رسيده اند و دوران مدرسه را خوب گذرانده اند.
در دوم اكتبر گولمن مي گويد كودكاني كه در برخوردهاي اجتماعي نقاط ضعف دارند غالباً از مهر و عاطفه ديگران نسبت به خودشان بي بهره بوده اند و يا كمتر بهره مند بودند.
ما بايد ريشه هاي مربوط به علوم انسانها را در يك مدرسه خاص جستجو كنيم كه در سال 1794 در پاريس تاسيس شد . مدرسه پلي تكنيك پارس كه در همين مدرسه بود كه روش ابداعي كمبريج را در استفاده از سيستم نمره براي ارزيابي كار دانش آموزان، به سرعت وارد دستور كار خود كرد.هيئت علمي اين مدرسه از بهترين دانشمندان علوم طبيعي، رياضي و مهندسين فرانسه تشكيل شده ود و در اين مدرسه دانشمنداني چون لاوازيه و آمپر و ولتا و الكساندرفون همبولت تدريس مي كردند و در تجربيات و كارهاي آنها در علوم شيمي و فيزيك پايه هاي دانش نوين را تشكيل داد. و باعث شهرت اين مدرسه شد. و دانشمندان درآن مدرسه شوق بسياري نسبت به علوم طبيعي داشته و همه به اين باور رسيدند كه براي قدرت فهم بشري و توانائيهاي بالقوه كاوش علمي حد‌و‌مرزي وجود ندارد.
در سال 1814 پي ير سيمون دولاپلاس در كتاب خود با نام مقاله فلسفي در باب احتمالات آورده است .« روحي كه در هر لحظه معين قادر است به تمامي نيروهايي كه به طبيعت حيات بخشيده اند و به جايگاه ذراتي كه طبيعت از آنها ساخته شده وقوف كامل داشته باشد، روحي كه بدان درجه از عظمت رسيده كه قادر است تمامي موجودات را در حوزه تميز و درك خود جاي دهد و بتواند تنها با فرمولي واحد، حركتهاي بزرگ ترين اجرام عالم و كوچكترين ذرات اتم را تبيين كند، برايش هيچ مجهولي وجود ندارد ، گذشته و آينده يكسان و با وضوح كامل، در برابر ديدگان او قرار خواهند داشت.
در قرن نوزدهم هم تعداد كساني كه بر اين پندار بودند زياد نبود و معروفترين دانشمندان علم الاجتماع در دروان اوليه اين علم – افرادي نظير كلودهانري دوسن سيمون – پروسپر آنفانتن و آگوست كنت مي باشند كه آنها داراي دو عقيده مشترك بودند كه نظام تكنوپولي ، خود را مرهون آن دو مي داند يك اينكه علوم طبيعي روشهايي را ارائه مي دهد كه به كمك آنها نه تنها اسرار قلب و درون انسان آشكار مي شود بلكه مراحل زندگي اجتماعي را نيز نمودار مي سازد و ديگر آنكه مي توان با اتخاذ راههايي معقول و بشر دوستانه، مبتني بر روشها و اصولي كه دانشمندان علم الاجتماع كشف كرده اند، به تغيير ساختار جامعه همت گمارد. نظريه « مهندسي جامعه» از افكار اين مردان نشات مي گيرد واينان بودند كه بذر علم زدگي را پاشيدند.
علم زدگي از سه ايده مرتبط به هم است كه هر سه با هم يكي از ستونهاي اصلي تكنوپولي را تشكيل مي دهد .
اول آنكه غير قابل اجتناب و نيز غير قابل چشم پوشي است اين باور است كه روشهاي پژوهش در علوم طبيعي ، در پژوهشهاي مربوط به رفتار انساني نيز مصداق دارد . و اين موضوع در حوزه روانشناسي و جامعه شناسي مطرح است است .
دوم اينكه : علوم اجتماعي، اصول معيني را ارائه مي دهد كه به كمك آنها سازماندهي جامعه به شكل معقول و بشر دوستانه ممكن مي گردد. و اين موضوع با اين تصور آميخته است كه بايد و مي توان از ابزار تكنيكي و عمدتاً تكنولوژيهاي نامرئي كه توسط متخصصان ساخته و پرداخته مي شود. وسيله نظارت و كنترل رفتارهاي انساني قرارر داد.و انسانها را در مسير صحيح هدايت كرد.
عقيده سوم اينكه : اعتقاد به علم ، زير بناي جديد مجموعه ي اعتقادات و بيشنهايي است كه به زندگي معنا مي بخشد و براي انسانها رفاه، پرهيزگاري و حتي جاودانگي به ارمغان مي آورد.
حال ببينيم چگونه اين سه عقيده به هم گره خودره و به تكنوپولي شكل مي دهد.
واژه علم ( Science ) به معناي امروزي آن ، به آن دسته از تلاشهايي اطلاق ميگردد كه بر پايه اصول فيزيكي ، شيميايي و زيست شناختي صورت مي گيرند.
اين واژه در اوئل قرن نوزدهم رواج پيدا كرد و يكي از عوامل موثر در پيدايش آن انجمن ترويج دانش در بريتانيا بود كه در سال 1813 تاسيس شد . از اوئل قرن بيستم اين كلمه براي توصيف و تبيين تلاشهاي روان شناسان ، جامعه شناسان وانسان شناسان به كار گرفته شد و در بعضي مواقع كاربرد نا به جاي اين كلمه موجب گمراهي و تفاوت اصولي ميان فرايند و علم را مخدوش و مبهم مي ساخت .
در تاييد نظر فيلسوف انگليسي مايكل اوكشات مي توان گفت: فرآيند عبارت است از آن دسته از جريانات و حوادثي كه در طبيعت رخ مي دهد . نظير گردش سيارات، ذوب شدن يخ و يا توليد كلروفيل در برگ گياهان اين جريانات با هوش انساني ارتباطي ندارد . بلكه اساس قوانيني كه تغيير نمي كند هدايت مي شوند. و درعين حال ساخت و مهار طبيعت را به عهده دارند.
در حالي كه عمل به تعبير اوكشات: عبارت است از جرياني كه مخلوق انسان است و از تصميم او سرچشمه مي گيرد؛ مانند نوشتن يا خواندن كتاب ، يا تشكيل يك دولت جديد ، يا گفت و گو به هنگام صرف شام و يا عاشق شدن . چنين حوادث و جرياناتي محصول تبادل هوش انساني و محيط اطراف او است و اگر چه و جود انسان به عنوان يك موجود طبيعي ، قانونمنديهاي ذاتي خود را دارا است . اما هرگز از قوانيني كه تغيير نمي كند در اين رفتارها خبري نيست.
مثال : تغيير بين به هم خوردن چشم و يا به هم زدن چشم( چشمك زدن) به هم خودرن چشم يك فرايند است و ريشه ي فيزيولوژيك دارد كه قابل درك و تشريح است ولي به هم زدن چشم برعكس عملي است كه صرفاً در ارتباط با شخص خاص بوده و به هيچ وجه جنبه عام ندارد.
در نتيجه دانش عبارت مي شود از تلاش براي شناخت قوانين غير قابل تبديل جهان، قوانيني كه فرايندها را هدايت مي كند و يا موجد جريانات و حوادث هستند و بر اين فرض استوار است كه اصل علت و معلول در بين تمامي حوادث و روندها حاكم و صادق است . و از اين نكته نتيجه مي گيريم كه كوشش براي درك رفتار و احساسات انسان، جز در مواردي جزئي ، نام علم به خود نمي گيرد. ممكن است در اينجا گفته شود كه پژوهشگراني كه با قوانين طبيعت سرو كار دارند و كاوشگراني كه به مطالعه رفتار انسان مي پردازند. هر دو به ارزيابي نتايج مطالعات خود مي پردازند و اين امر مشترك مي تواند به هر دو تلاش يك نام و معناي واحد ببخشد . اما كسي كه چنين تفكري را دارد، آيا مي پذيرد كه ميان يك نقاش هنرمند و يك رنگرز چون هردو با رنگ سرو كار دارند . فرقي وجود ندارد . و هر دو يك انگيزه را در سر دارند؟
مثال يك دانشمند از رياضيات به عنوان ابزار كمكي براي كشف و تبيين طبيعت استفاده مي كند. ولي يك جامعه شناسي از رياضي سود مي برد كه به كمك آن بتواند ذهن و افكار خود را نظم و دقت ببخشد . يا در يك مثال ديگر همه افراد براي مشخص كردن و به منظور تامين دقتهاي لازم به شمارش مي پردازند مانند ارگان اجتماعي كه به شمارش قتلهاي واقع در يك شهرستان مي پردازد يا يك قاضي كه به شمارش دادرسيهاي كه منجر به طلاق شده است مي پردازد و يا مدير يك فروشگاه به شمارش پول مي پردازد و ... . نتايج و اطلاعاتي كه شمارش حاصل مي شود ممكن است كه داراي ثمره اي باشد ولي فردي را به انديشه يا نتيجه اي نمي رساند و يا موجب تحكيم يا سستي عقيده اي نمي گردد و صرف شمار ش را نمي توان رياضيات ناميد و به آن عنوان دانش بخشيد
دانشمندان مي كوشند تا تجربي عمل كنند و تا حد امكان دقيق باشند. شرط اساسي در اين تلاش آن است كه به درجه بالايي از واقعيت گرايي دست يافته باشند و يا به عبارت ديگر هنگام مطالعه بر روي يك شيء توجه خود فقط معطوف به آن شيء و تلاش آنان بي طرفانه و واقعيت گرايانه است و در مسير كاوش علمي بي طرف مانده و خود در روند اين امر تغيير نمي كند . و اين نگرش و مطالعه علمي دانشمند پژوهشگر را از اعمال نظر خود به هنگام پژوهش برحذر مي دارد. و همين بينش و شيوه ضروري كار، خود دليل متفاوت بودن علم از مقوله اي به نام علوم اجتماعي است كه كه متدلوژي آن به قول گونار ميردال« به صورت ما بعد الطبيعي و شبه عيني» در مي آيد.
اعتبار روشهاي علوم اجتماعي، حتي با عنايت به اين واقعيت مخدوش مي گردد، كه تقريباً هيچ تجربه اي وجود ندارد كه بتواند به هريك از تئوريهاي اين علم، مهر ابطال بزند. در حوزه علوم اجتماعي نظريه ها از بين مي روند و يا از ارزش مي افتند؛ نه به اين دليل كه ظاهراً به لحاظ علمي مردود شناخته شده اند و يا نظريه مخالف و نيرومندي عليه آن اظهار شده، بلكه به اين دليل كه ملال آور شده اند.
همان گونه كه كارل پوير نشان داده، علم بر اين خواسته و اساس استوار است كه تئوريها بايد به گونه اي تدوين شده باشند. تا بتوان به كمك آزمايش، خطابودن آنها را اثبات كرد. نظريه اي كه نتوان خطاي آن را تجربه كرد، نظريه اي علمي نيست. مثال معتقدان به نظريه وجود خدا كه گاهي « علم آفرينش» ناميده مي شود در مقابل اين پرسش كه «با كدام دليل مي توان اثبات كردكه خدايي وجود ندارد» سكوت مي كنند.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: سعیده حاج علی