شنبه, 12 خرداد 1403

 



موضوع: نظريه فرهنگ توده ای

نظريه فرهنگ توده ای 10 سال 9 ماه ago #24873

اين نظريه كه در ادبيات مطالعات فرهنگي به مكتب فرانكفورت نيز معروف است وارث مكتب ماركسيسم است و فهم آن در گرو فهم ماركسيسم است. لكن اين مكتب از طرفي راه اصلاح و حتي نقد ماركسيسم راه پيموده و آنها را به عبارتي امروزي‌تر نموده و از طرف ديگر بدنبال افشاي تضادهاي نهفته در جوامع سرمايه‌داري و چارچوبه‌هاي ايدئولوژي نمونه براي ارائه نقد نظري از سرمايه‌داري مدرن است. اين نظريه بدنبال پاسخگويي به اين سوال است كه چگونه نظام سرمايه‌داري خودش را از طريق مقولة فرهنگ بازتوليد مي‌‌كند؟ اين نظريه معتقد است كه سرمايه‌داري مدرن توانسته است بر بسياري از تضادها و بحرانهايي كه زماني با آنها مواجه بود فائق آيد و در نتيجه قدرت ثبات و تداوم را به نوعي جديد و بي‌سابقه بدست آورد. يكي از مسائلي كه اين روند را تسهيل نموده است «صنعت فرهنگ»v مي‌باشد كه به ايجاد و ارضاي نيازهاي كاذب و سركوبي نيازهاي واقعي مي‌‌پردازد. و بر همين اساس نيازهاي واقعي در سرمايه‌داري مدرن قابل تحقق نيستند زيرا نيازهاي كاذب كه اين سيستم براي ادامه خود تقويت مي‌كند بر آنها تحميل مي‏شود. توده‌ها قدرت خود را از دست داده اند و قدرت درصنعت فرهنگ نهفته است. محصولات آن، مردم را به پذيرش جمعي و اجتماعي كه متضمن فرمانبري از مظاهر قدرت و ثبات نظام سرمايه‌داري است، تشويق مي‌كنند. طرفداران اين نظريه به جريان توليد، توزيع، مصرف و بازتوليد اشاره داشته و با انتقاد از گرايش سرمايه داران به ايجاد صنع فرهنگ كه مطابق قانون بازار، اعتقاد به توليد بيشتر براي مصرف بيشتر و مصرف بيشتر براي توليد بيشتر دارد، بر تأثير مخرب اين صنعت در شكل‌گيري فرهنگ توده تأكيد دارند. صنعت فرهنگ تولدي و مصرف فرهنگ در جوامع سرمايه‌داري را استاندارد كرده است. ظهور استانداردهاي فرهنگ مانند موسيقي يا سبك در فيلم حاصل عملكرد صنعت فرهنگ مي‌باشند. صنعت فرهنگ باعث زوال فرديت انسان شده است اين زوال به سه شكل ظهور پيدا مي‌كند:

الف ـ يكپارچه شدن آگاهي انسان به وسيله ارتباطات هدايت شده.

ب ـ ناچيز شمردن خصلت و كيفيت فرد در تحول اشكال توليد.

ج ـ دگرگوني در ساختمان رواني انسان به دليل اجتماعي شدن يكپارچه انسانها.



به نظر اصحاب مكتب فرانكفورت جوهر سرمايه‌داري مدرن كنترل اجتماعي و جلوگيري از دگرگوني بنيادي است و فرهنگ مدرن يكي از عوامل اصلي اين كنترل بشمار مي‌‌رود. صنعت فرهنگ نيز يكي از موانع عمده آگاهي و آزادي و انقلاب اجتماعي است. صنعت فرهنگ با شكل دادن به ذوق و ترجيحات توده ها، به آگاهي و ذهنيت آنها شكل مي‌‌بخشد و با يكسان سازي، هرگونه طرز تفكر رقيب و مخالفي را حذف مي‌كند. همچنين از طريق فرآورده‌هاي خود به توده‌ها هويت مي‌‌بخشد و كردارهاي آنها را تعيين مي‌كند. و از آنجا كه مصرف كالاهاي فرهنگي انفرادي است،‌ صنعت فرهنگ حالتي از فرديت كاذب (مجازي) در بهره‌برداري از كالا ايجاد مي‌كند. ليكن در پس اين فرديت ظاهري، صنعت فرهنگ به يكسان سازي و بهنجارسازي ذوق و ذهنيت توده‌ها مي‌‌انجامد. و در اين رابطه رسانه‌ها نيز در جهت حفظ وضع موجود فعاليت مي‌كنند نه در جهت تغيير آن.

نظريه پردازان انتقادي فرهنگ همانند نظريه پردازان فرهنگ توده‌اي معتقدند فرهنگ مردمي مدرن چيزي جز فرهنگ توده‌اي نيست و اين فرهنگ نيز اساساً فرهنگ تجاري يا تجارت زده است؛ بصورت انبوده توليد و مصرف مي‏شود؛ مصرف‌كنندگان آن توده هايي بي‌تميز و منفعل هستند و قدرت تشخيص ندارند؛ فرهنگ توده‌اي از بالا تحميل مي‏شود و نمي‌توان در آن عناصري خودجوش كه از درون زندگي مردم برخواسته باشد يافت؛ فرهنگ توده‌اي صرفا بازرا سلطه و استيلاست و هيچ نسبتي با مقاومت در مقابل قدرت ندارد؛ و نهايتاً سرنوشت فرهنگ توده‌اي با سرنوشت سرمايه‌داري سازمان يافته گره خورده است. دغدغة اصلي نظرية انتقادي فرهنگ آنست كه انسانها توانايي‌ها و توانمنديهايي دارند كه در جوامع مدرن از آنها گرفته شده است. همة وجوه فرهنگ عامه ـ از نمايش‌هاي سبك تلويزيوني گرفته تا صفحات موسيقي پاپ تا رويدادهاي ورزشي ـ‌ به شيوه‌هاي مختلف سعي مي‌كنند كه چيزها را آشنا و امن نشان دهند. جامعه‌اي كه به مدد صنعت فرهنگ خلق مي‏شود جامعه يك بعدي (تك‌ساختي) نام مي‌گيرد كه در همين رابطه طرح مي‌گردد. هدف غايي اين نظريه افشاي دقيقتر ماهيت جامعه و افزايش آگاهي توده‌ها و مردم مي‌باشد. اين نظريه بدليل انتقاداتي كه به برخي نحله‌هاي فكري و اصطلاحات وارد ساخته به نظريه انتقادي معروف گرديده است. اين انتقادات عبارتند از:

الف) انتقادهايي به نظرية ماركسيستي؛ بويژه انتقاد از جبرگرايان اقتصادي بخاطر تاكيد بيش از حد بر قلمرو اقتصادي و فراموشي ساير جنبه‌هاي زندگي اجتماعي. بدين ترتيب مكتب انتقادي در صدد آن بود كه با عطف توجه به قلمرو فرهنگي و ذهني اين عدم تعادل را تصحيح كند.

ب) انتقادهايي به اثبات گرايي ؛ مكتب انتقادي، پوزيتويست‌ها (اثباتگرايان) را بخاطر كاربرد ناسنجيده روشهاي علوم طبيعي ـ تجربي در علوم انساني مورد نكوهش قرار مي‌دهد و آنها را محافظه كاراني مي‌‌دانند كه توان رويارويي با نظام موجود را ندارند و كنشگران را ناديده مي‌گيرند.

ج) انتقادهايي از جامعه شناسي: اين مكتب جامعه شناسي را به خاطر علم‌گرايي، محافظه كاري و پذيرش وضع موجود وعدم انتقاد جدي از جامعه و تقليل آن درحدابزاري در خدمت سرمايه‌داري مورد انتقاد قرار مي‌دهد.

د) انتقادهايي از جامعة نوين ؛ مكتب انتقادي جهت گيري‌اش معطوف به سطح فرهنگي و آنچه كه واقعيتهاي جامعه سرمايه‌داري نوين مي‌‌خواند، بوده است. به اين معنا كه كانون تسلط در جهان نوين از اقتصاد به قلمرو فرهنگي انتقال يافته است. مكتب انتقادي به سركوبي فرهنگي فرد در جامعه نوين، تاكيد دارد. به نظر آنها در جهان نوين اين تسلط بيشتر با عناصر فرهنگي انجام مي‌گيرد تا عناصر اقتصادي. همچنين در جامعه نوين تفكر تكنوكراتيك (يا عقلانيت صوري) جاي خرد (يا عقلانيت ذاتي) را گرفته است. عقلانيت تكنوكراتيك هدفش خدمت به نيروهاي سلطه گر است نه رها ساختن مردم از بند تسلط، همچنين هدفش پيدا كردن مؤثرترين وسايل براي رسيدن به هدفهايي است كه قدرتمندان آنرا مهم مي‌‌دانند، در حاليكه خرد، مستلزم ارزيابي وسايل برحسب غايت‌ها و ارزشهاي انساني همچون عدالت و صلح و شادماني است.

و) انتقاد از فرهنگ ؛ آنها معتقدند كه رشد جامعه صنعتي، نخست در اروپا و سپس در سراسر جهان، همراه با نوآوريهاي فني بويژه در حوزه ارتباطات بر همه شكل‌هاي توليد و اشاعه فرهنگ اثر نهاده است. از جنگ جهاني دوم به اين سو، ما شاهد رشد فزاينده صنعت فرهنگ بوده ايم؛ تلويزيون و صنعت‌هاي وابسته به آن، دانش‌هاي كامپيوتري، ويدئو، ماهواره و.‌.‌.‌ افق‌هاي تازه‌اي را مي‌‌گشايند كه تاكنون ناشناخته بودند به گونه‌اي كه بر آينده فرهنگ در سطح جهان اثر مي‌نهد در درازمدت ، شيوة تجلي فرهنگ، نوع تحول محتوا و نقش آن به گونه فزاينده از صنعتي شدن نظام توليد و اشاعه پيام‌هاي فرهنگي تاثير مي‌‌پذيرد. علاقمندي اين نظريه پردازان به صنعت فرهنگ (يعني ساختارهاي عقلاني و ديوانسالارانه چون شبكه‌هاي تلويزيون كه مهار فرهنگ نوين را در دست دارند») توجه آنها را به مفهوم رو بنا و نه لزوماً زيربناي اقتصادي معطوف مي‌كند. صنعت فرهنگي همان چيزي است كه «فرهنگ توده اي» را توليد مي‌كند.

دوچيز است كه ازهمه بيشتر نظريه پردازان انتقادي را نگران مي‌‌سازد، نخست انكه آنها نگران دروغين بودن اين فرهنگ‌اند. ديگر آنكه آنها از تآثير ساكت كننده، سركوبگر و حذف كننده اين فرهنگ بر مردم هراسانند. اين نظريه پردازان آينده را «قفس آهنيني» مي‌‌انگارند كه بيش از پيش ساختارهاي عقلاني به خود مي‌گيرد و اميد گريز از آن لحظه به لحظه كمرنگتر مي‏شود. پاسخي كه نظريه پردازان اين مكتب به سوال بازتوليد نظام سرمايه‌داري از طبيق فرهنگ مي‌‌دهند، همان اصطلاح «صنعت فرهنگ» مي‌باشد كه توضيح داده شد.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: سیاوش دانیالی
مدیران انجمن: سیاوش دانیالی