خوش آمديد,
مهمان
|
|
تنها کسی که این روزها یادم می کند
کودکی است 7 ساله بنام علی اصغر که در سفر به مشهد مقدس با او و خانواده اش آشنا شدم آنقدر محبت دارد و مهربان است که اگر یک هفته از من خبری نشد چندین بار به من زنگ می زند اگر محل کار نباشم خانه زنگ می زند و اگر تلفن خانه را هم جواب ندهم به تلفن همراهم زنگ می زند خلاصه انقدر زنگ می زند تا از حال من باخبر شود تنها محبت من به این کودک در شهر مشهد مقدس دادن یک کلاه آفتابگیر بود و گرفتن چند عکس یادگاری و در تهران شرکت در جشن تولدش اما این محبت من در ذهنش چنان حک شده که دایم جویای احوال من می شود و شاید در یک تماس تلفنی 10 بار بگوید خاله دلم برات تنگ شده دوستت دارم بیا ببینمت من می خواهم بگویم کاش دوستی و محبت را از کودکان بیاموزیم چه دنیای شیرینی دارند |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|