خوش آمديد,
مهمان
|
|
در این روزهای تابستانی که
میلاد من و تو با فاصله از کنار هم گذر کردند امسال هم برای میلادت تنهایی جشن گرفتم و هم خندیدیم و هم گریستم اگر می دانستی با دل من چه می کنی زود بر می گشتی شاید نفس هایم به شماره بیفتند اما برای دیدن دوباره ات از نفس نمی افتم و استوار چشم به خیابان ها دوخته ام تا شاید باز تو را ببینم و همه چیز روبراه شود و مثل قبل با هم همکلام و هم قدم شویم دوست خوب روزهای شادی و غم من کجایی از چه این همه بی رحم شده ای برگرد به من و بدان که من با یادت زندگی می کنم |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|
|
بابا کجایی خانم تبارک خودشو کشت از بس چشمش به در موند. زودتر بیا.
|
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|
|
استاد دعاتون در حقم مستجاب شد
دیدمش اما من فقط واسه خدا خودم و می کشم نه بنده هاش |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|
|
الحمدلله. خوشحالم.
|
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|