سه شنبه, 15 خرداد 1403

 



موضوع: adabiyat dastani

adabiyat dastani 10 سال 5 ماه ago #47123

بسم الله الرحمن الرحیم
یاسمن قاسمی
مریم علیمرادی
راهبه مهدیان فر

کتاب ادبیات داستانی (جمال میر صادقی)صفحه 283 تا 308
مهم ترین صورت های جدایی داستان کوتاه از رمان:
داستان کوتاه، از اول پیدایش خود راهی جدا و متمایز از رمان در پیش گرفته است.در ابتدایی ترین و متداول ترین تعریفی که از داستان کوتاه و رمان میشود،کوتاه و بلند بودن آنها ملاک تشخیص این دو از یکدیگر است.معمولا در جواب این سوال که:
"داستان کوتاه چه فرقی با رمان دارد؟"
گفته میشود:
"رمان قطورتر و مفصل تر از داستان کوتاه است."
اگر چنین تعریفی درست باشد،با خلاصه کردن یک رمان،داستان کوتاهی به دست می آمد یا برعکس با گسترش داستان کوتاهی،میتوانیم رمانی به وجود آوریم،حال آنکه چنین عملی امکان ندارد.هر کدام از این دو،شکل و ساختار جداگانه ای دارد که درنفس خود پایدار است؛ مثلا اگر رمان "همسایه ها" اثر احمد محمود را کوتاه کنیم،خلاصه رمانی به دستمان خواهد آمد نه داستان کوتاه،بر عکس اگر داستان کوتاه"طلب آمرزش"هدایت را،با اضافات و توضیحات بیشتر گسترش بدهیم،رمانی از آن به دست نمی آید مگر آنکه داستان را به کلی بهم بریزیم و موضوع و درونمایه آن را برداریم و از نو طبق ضوابط و اصول رمان نویسی رمانی بنویسیم.اما اگر می بینیم هنوز در فرهنگ های ادبی و دایره المعارف ها حجم و وسعت دامنه رمان،ملاک تشخیص آن از داستان کوتاه است،این استنتاج صرفا به دلیل حجم رمان نیست،بلکه وسعت دید و میدان تصور و زمان داستان را نیز در بر می گیرد.

کتاب ادبیات داستانی (جمال میر صادقی)صفحه 286
یکی از تعاریفی که برای داستان کوتاه قائل شده اند، این است که در داستان کوتاه نویسنده تاثیر واحدی را جستجو می کند و القای آن را به خواننده در مد نظر دارد.
مثل داستان "گیله مرد" که نویسنده تاثیر واحد داستان را از حال و هوای خلقی و روحی مرد گیلانی می آفریند و می کوشد این تاثیر را به خواننده منتقل کند، حال آنکه مورد نظر رمان نویسی مثل احمد محمود یا محمود دولت آبادی در "همسایه ها"و "کلیدر"یک دست کردن تاثیر های گوناگون و متحد و متفق کردن آنها و جامعیت بخشیدن به آنهاست.
در داستان کوتاه،شخصیتی با شخصیت های دیگر "گیله مرد"یا شخصیتی با خودش "زنده به گور"یا شخصیتی با فکر و اندیشه ای "داش آکل"درگیر است،یا جهان بینی و بینشی با جهان بینی وبینش دیگر"جشن فرخنده"تلافی می کند.در رمان،شخصیت یاشخصیت های داستان با تمامیت زندگی مثل اغلب رمان های کلاسیک.از جمله "دیوید کاپرفیلد"اثر چارلز دیکنز(نویسنده انگلیسی1812-1870)یا دوره ای از زندگی رو در روست.مثل رمان های"چشم هایش"و"همسایه ها"و"درازنای شب".
به همین دلیل اغلب شخصیت های رمان در آخر،آن نیستند که در اول بوده اند و به کلی تحول و دگرگونی پذیرفته اند(مقایسه کنید شخصیت خالد را در شروع رمان"همسایه ها" با شخصیت او در پایان کتاب.) همانطورکه ویرجینیا وولف (نویسنده انگلیسی1882-1941) میگوید: "در رمان شخصیت ها،جوانی را شروع میکنند وبه تدریج پیر میشوند. آنها از رویداد و صحنه ای ،به رویداد و صحنه دیگر از جای به جای دیگر می روند. "
اچ.ای. بیتس(نویسنده انگلیسی1905-1974)معتقد است که تکامل شخصیت و حرکت به جلو با زمان،همیشه ضربان و اعصاب رمان بوده است وشاید همیشه باشد.
اما در داستان کوتاه،شخصیت احتیاج ندارند با زمان پیش برود.شخصیت ها احتیاج ندارند که پیر شوند .ممکن است داستان کوتاه اصلا شخصیتی نداشته باشد.رمان بدون شخصیت،اثری خسته کننده وملال آور است،خسته کننده تر وملال آور تر آن است که شخصیت یا شخصیت های رمان هیچ وقت حرف نزنند،حال آنکه داستان های کوتاه موفق بسیاری وجود دارد که شخصیت یا شخصیت های آنها لب از لب باز نمی کنند.رمانی که شخصیت هایش،اسمی برای خود ندارند واز محل ومکان و زمانشان هرگز صحبتی به میان نمی آید،خواننده را کسل میکنند و چه بسا که تحمل خواندن آن را نیاورد،اما داستان های کوتاه جذاب بسیاری است که شخصیت آنها لامکان و بی زمانند و اسمی هم برای خود ندارند و از آنها با نام های کلی "دختر"، "پسر"، "مرد"، "زن"، "مسافر"،"پاسبان"،"دزد"و"قاچاقچی"و نظیر آنها یاد میشود و از محل و مسکن آنها با مفاهیم کلی و عمومی مثل"خیابان"، "مزرعه"، "خانه" ،"کنار دریا"و...اسم برده می شود.
رمان نویس شخصیت یا شخصیت هایی را انتخاب می کند و آنها رادر وضعیت و موقعیتی از اجتماع قرار میدهد؛بعد در نتیجه درگیری این شخصیت ها با هم و بر اثر برخورد و اصطحلاک آنها با افراد آن اجتماع،وقایع رمان به وجود می آید.
وقایع رمان خود نیز بازتابی دارد که بر شخصیت ها موثر واقع میشود و آنها را تحول و تغیر می دهد و رمان با تحول با آنها تکامل و تکوین می یابد و نتیجه رمان خود را آفریده است.مثلا با کشانده شدن خالد، شخصیت رمان "همسایه ها" به کلانتری و از آنجا پیغام یک بازداشتی سیاسی را بیرون بردن،زندگی شخصیت اصلی رمان دگرگون می شود و رمان در خط تازه ای می افتد.
برای نویسنده داستان کوتاه،چنین ضرورت و فرصت و امکانی وجود ندارد.در قالب داستان کوتاه هرگز مجموعه زندگی شخصیتی تجسم پیدا نمی کند، به عبارت دیگر،در رمان گسترش و پرورش شخصیت ها و تحقق جزء جزء عناصر ساختاری پیرنگ و فضا و رنگ داستان یا پرورش و گسترش هر سه اینها مطرح است و در داستان کوتاه فرصتی برای این گسترش ها نیست.
در داستان کوتاه، شخصیت قبلا پرورش یافته و قوام گرفته است و پیش چشم خواننده منتظر،در گیر کاری است که آن کار محتملا به اوج ولحظه حساس و بحرانی خود رسیده یا در جریان حوادثی است که قبلا وقوع یافته اما به نتیجه نهایی خود نرسیده است.
شخصیت "داش آکل"قبلا پرورش و قوام یافته است و ما از گذشته و تحولات فکری و معنوی او بی خبریم.نویسنده با توضیحات کوتاه، گاه گاه از خصوصیت های شخصیتی و تعالی روحی و معنوی او در گذشته به اطلاعاتی به ما می دهد اما هرگز سیر تکوین و تحول شخصیتی او را به نمایش نمی گذارد،زیرا که در داستان کوتاه نیازی به آن نیست و شخصیت داش آکل قبلا تحول یافته است.داستان در لحظه بحرانی و حساس او را پیشه چشم ما میگذارد و تظاهرات و واکنش های شخصیتی او را نشان می دهد.مبینیم داش آکل با اندیشه ای درگیر است و با خود کلنجار می رود و نمی خواهد پشت پا به گذشته خود بزند وبه زعم خود نامردی و ناجوانمردی کند و به امانتی که به او سپرده اند خیانت ورزد.این جدال درونی تا آنجا پیش میرود
که فاجعه ای به بار می آورد.در یک داستان کوتاه ناب،لحظه ها به هیچ وجه بی ثمر وعاطل نمی ماند زیرا که ساقط شدن زمان قبلا اتفاق افتاده است و در حینی که داستان جریان دارد زمان متحرک است و آفریننده ،لحظه ها را به وجود آورنده وقایع و موجب تکوین پیکره وساختار داستان است.
به عبارت دیگر،تداوم وتوالی لحظه ها اغلب در داستان کوتاه حفظ میشودو نویسندگان از آن بهره می برند.در واقع لحظه های وقایع پشت سرهم ردیف شده اند تا داستان را به نقطه اوج بکشانند و گره گشایی و نتیجه غایی مورد نظر نویسنده را سبب شوند.مثلا در داستان "گیله مرد"لحظه ها،بوجود آورنده وقایع و آفریننده داستان است.البته این امر به این معنا نیست که در داستان کوتاه،حتما باید خطی باشد، نویسنده به اقتضای پیرنگ،به دلخواه ترتیب روایت توالی لحظه ها را به هم بزند و داستان های غیر خطی را بوجود آورد.
کتاب ادبیات داستانی (جمال میر صادقی)صفحه 290
نویسنده داستان کوتاه،برشی از زندگی را برای شروع کار خود انتخاب میکند واگر در این انتخاب خود دچار اشتباه شود هرگز موفق نمی شود داستان کوتاه موفقی بنویسد.
به قول فرانک اوکانر در کتابش "صدای تنها" نویسنده داستان کوتاه همیشه باید نقطه ای از زندگی را برای شروع داستان انتخاب کند، همین انتخاب ممکن است شکل و ساختار تازه ای از داستان کوتاه عرضه کند،همچنان که امکان دارد نویسنده داستان کوتاه را مواجه با شکست و ناکامی کند.
"داستان کوتاه،بنا به ضرورت،برشی است از یک رویداد برگزیده. نویسنده در زمان معین و در مکان معین،وارد معرکه می شود،اینجا از آن آزادی هایی که در رمان هست،خبری نیست و باید قهرمان،داستان را در یک لحظه شکار کندو به گمان من(جان چیور،نویسنده آمریکایی) اوکانر می خواهد بگوید:"در یک لحظه بهرانی از زندگانیش" گیر بیندازد.داستان که پایان گرفت،زندگی قهرمان دیگر همانی نخواهد بود که قبل از ماجرا بود.عظمت داستان کوتاه هم در همین هدف گیری شگفت انگیز لحظه ای است،مثل دوربین تلوزیون در یک بازی فوتبال.رمان همچون دوربینی است که در سراسر میدان بازی به گردش در می آید و تمام صحنه و تمام بازیکنان را نشانمی دهد و ناگهان،در انتها یا میانه میدان،روی چهره در هم کشیده وبرافروخته یکی از بازیکنان متوقف می شود.به نظر من،تفاوت رمان وداستان کوتاه هم از همین گونه است.هر کدام،در جای خود،نقش خاص خود را دارند.با این حال،خود من به عنوان نویسنده داستان کوتاه،شیفته همین لحظه شکار هستم،لحظه مکاشفه."
کتاب ادبیات داستانی (جمال میر صادقی)صفحه 293
مهم ترین صورت های اشتراک داستان کوتاه با رمان:
داستان کوتاه و رمان هر دو اغلب نمایشگر مبارزه شخصیت یا شخصیت هایی با نیروهای طبیعی یا اجتماعی است و شیوۀ زیستی مردمان را در جوامع گوناگون نشان می دهد و تقابل زندگی سنتی و امروزی را تشریح میکند و واقعیتی عینی وآشنا را دربرابر واقعیتی ذهنی و ناشناخته می گذارد،بنابراین هر داستان کوتاه و رمان معمولاً این تقابل ها و جدال ها را جداگانه یا با هم مطرح می کند،اما غالباٌ بر تقابل و تضادی تکیه می شود و تقابل های دیگر در حاشیه قرار می گیرد.
اشتراک اساسی و عمدۀ داستان با رمان را می توان به طور کلی چنین عنوان کرد:
1)پیرنگ:نقشه،طرح یا الگوی حوادث در داستان است و چونی و چرایی حوادث را در داستان نشان می دهد.به عبارت دیگر،پیرنگ حوادث را در داستان چنان تنظیم و ترکیب می کند که در نظر خواننده منطقی جلوه کند؛
ازاین نظر پیرنگ فقط ترتیب وتوالی حوادث نیست، بلکه مجموعه سازمان یافته حوادث یا وضعیت و موقعیت ها است؛در حقیقت،پیرنگ نقل حوادث است با تکیه بر عوامل علت و معلولی در هر اثری نشان می دهد هر حادثه به چه دلیلی اتفاق افتاده وبعد از آن نیز چه حوداثی و به چه دلیل اتفاق می افتد؛بدین معنی که پیرنگ وابستگی موجود در حوادث داستان به طور عقلانی تنظیم می کند و ضابطه ای است که نویسنده بر اساس آن حودث را نظم می دهد.
ای.ام.فورستر برای پیرنگ کیفیت و تعریفی قائل شده است که تشخیص آن را از داستان ساده می کند.فورستر معتقد است که حوادث و وقایع باید از یکدیگر ناشی شوند و با هم ارتباط منطقی و سببی داشته باشند تا پیرنگ را به وجود آورند.
فورستر پیرنگ را چنین تعریف میکند:
«داستان را به عنوان نقل رشته ای از حوادث که بر حسب توالی زمانی ترتیب یافته باشند،تعریف کردیم،طرح [پیرنگ]نیز نقل حوادث ترتیب یافته باشند،تعریف کردیم،طرح [پیرنگ]نیز نقل حوادث است با تکیه برموجبیت و روابط علت و معلول:
«سلطان مرد و سپس ملکه مرد.»این داستان است.اما«سلطان مرد و پس از چندی ملکه از فرط اندوه درگذشت.»طرح«پیر نگ»است در اینجا نیز توالی زمانی حفظ شده لیکن حس سببیت بر آن سایه افکنده است،یا اینکه«ملکه مرد و کسی از علت امر آن آگاه نبودتا بعد که معلوم شد ازغم مرگ سلطان بوده است.»این طرح«پیرنگ»است به علتوه یک راز،و این شکلی است که میتوان به کلمات بسط داد.زیرا توالی زمانی را تعلیق می کند و تا آنجا که محدودیت هایش اجازه دهد از داستان فاصله می گیرد.»
عناصر ساختارپیرنگ:
الف:گره افکنی، به هم انداختن حوادث و اموری که پیرنگ داستان و نمایشنامه و فیلمنامه را گسترش میدهد،به عبارت دیگر وضعیت و موقعیت دشواری است که بعضی اوقات به طور ناگهانی ظاهر می شود و برنامه ها،راه روش هاو نگرش هایی را که وجود دارد،را تغییر می دهد.در داستان و نمایشنامه و فیلمنامه گره افکنی شامل خصوصیت های شخصیت ها و جزئیات وضعیت و موقعیت هایی است که خط اصلی پیرنگ را دگرگون می کند. در داستان بخشی از روایتی است که در آن کارها به هم گره می خورد و موجب می شود که کشمکش های نیروهای مقابل گسترش یابد،مثلا در داستان «زن نازنین»اثر ویلیام مارچ، نویسنده آمریکایی،وقتی جو هینکلی تلگراف را دریافت می کند،گره افکنی نخستین داستان صورت گرفته است،تلگراف دوم گره افکنی دوم را به وجود می آورد.
ب:کشمکش،یکی از مهم ترین عناصرساختاری پیرنگ است و به مقابله شخصیت ها یا نیروها با یک دیگر کشمکش می گویند.در داستان،نمایشنامه و فیلمنامه معمولا شخصیتی در کانون تمرکز قرار می گیرد واین قهرمان یا شخصیت اصلی با نیروهایی که علیه او بر خاسته یا سر مخالفت دارند،به نزاع یا مجادله میپردازد و هول و ولا یا حالت تعلیق را به وجود می آورد و داستان را به بحران و بزنگاه یا نقطه اوج خود می کشاند و در داستان گره گشایی صورت میگیرد. کشمکش ممکن است از برخورد یا رویارویی شخصیتی با خودش،یا با شخصییت های دیگر،یا اندیشه ای با اندیشه های دیگر وجهان بینی با جهان بیبنی دیگر به وجود آید.
ج:هول و ولا یا حالت تعلیق،با گسترش پیرنگ،کنجکاوی خواننده بیشتر می شود و با شور اشتیاق برای دنبال کردن ماجرای داستان،زیادتر.شخصیت اصلی یا یکی از شخصیت های داستان اغلب همدردی و جانبداری او را به خود جلب میکند و خواننده نسبت به سرنوشت او علاقه مند می شود. همین علاقه مندی نسبت به عاقبت کار آن شخصیت،او را در حالت دل نگرانی و انتظار نگاه می دارد و چنین کیفیتی را اصطلاحا حالت تعلیق یا هول و ولا می گویند.به عبارت دیگر حالت تعلیق یا هول و ولا کیفیتی است که نویسنده برای وقایعی که در شرف تکوین است ،در داستان خود می آفریند و خواننده را مشتاق و کنجکاو به ادامه دادن داستان می کند و هیجان و التهاب او را بر می انگیزد.
به طور کلی هول و ولا ممکن است به دو صورت به وجود آید. یکی آنکه نویسنده راز سر به مهری را در داستان پیش بکشد و گره افکنی کند و وضعیت و موقعیتی یر عادی به وجود آورد که خواننده مشتاق تشریح و توضیح آن بشود.مثل داستان های پلیسی و جنایی و حادثه ای یا شخصیت شخصیت های داستان،چه زن،چه مرد را در وضعیت و موقعیت دشوار قرار بدهد به طوری که شخصیت میان دو عمل،دو راه،باید یکی را انتخاب کند گاهی این دو عمل و دو راه هر دو نامطلوب هم هست و انتخاب یکی از این دو راه،توجه خواننده را بیشتر به خود جلب می کند.اغلب شاهکارهای داستانی جهان از چنین هول و ولایی بر خوردارند.
د:بحران،نقطه ای است که نیروهای متقابل برای آخرین بار با هم تلاقی می کنند و واقعه داستان را به نقطۀ اوج وبزنگاه می کشاندو موجب دگرگونی شخصیت یا شخصیت های داستان می شود و تغییری قطعی در عمل داستانی به وجود می آورد.این تغیر می تواند در جهت بهتر یا بدتر شدن وضع یا موقعیت شخصیتی باشد و کار وعملی را متوقف یا متحول کند.
ه:بزنگاه یا نقطه اوج،لحظه ای است در داستان کوتاه،رمان، نمایشنامه وداستان منظوم که در آن بحران به نهایت رویارویی و تعارض خود برسد و به گره گشایی داستان بینجامد.نقطه اوج داستان، نتیجۀ منطقی حوادث پیشین است و همچون آبی است که در زیر زمین جریان داشته و از نظر پنهان مانده است و جاری شدن آب روی زمین پایان ناگزیر است. منطق سیر حوادث داستان ممکن است از نظر خواننده پنهان بماند اما وقتی به نتیجه نهایی آن میرسد،خواننده آن را می پذیرد. اثری ممکن است بزنگاه های متعددی داشته باشد و بزنگاهی قوی تر از بقیه باشد،معمولا این بزنگاه قوی بر بزنگاه های دیگر مقدم است.
و:گره گشایی،پیامد وضعیت و موقعت پیچیده یا نتیجه نهایی حوادث است و نتیجۀ گشودن رازها و معما ها و نتیجه برطرف شدن سوء تفاهمات و پایان انتظارها در گره گشایی شخصیت یا شخصیت های داستان تعیین می شود وآنها به وضعیت و موقعیت خود آگاهی پیدا می کنند، خواه این وضعیت یا موقعیت به نفع آنها باشد یا به ضررشان.
در داستان «زن نازنین» همان طور که گفته شد تلگرافها گره افکنی داستان را می آفریند وبر اثر آن کشمکش عاطفی و ذهنی شخصیت اصلی یعنی جوهینکلی و بحران داستان به وجود می آید. بزنگاه داستان وقتی است که جوهینکلی ، خانم تامپکینز مادر زنش را در لباس سیاه میبیند و گره گشایی داستان بعد آن صورت میگیرد:
((جو ،تو نباید از پا در بیایی. باید مرد باشی ،نباید آنقدر ضعیف باشی.))
2:حقیقت مانندی ،کیفیتی است که در عمل داستانی و شخصیت های اثری وجود دارد و احتمال ساختی قابل قبول از واقعیت را در نظر خواننده فراهم می آورد.حقیقت مانندی یکی از اصولی است که در کتاب «هنر شاعری» اثر ارسطو (فیلسوف یونانی ،384-322 ق.م) بر آن تأکید شده است؛ از نظر او آنچه قابل بازگویی است عین حقیقت نیست؛ بلکه چیزی است که امکان وقوع آن وجود دارد. از این جهت شبیه حقیقت مانندی است. از نظر ارسطو ،عمل محالی که وقوع آن محتمل به نظر بیاید، بر امر ممکنی که باور کردنی نیست، ترجیح دارد. با توجه به این اصل است که کیفیت حقیقت مانندی در داستان باید چنان باشد که حتی اگر داستان جنبه ی خیال و وهم داشته باشد ، باز هم به وقوع پیوستن آن محتمل به نظر برسد. اینکه چه درجه ای از احتمال یا شباهت به واقعیت لازم است تا به حقیقت مانندی دست بیابیم هرگز به طور قطع معین نشده است. برای بعضی شرح دقیق واقعیت ، همان طور که در «خوشه های خشم» نوشته ی استاین بک دیده می شود ضروری است،
برای دیگران درجه ای از قدرت تخیل که کافی است باور خواننده را جذب کند به اثر این کیفیت را می بخشد ،هر چند که وقایع به صورت خیال و وهم نقل شود، مثل رمان کوتاه«بوف کور».در فشا و رنگ خاصی که هدایت برای اثرش آفریده ، وقایع داستان به نظر اغلب خوانندگان قابل پذیرش می آید ،گرچه این وقایع بازتاب فعالیت درونی و مغزی روءیا گونه ذهن است.
3: شخصیت ،اشخاص ساخته شده ای (مخلوقی) را که در داستان ،نمایشنامه و فیلم نامه ظاهر می شوند ،شخصیت می نامند. مخلوق ذهن نویسنده ممکن است همیشه انسان نباشد و حیوان و شی و چیز دیگری را نیز شامل شود.
شخصیت بازیگر داستان است و در اثر روایتی یا نمایشی ،فردی است که کیفیت روانی و اخلاقی او ،در عمل او و آنچه می گوید و می کند ،وجود داشته است. خلق چنین شخصیت هایی را که برای خواننده و بیننده در حوزه ی داستان یا نمایشنامه و فیلم نامه و ... تقریباً مثل افراد واقعی جلوه می کنند ، شخصیت پردازی می خوانند. شخصیت می تواند ، رسم و سنت ،خصلت فردی ، نیروهای طبیعی و اجتماعی نیز باشد. شخصیت بنابر تقسیم بندی ای. ام. فورستر ، به شخصیت ساده و شخصیت جامع تقسیم می شود.شخصیت ساده یک بعدی است و خصلت و ویژگی مشخصی را نشان میدهد و شخصیت جامع چند بعدی است و خصلت های خوب و بد و عام و خاص را توأم تصویر می کند.
4:درونمایه یا مضمون ، که در هر دو مشترک است. درونمایه ،جوهر اصلی اثری ادبی است و فکر مرکزی و حاکم بر داستان را در بر می گیرد ،مثلاً فکر مرکزی و معنای حاکم بر داستان کوتاه«زن نازنین» این است:
«فکر از دست دادن عزیزی ، آدم را از این رو به آن رو می کند.» یا «وحشت از رو برو شدن با واقعیت تلخ ، انسان را آشفته و متزلزل می کند.»
درونمایه تمام عناصر داستان را انتخاب می کند، این عناصر عبارتند از موضوع ،شخصیت ها، عمل د، پیرنگ و هر چیز دیگری که نویسنده برای عرضه داشت کل معنای مورد نظرش به کار می گیرد.
درونمایه، هماهنگ کننده ی موضوع با شخصیت ، صحنه و عناصر دیگر داستان است و جهت فکری و ادراکی نویسنده را نشان می دهد؛ از این نظر، درونمایه را به معنای کل داستان دانسته اند ، یعنی فکر یا مجموعۀ افکاری که موضوع اساسی مورد نظر نویسنده را به وحدت هنری سوق می دهد. درونمایه نباید از یک جمله کمتر باشد.
5: موضوع ، شامل مجموعۀ پدیده ها و حادثه هایی است که داستان را می آفریند و درونمایه آن را تصویر می کند ، به عبارت دیگر، موضوع قلمرویی است که در آن خلاقیت می تواند درونمایه خود را به نمایش گذارد.
موضوع با درونمایه تفاوت دار؛ درونمایه چیزی است که از موضوع به دست می آید و تفسیر یا بینشی است دربارۀ موضوع ، مثلاً موضوع داستانی ممکن است درباره گلی باشد ، درونمایه اش تفسیر ناپایداری طبیعی وجود گل باشد.
6:صحنه ،زمان و مکانی را که در آن عمل داستانی صورت می گیرد، صحنه می گویند.کاربرد درست صحنه بر اعتبار و حقیقت مانندی داستان می افزاید و انتخاب درست مکان وقوع داستان به قابل قبول بودن حوادث کمک می کند.به همین دلیل است که حتی در داستان های خیال و وهم یعنی داستان های سوررئالیستی،نمادین(سمبولیستی)و مافوق طبیعی،صحنه داستان بر زمینه واقعی و قابل قبولی جریان دارد،مثلا صحنه وقوع داستان نمادین و سوررئالیستی"بوف کور"در شهر ری است،شهری مهم و تاریخی و قدیمی که اکنون از یاد رفته و خرابه ای از آن برجا مانده است.مهم ترین وظیفه صحنه آفریدن محیطی است که اگر رفتار شخصیت ها را تععین نکند و موجب رخداد وقایع نشود،دست کم در نتیجه ای که آن ها به بار می آورند،دخیل باشد.
7: کانون تمرکز ،مرکز توجه ،عمل یا جاذبۀ هر اثر ادبی را کانون تمرکز می نامند.در داستان یا نمایشنامه و فیلنامه، اغلب تأکید موضوع بر مسأله ای یا شخصیتی است؛ نویسنده سعی می کند توجه خواننده را به آن جلب کند و آن را در مرکز و کانون داستان قرار دهد، مثلاً در رمان «چشم هایش» نوشتۀ بزرگ علوی تأکید موضوع بر شخصیت استاد ماکان نقاش است و مبارزات او علیه دستگاه دیکتاتوری رضا شاه به نمایش در می آید.
در داستان کوتاه، کانون تمرکز اغلب بر شخصیتی یا وضعیت وموقعیتی ثابت می ماند، اما در رمان، نمایشنامه و داستان منظوم، کانون تمرکز ممکن است بسیاری از اوقات تغییر کند و نویسنده توجه خود را از شخصیتی به شخصیت دیگر و از وضعیتی به وضعیت دیگر معطوف دارد. مثلاً در داستان کوتاه «زن نازنین» کانون تمرکز بر حالات روحی و خلقی شخصیت اصلی ثابت می ماند، حال آنکه در رمان «شوهر آهو خانم» اثر علی محمد افغانی، کانون تمرکز از شخصیتی به شخصیت دیگر، از آهو خانم به سید میران و از سید میران به هما و از وضعیتی به وضعیت دیگر، یعنی وضعیت و موقعیت های متفاوت شخصیت های رمان تغییر می یابد.
8: زاویه دید ،یا زاویۀ روایت، نمایش دهندۀ شیوه ای است که نویسنده به وسیلۀ آن مصالح و مواد داستان خود را به خواننده ارایه می کند و در واقع رابطۀ نویسنده را با داستان نشان می دهد. نویسنده با یاری زاویه دید موضوعی را نقل یا مطرح می کند. این نقل یا طرح موضوع ممکن است به شیوۀ اول شخص یا دوم شخص یا سوم شخص صورت بگیرد.
زاویه دید را می توان به زاویه دید درونی و زاویه دید بیرونی تقسیم کرد:
الف: در زاویه دید درونی، راوی داستان یکی از شخصیت های داستان، شخصیت اصلی یا شخصیت فردی است و داستان از زاویه دید اول شخص نقل می شود. وقتی شخصیت اصلی باشد «راوی-ناظر» گفته می شود. رمان «مدیر مدرسه» نوشتۀ جلال آل احمد با زاویه دید راوی قهرمان نوشته شده و در داستان های به هم پیوسته «این شکست ها» اثر جمال میر صادقی دید راوی-ناظر به کار گرفته شده است؛ نمونۀ راوی-قهرمان در زاویه دید درونی از «مدیر مدرسه»
ب: زاویه دید بیرونی، در حوزۀ دانای کل یا عقل کل قرار گرفته است و داستان از زاویه دید سوم شخص نقل می شود و نویسنده به قالب شخصیت ها می رود و خصوصیت های خلقی و روحی آنها را برا یخواننده تشریح می کن؛ به عبارت دیگر، فکری برنر از بیرون،شخصیت های داستان را رهبری می کند و از نزدیک شاهد اعمال و افکار آن هاست و از گذشته، حال و آیندۀ آن ها آگاه است و از افکار احیساسات همه شخصیت های داستان با خبر است، به این شیوۀ بازگویی زاویه دید دانای کل یا عقل کل می گویند. رمان«جای خالی سلوچ» نوشتۀ محمود دولت آبادی و «شوهر آهو خانم» اثر علی محمد افغانی با زاویه دید دانای کل نوشته شده است؛ نمونۀ دانای کل در زاویه دید بیرونی از رمان«جای خالی سلوچ»
گاهی راوی تنها در قالب یکی از شخصیت های داستان می رود و از دید و زبان اوست که نسبت به حوادث و شخصیت های دیگر داستان داوری می شود، به عبارت روشن تر، نویسنده تنها یکی از شخصیت های داستان را انتخاب می کند و از بیرون اعمال و افکار او را راهبر می شو. در واقع این شخصیت نمایندۀ نویسنده در داستان است و نویسنده خود را درپشت سر او پنهان کرده است و جنبۀ بی طرفانه ای به داستان داده است. به این شیوۀ بازگویی، زاویه دید دانای کل یا عقل کل محدود گفته می شود. رمان «سووشون» اثر سیمین دانشور و «درازنای شب» نوشتۀ جمال میر صادقی با چنین زاویه دیدی نگارش یافته است. نمونه دانای کل محدود در زاویه دید بیرونی از رمان «سووشون»
9: گفت و گو، به معنای مکالمه و صحبت کردن با هم و مبادلۀ افکار و عقاید است و در شعر، داستان، نمایشنامه و فیلم نامه به کار می رود؛ به عبارت دیگر ،صحبتی که در میان شخصیت ها یا به طور گسترده تر، آزادانه در ذهن شخصیت واحدی در هر اثر ادبی صورت می گیرد، گفت و گو نامیده می شود. از ویژگی های گفت و گو کامل این است که سه خصوصیت را در خود به نمایش گذارد: خصوصیت جسمانی، روانی و اجتماعی. در این قطعه از داستان کوتاه «مردی در قفس» نوشتۀ صادق چوبک، هر سه خصوصیت داستان نشان داده شده است:
10: سبک ،شیوه خاصی است که نویسنده برای بیان مفاهیم خود در داستان کوتاه و رمان به کار می گیرد، به عبارت دیگر، اینکه نویسنده آنچه را در داستان گفته است، چگونه بیان کرده است، بنابراین سبک شامل طرز تنظیم و ترتیب عقاید، انتخاب کلمات ، تصویر خیال، ساختار و لحن است و در بررسی و تجزیه و تحلیل سبک هر نویسنده به همۀ این عناصر توجه می شود، زیرا هر داستان نویس آنها را به شیوۀ خاص خود به کار می برد و از این رو، سبک با مکتب ادبی فرق دارد. سسبک نشان دهندۀ طرزتفکر و شخصیت نویسنده است یا چنان که ژرژ لویی بوفون( طبیعی دان فرانسوی، 1707-1778) گفته است، «سبک خود نویسنده است»، حال آنکه مکتب مجموعۀ اصول و ضوابطی است که هر نویسنده به لحاظ ذهنیت خاص خود آن ها را تقریباً در نوشتن داستان خود رعایت می کند و بر اثر آن، انواع داستان های واقع گرا، ناتورالیستی، نمادگرا و سوررئالیستی به وجود می آید، بنابراین سبک جنبۀ فردی دارد و مکتب جنبۀ جمعی، مثلاً بسیاری از آثار جلال آل احمد از جمله داستان کوتاه «خواهرم و عنکبوت» و همچنین بسیاری از داستان های ابراهیم گلستان از جمله داستان بلند«از روزگار رفته حکایت» از اصول و ضوابط مکتب واقع گرایی پیروی می کند اما نویسندگان هر کدام سبک خاص خود را در نوشتن دارند،داستان ها در عین حال که هر دو واقع گراست، یکی سبک گفتاری دارد و دیگری سبک نوشتاری.
11: عمل یا عمل داستانی ،رشته حوادث و وضعیت و موقعیت هایی استکه به موضوع ادبیات چه شعر و چه نثر شکل می دهد و این رشته حوادث با هم مقدمات پیرنگ را به وجود می آورد، از این رو گاهی عمل یا عمل داستانی را به عنوان معال پیرنگ نیز یه کار می برند، اگر چه بعضی گفته اند که عمل داستانی در هماهنگ کردن حوادث دخالت دارد، نه در مستدل و منطقی جلوه دادن آن ها. رشته حوادث عمل داستانی می تواند واقعی و تاریخی و خیالی و ساختگی یا درونی و بیرونی و ذهنی و عینی باشد. گاه عمل داستانی به معنای داستان اصلی نمایشنامه ،فیلم نامه ،قصه ،داستان کوتاه ،رمان و منظومه های روایتی است.در اصطلاح سینمایی به عمل، خط داستانی می گویند. چنین رشته ای از حوادث در داستان یا نمایشنامه به این سؤال ها جواب می دهد: چه اتفاقی می افتد؟ شخصیت ها چه می گویند و چه می کنند و چه می اندیشند؟ چه نتیجه های از گفتار و اعمال و افکار آن ها به دست می آید؟ اغلب اوقات عمل جنبۀ جسمانی ندارد، حتی گاه بی آنکه صحبتی رد و بدل شود، عمل های داستانی انجام می گیرد. بخش مهمی از وظیفۀ عمل داستانی نشان دادن تکوین تدریجی شخصیت ا و پیرنگ است. رشتۀ طرح ریزی شده و منطقی از عمل های مرتبط و وابسته به هم پیرنگ رمان را می آفریند.
12: تمثیل و نماد ،ارائه داستان یا به صورت حقیقی صورت می گیرد یا به طور مجازی؛ حقیقی یعنی کاربرد کلمه در معنای حقیقی و دقیق خود، مجازی به معنای کاربرد کلمه است درمعنی غیر حقیقی آن. وقتی می گوییم «بچه اش پرپر شد» منظور بیان غیر حقیقی مرگ آن بچه است.تمثیل و نماد نوعی مجازند، یعنی بیان مفاهیم در داستان به صورت غیر مستقیم و تلویحی صورت می گیرد.
تمثیل ،ارائه شخصیت ،اندیشه یا واقعه است به صورتی که هم خودش رانشان بدهد و هم چیز دیگری را؛ از این رو، نویسنده، شخصیت ها و وقایع و صحنۀ داستان را ظوری انتخاب می کند که بتواند منظور خود را که معمولاً عمیق تر از روایت ظاهری داستان است، به خواننده انتقال دهد. خصوصیت تمثیل آن است که به کیفیت های انتزاعی شخصیت های انسانی بدهد، مثل مجسمه آزادی یا مجسمه عدالت. بدین ترتیب، تمثیل یک رویۀ آشکار دارد و یک رویۀ پنهان که خواننده با تأمّل و دقت در رویۀ آشکار به رویه یا رویه های تمثیلی که معمولاً حاوی نکته های اخلاقی یا طنزی اجتماعی یا سیاسی است پی می برد. کتاب «کلیله و دمنه» و نیز رمان«مزرعه حیوانات» اثر جورج اورول نویسندۀ انگلیسی نمونه هایی از آثار تمثیلی محسوب می شوند.
نماد ، شیوه ای است غیر صریح یا مجازی که نویسنده با استفاده از آن موضوعی را تحت پوشش موضوع دیگری، چیزی را بر حسب چیز دیگر نشان می دهد و صحنه ها و مفاهیم را با توسل به شاهد و نمونه پیش می کشد، وقتی گل سرخی را با تأکید و تکرار توصیف می کنیم، گل همان گل سرخ است اما چیزی بیشتر از خودش نشان می دهد که ذهن ما را به خود جلب می کند، مثلاً ما را به یاد جوانی، عشق و زیبایی می اندازد، یعنی گل سرخ درعین حال که گل سرخی است، نماد جوانی و عشق و زیبایی هم هیت یا صحنۀ بارانی و طوفانی در داستان کوتاه«گیله مرد» نوشتۀ بزرگ علوی که غیر از سیمای ظاهری آن، سیمای دیگری نیز دارد و آشفتکی و پریشانی روحی گیله مرد را القا می کند.
ادبیات داستانی(جمال میر صادقی) صفحه357
داستان کوتاه گیله مرد
"گیله مرد"یکی از موفق ترین داستان های کوتاهی است که تاکنون به فارسی نوشته شده.داستان موضوعی عام وانسانی واجتماعی دارد و از ویژگی های فنی وغنی ونیرومندی نیز برخوردار است."گیله مرد"داستانی است دو لایه،یعنی هم گراست وهم نمادین.
اولین بار این نوع داستان را جیمز جویس نویسندهء ایرلندی شایع کرد.
مطالعه جویس درادبیات داستانی اروپا او را به مکتب های واقع گرایی وناتورالیسم ونمادگرایی علاقه مند کرده بود،به همین دلیل دراثارش تلفیقی ازاین مکتب های ناسازگاربه عمل می اید.داستان به ظاهر واقع گرایا ناتورالیستی است اما عناصر داستان طوری انتخاب شده که باتفسیر وتعبیر انها خصوصیت نمادین داستان ظاهر می شود.
داستان"گیله مرد"نیز همین ویژگی را دارد وزیر لایه واقع گرا،لایه ای نمادین نهفته است.در داستان،طوفان جنگل و هوای بارانی نمناک و نا مناسب جانشینکیفیت روحی گیله مرد شده است وغیر مستقیم تلاطم واشفتگی روحی و خلقی او را القا می کند،همانطور که باران وباد طوفانی جنگل را می اشوبد،همینطور نیز اضطراب های گیله مرد،وجود او را از دلهره و وحشت پر می کند.نویسنده بر این شباهت باتکراروتاکیداصرارمی ورزد،به نحوی که خواننده نمی تواندغیراز معنایی که نویسنده خواسته،معنای دیگری از داستان بگیرد.
تجزیه و تحلیل داستان کوتاه گیله مرد(صفحه 383 تا 390)
اکنون براساس یکی از تعریف هاییی که از داستان کوتاه داده شده،عناصر معنایی و ساختاری داستان"گیله مرد" را تجزیه و تحلیل می کنیم
نکته های معنایی و ساختاری بسیاری در این تعریف گنجانده شده است که یکی یکی از ان ها صحبت می کنیم.
1:کوتاهی داستان که در نفس هر داستان کوتاهی وجود دارد واز این جهت اصطلاحداستان کوتاه به این نوع آثارگفته می شود و "گیله مرد"نیز که داستان کوتاهی است،در حیطه این تعریف قرار میگیرد .
2:گروه محدودشخصیت ها،شخصیت های"گیله مردگهم محدود به دو مامور و گیله مردهستند.این سه،در حوزه عمل داستانند که خواننده با آنها رودرروست ودر جریان خصوصیت ها و خصلت های روحی و خلقی انها قرار میگیرد و اشاره ی کوتاهی هم به مرد قهوه چی میشود.البته داستان شخصیت های دیگری نیز دارد که در حوزه ی عمل قرار ندارند:ماموران دولت،داروغه،صغرا زن گیله مرد وآگل لولمانی و دهقانان عاصی شده از ظلم ماموران که نویسنده فقط اشاره هایی به ان ها می کند.داستان به شیوه ی سوم شخص یعنی در زاویه دید بیرونی و حوزه دانای کل،از زاویه دید دو شخصیت داستان یعنی گیله مرد و مرد بلوچ بازگویی می شود.نویسنده با راوی داستان،زاویه دید این دو شخصیت رابرای تشریح و گسترش وضعیت و موقعیت ها و حالات داستان مورد استفاده قرار میدهد:
"گیله مرد گوشش به این حرفا بدهکار نبود و اصلاجواب نمی داد.از تولم تا اینجا بیش از چهار ساعت در راه بودند ودر تمام مدت محمد ولی وکیل باشی دست بردار نبود.تهدید میکرد زخم زبان میزد، حساب کهنه پاک میکرد.گیله مرد فقط در این فکر بود که چگونه بگریزد..."
بعد از زاویه دید شخصیت دیگر داستان،یعنی مرد بلوچ داستان گسترش می یابد:
"مأمور دومی پیشاپیش آنها حرکت میکرد.ازانها بیش از سه قدم فاصله داشت.او هم در فکر بدبختی و بیچارگی خودش بود. او را از خاش اورده بودند.بی خبر از همه جا امده بود گیلان..."
نویسنده برای تکوین و پیشبرد داستان از زاویه دید گیه مرد به زاویه دید مرد بلوچ می پرد و باز می گردد.از دو نظر گاه مختلف وبه کلی متفاوت به داستان نگاه می کند وخواننده را نیز در جریان این دوگونگی فکر وطبیعت شخصیت های داستان می گذارد.
3:درعمل منفردی شخصیت ها شرکت داشته باشند،عمل منفرد،رساندن گیله مرد اسیر به پاسگاه است ودر ان هر سه شخصیت داستان شرکت دارند،دو مامور دولت که وظیفه رسمی خود را انجام می دهند و گیله مرد که در همراه شدن با انها به اجبار شرکت دارد.زمان ومکان عمل منفرد در فاصله زمانی میان راه در روزی طوفانی و بارانی است تا رسیدن انها به قهوه خانه.
4:وحدت تاثیر،این نکته،همانطور که گفته شد اولین بار به وسیله ادگار الن پوعنوان شد.پو معتقد بودنویسنده باید بکوشد تاخواننده راتحت تاثیر واحدی قراردهد.تاثیر واحد داستان گیله مردهمان ظلم وبیدادی است که ماموران دولتی بر دهقانان یا به بیان روشنتر،هیأت حاکمه بر مردم اعمال می کنندوبرانگیزنده احساسات خواننده علیه این ظلم وستم است،در واقع نویسنده تاثیر واحد وضعیت وموقعیت دشوار زندگی بلدهقانان شمال را به خواننده القا میکند.
5:افرینش داستان بر حال و هوایی تمرکز می یابد تا داستان گویی،خشم و عصیان و درماندگی گیله مرد،به ستوه امدن و کلافه بودن مرد بلوچ از اوضاع نامساعد محیط،خوشنودی محمد ولی وکیل باشی مامور اول امنیه از گرفتاری گیله مرد ،حال و هوایی است که افرینش داستان بر انها تمرکز یافته است .برخورد های عاطفی شخصیت های داستان با یکدیگر،توصیف وضعیت موقعیت های زمانی و مکانی و انعکاسش بر حالات روانی شخصیت ها ،همه سیر تحول حوادث داستان را موجب می شود.توصیف حالات و خصلتها و دیگر خصوصیاتی که در داستان "گیله مرد" امده،کاملا با تعریف ذکر شده هم خوانی و مطابقت دارد.داستان بر محور حالات روحی و درونی شخصیت ها می گردد نه بر بازگویی صرف موضوع داستان.
خصوصیت های دیگری که برای داستان کوتاه اوردم نیز در این داستان بزرگ علوی می توان مشاهده کرد.یعنی در داستان کوتاه "گیله مرد"بر خلاف رمان مجموعه زندگی شخصیت ها تجسم نمیابد ،بلکه دریچه ای بر برهه ای سرنوشت ساز از زندگی انها گوشوده می شود و شخصیت ها در لحظه بحرانی و سرنوشت ساز خود دیده میشوند.نویسنده هرگز نمی کوشد که شخصیت زندگی گذشته گیله مرد را باز افرینی کند، فقط به خصوصیت ها و خصلت های بارز روحی و خلقی او که با درونمایه و موضوع داستان همخوانی دارد ،به اختصار اشاره میکند.
"کشتن کسی که آدم او را ندیده و نشناخته،کار اسانی نبوده.اوه،اگر قاتل صضرا گیرش می آمد،می دانست که باش چه کند.با دندان هایش حنجره او را می درید با ناخن هایش چشم هایش را در می آورد."
گیله مرد،ددهقانی از سرزمینش رانده شده و عاصی شده است و اگر به جنگ برخاسته و تفنگ به دست گرفته،از روی ناچاری است.اگر کسی را بخواهد بکشد باید دلیلی برای کشتن او داشته باشد،ندیده و نشناخته نمی تواند کسی را به قتل برساند.حتی می بینیم در آخر داستان،خصلت پاک و روستایی او بر کینه ی شخصی او می چربد و از کشتن قاتل صغرا نیز عاجز میماند.خصلت روحی او درست مقابل خصلت روحی مرد بلوچ است .به نکته زیر توجه کنید:
"مأمور بلوچ وقتی فکر می کرد که حالاخود او مأمور دولت شده است،وحشت میکرد،برای اینکه او بهتر از هر کس می دانست که در زمان تفنگداریش چند نفر امنیه و سرباز کشته است.خودش می گفت:(به اندازه موهای سرم)برای او زندگی جدا از تفنگ وجود نداشت.او با تفنگ به دنیا آمده،با تفنگ بزرگ شده بود و با تفنگ هم خواهد مرد،آدمکشی برای او مثل آب خوردن بود..."
نویسنده خصلت های جداگانه یکی یکی شخصیت های داستانش را تشریح میکند تا خواننده را از پیش آماده پذیرفتن گرهگشایی داستان بکند،یا به بیانی دیگر پیرنگ داستان با این توضیحات و تشریح حالات و روحیات تحقق می یابد و داستان شبکه استدلالی و نظم منطقی خود را پیدا می کند.به همین دلیل است که در پایان داستان کسی که ادم می کشد گیله مرد نیست بلکه مرد بلوچ است که آدمکشی برای او مثل آب خوردن است.نویسنده سعی می کند که برای پیشبرد درونمایه داستان،موضوع،شخصیت،صحنه،فضا ورنگ یا اتمسفر داستان را با یکدیگر هماهنگ کند و توجه خواننده را به شخصیت اصلی معطوف دارد و کانون تمرکز را بر شخصیت گیله مرد قرار دهد.برخورد شخصیت ها با هم حوادث داستان را به وجود می آورد و ایجاد گرهافکنی و کشمکش می کند.مأمور اولی چشم دیدن گیله مرد را ندارد:
"مأمور اولی به اسم محمد وکیل باشی از زندان دل پری داشت.راحتش نمی گذاشت.حرف های نیش دار به او می زد.فحشش می داد و تمام صدماتی را که راه دراز و باران و تاریکی و سرمای پاییز به او میرساند از چشم گیله مرد می دید:"ماجراجو،بیگانه پرست،تو دیگه می خواستی چه کارکنی؟شلوغ می خواستی بکنی؟خیال می کنی مملکت صاحب نداره..."
گیله مرد در فکر وضعیت و موقعیتی است که خود را در ببرد:
"کاش باران بندمی امد و او می توانست تکه چوبی پیدا کند.آنوقت خودش را به زمین می انداخت.با یک جست بر می خاست ودر یک چشم به هم زدن با چوب چنان ضربتی برسر نیزه وارد می کرد که تفنگ از دست محمدولی بپرد...کار او را می ساخت."
مأمور دوم،مرد بلوچ در فکر این است که تیانچه گیله مرد را به خودش بفروشد و پول را از او بگیرد:
"تپانچه اقلا پنجاه تومان می ارزد.بیشتر هم می ارزد،پایش بیفتد،کسانی هستند که صد تومان هم میدهند،ساخت ایتالیاست.فشنگش کم است...حالا کسی هم اسلحه نمی خرد.این دهاتی ها مال خودشان را هم می اندازند توی دریا.پنجاه تومان می ارزد،به شرط انکه پول را با خود آورده و به کسی نداده باشد."
پیرنگ داستان گسترش یافته است و عناصر ساختاری پیرنگ تحقق می یابدو اشتیاق خواننده را برای دنبال کردن داستان بر می انگیزد و می خواهد ببیند که چه سرنوشتی در انتظار گیله مرد است،همین،هول و ولای داستان را به وجود می آورد.داستان بر اثر گره افکنی و کشمکش به بحران و سپس به نقطه اوج یا بزنگاه می رسد. بزنگاه داستان وقتی است که گیله مرد می فهمد که قاتل زنش ،محمد ولی امنیه است و واکنش او شدید است.
"تفنگ را بذار زمین،تکون بخوری مردی."
بعد گره گشایی داستان پیش می آید،یعنی پیامد نهایی رشته حوادث و روشن شدن سرنوشت شخصیت اصلی داستان و کشته شدنش به دست مرد بلوچ.
در داستان "گیله مرد"،سه رکن اساسی داستان:شرح،گسترش و نمایش داستان،به خوبی پرداخته شده است.شرح داستان با توصیف طبیعت شروع می شود و همخوانی آن با حالات روحی شخصیت ها،داستان را گسترش می دهد.در این میان اگر گسترش داستان نیازی به توضیح و تفسیر اضافی داشته باشد،نویسنده این توضیح در جهتی است که به گسترش کمک میکند و درونمایه داستان را تکامل می دهد مثلا این نکته که بر آشفتن و یاغی شدن گیله مرد را توجیه می کند:
"آره،من خودم لاور بودم.سواد هم دارم.این پنج ساله یاد گرفتم.خیلی چیزها یاد گرفتم ام.می گی مملکت هرج و مرج نیست؟هرج و مرج مگه چیه؟ما را می چاپید،از خونه و زندگی آواره مون کردید.دیگه از ما چیزی نمونده،رعیتی دیگه نمونده،چقدر همین خود تو منو تلکه کردی،عمرت دراز بود،اگر میدونستم که قاتل صغرا تویی حالا هفت کفن هم پوسونده بودی.کی لامذهبه؟شماها که هزار مرتبه قران را مهر کردید و زیر قولتان زدید؟نیامدید،قسم نخوردید که دیگر همه امان دارند؟چرا مردمو بیخودی می گیرند؟چرا بیخودی می کشید؟کی دزدی می کنه؟جداندرجد من در این ملک زندگی کرده اند،کدام یک از ارباب ها پنجاه سال پیش در گیلون بوده اند؟"
سرانجام به نمایش داستان می انجامد:
"مأمور بلوچ کار خود را کرد."
در داستان گیله مرد،زمان متحرک وآفریننده است.ردیف شدن لحظه های وقایع پشت سر هم ،استحکامی به داستان داده است که درونمایه و موضوع داستان را گسترش دهد و داستان را به نقطه اوج و گره گشایی بکشد وتحول داستان یا نمایش داستان را خلق کند و سرنوشت محتوم گیله مرد به واقعیت بپیوندد.به عبارت دیگر هستی و زندگی گیله مرد بسته به زراعت است و کشاورزی وقتی زراعت را از او میگیرند و زمینش را غضب می کنند،یعنی او را از هستی ساقط کرده اند و از زندگی انداخته اند و در نتیجه او را نیست و نابود کرده اند.
نویسنده نقطه مناسبی را برای شروع و خلق داستانش انتخاب می کند و وصف طبیعت و ریزش مداوم باران و هم همه طوفان و تکرار صدای شیون زنی که زجر می کشد با حالات روحی گیله مرد همخوانی و هماهنگی دار و نمادهایی است از طوفان روحی گیله مرد. این همخوانی به داستان بعد دیگری می دهد و محتوای انسانی داستان را برجسته تر میکند.
داستان"گیله مرد"مثل اغلب داستان های کوتاه در ذات خودبا قربانیان زندگی یعنی با زخم خوردگان و تحقیر شدگان وفراموش شدگان سروکاردارد.نویسنده تعهدورسالت انسانی خود را در قبال انها ادا کرده است.به عبارت دیگر صرف انتخاب درونمایه یا مضمون عصیان کردن وعلیه ظلم وبی عدالتی سر بر داشتن،نمایشگر اعتراض وخشم نویسنده علیه اینناروایی های اجتماعس است.موضوع داستان در خصلت خاص و واقعی ان،عام وعمومی است یعنی موضوع های بومی ومحلی که جنبه همه گیر وکلی دارد.به بیانی دیگرتنها صحبت بر سر ظلم وستمی کهبر گیله مرد رفته است،نیست بلکه منظور ظلم و ستمی است که بر نوع گیله مردمیرود،گیله مردها ودهقانهایی که سالهای سال مورد بهره کشی ارباب ها و هیأتهای حاکمه وقت قرار گرفته اندو هست ونیستشان را انها چپاول کرده اند.در نتیجه،مادام که سلطه خان هاو نیروهای حمایت کننده انهاوجود دارد،یعنی هستی اجتماعی واگاهی اجتماعی تغییر نیافته است وروابط تولیدی و مناسبات اقتصادی دگرگون نشده است،بهره کشی ارباب ها از دهقان ها وعصیان دهقان ها علیه این بهره کشی وجود دارد.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: معصومه مولایی