خوش آمديد,
مهمان
|
|
مباني روانشناختي برنامهريزي آموزشي و درسي
چکيده در اين مقاله به بررسي مباني روانشناختي برنامهريزي آموزشي و درسي پرداختهايم که پس از شرح واژگان وارد بحث اصلي شدهايم يکي از واژگان مهم و کليدي مبنا است که در علوم تربيتي عبارت است از بحث از موقعيت، امکانات و محدوديتهاي انسان و ضرورتهايي که زندگي او را همواره تحتِ تاثير قرار ميدهد يا به تعبيري مباني هستهايي است که از آن بايدها و نبايدها (اصول) اتخاذ ميشود. در قسمت برنامهريزي آموزشي و درسي که با يادگيري فراگير سروکار دارد، در رويکردهاي مختلف، مانند مباني فلسفي، اجتماعي روانشناسي و... مورد بررسي قرار ميگيرد، که از ميان اين مباني تنها به مباني روانشناسي اکتفا ميکنيم که در روانشناسي نيز در مکاتب مختلف روانشناسي بحث ميشود که در اينجا تنها به ديدگاه مکاتب شناختي، رفتارگرايي، انسانگرايي و روانشناسي رشد پرداختهايم زيرا هر کدام از اين مکاتب ياد شده در مورد يادگيري و نيازهاي انسان سخني دارند که در برنامهريزي درسي و آموزشي کاربرد فراوان دارد و بايد برنامهريزان اين خصوصيات را در نظر داشته باشند تا در هر زمينه انسانهاي متخصص، کارآمد و متعهد تربيت شوند. کليد واژه. مباني، آموزش، تدريس، روانشناسي، رفتار، برنامهريزي، برنامهريزي درسي و آموزشي، شناخت، جوان و کودک. مقدمه هر نظريه بر اساس مبنايي بهوجود ميآيد، از اين رو مباني داراي اهميت است و برنامهريزي آموزشي و درسي بنا به تاکيد اساتيد اين فن جايگاه بسيار مهم دارد زيرا سرنوشت جوامع در گرو فراگيراني است که از مهمترين مراکز فرهنگي يک کشور فارغ ميشوند که برنامههاي آموزشي اين مراکز را در هر کشور برنامهريزان شکل ميدهند و بر اساس آن افراد يک جامعه رشد ميکنند، هر جامعه نيازمند انسانهاي متخصص، متعهد و اهل علم و عمل است که هم بتوانند فرهنگ جامعه و دين شان را حفظ کنند و هم آن ملت را از وابستگيهاي علمي و عملي نجات بخشند، افرادي داراي اين قابليت تنها زماني تربيت ميشود که به خصوصيات و قابليتهاي افراد توجه شود، در اين خصوص دانش روانشناسي جايگاه بسيار مهم دارد زير اين دانش عهده دار آن است که بيان کند چه چيزي را در چه شرايطي ميتوان آموخت و راه سهولت آموزش کدام است و قابليت افراد براي فراگيري در چه شرايط و زمان و مکان افزايش مييابد و يا در چه اوضاع و احوالي ميتوان راحتتر آموخت و نيز در دانش روانشناسي بررسي ميگردد که افراد چگونه ميتوانند به سازگاري اجتماعي بالاتر دست يابند، چگونه روحيه کاري يا به تعبيري وجداني کاري افراد رشد ميکند و چگونه ميتوان در انسانها براي کاري انگيزه ايجاد کرد. زيرا همان گونه که در تعريف اين دانش گفتهاند روانشناسي است که به مطالعه علمي رفتار و فرايندهاي ذهني ميپردازد که رفتار نيز حوزه و قلمرو گسترده دارد افزون بر اينکه فرايند ذهني شامل بسياري از مباحث يادگيري و روحي و رواني ميشود که ميتوانند برنامهريزان آموزشي و درسي آن را در اختيار گرفته و با اين مباني نه تنها به کشور خويش بلکه به انسانيت نيز خدمت کنند زيرا امروزه به دانشها به عنوان يک وسيله نگريسته ميشود که افراد ضد دين از آن استفاده ميکنند تا باورشان را در جامعه حاکم سازند و افراد ديندار و برنامهريزان دلسوز نيز ميتوانند از يافتههاي اين دانش استفاده برند و مراکز فرهنگي را غنيتر سازند و در ابعاد معنوي و دينداري و امنيت روحي و رواني مردم بيفزايند، به دليل اينکه اگر افراد با تخصص بالا تربيت شوند ولي در کنار تخصص تعهد و امانت داري نباشد ميان مردم و متخصصان پيوندي ايجاد نخواهد شد. علوم انساني ابزار بسيار مناسب هستند تا به اين اهداف مهم تحقق بخشند و در انسانهايي که داراي تخصص هستند، تعهد را نيز رشد دهند. اين نوشته از سه مبحث اصلی و فصل گونه تشکيل گرديده است که در بحث اول تحت عنوان کليات اهمیت این بحث را بررسی کردهایم و در ذیل مفاهيم، واژگان و مفاهيم کليدي و کاربردي در اين بحث را شرح دادهايم و در فصل يا مبحث سوم تحت عنوان کاربردهاي روانشناسي به عنوان مبانی در برنامهريزي آموزشي مباحث مربوط به روانشناسي به اختصار بررسي گرديده است. اگرچه در رابطه با اصل برنامهريزي درسي و آموزشي کتابهاي فراوان وجود دارد ولي در رابطه با بحث مباني روانشناختي، کتاب و نوشتة مستقل بسيار کم وجود دارد. از اين رو درعين بضاعت اندکِ نگارنده، منبع اندک نيز بر آن افزوده شد که از خوانندگان محترم تقاضا داريم افزون بر راهنماييها و بيان کاستيهای مقاله، از نقصهاي نگارنده نيز چشم پوشي کنند. در پايان اميدواريم خداوند منان اين تلاش ناچيز را قبول فرمايد و مورد رضايت امام زمان7 قرار گيرد. 1. کليات در ذيل اين عنوان پس از بيان اهميت بحث از مباني و برنامهريزي، بايد برخي از مفاهيم روشن شود که در اين مقاله به کار ميرود و پس از آنکه اين مفاهيم مشخص گشت، ميپردازيم به اصل بحث مباني روانشناختي. 1. 1. اهميت بحث از آنجا که مباني در هر علم اهميت فراوان دارد ولي مباني روانشناسي در برنامهريزي آموزشي و درسي بيش از پيش اهميت مييابد زيرا از يک طرف خود برنامه ريزي در زندگي انسان اهميت ويژه دارد و از طرف ديگر مباني روانشناسي داراي اهميت بسيار بالا است به دليلي که در مباني روانشناختي با ويژگيهاي شخصيتي انسان سر و کار داريم از اين رو در ذيل به اختصار اهميت اين مباحث را بيان ميکنيم و آنگاه به ادامه بحث ميپردازيم. 1. 1. 1. اهميت مباني روانشناختي همانگونه که ياد شد، مباني هستهايي است که بر اساس آن اصول و بايدها و نبايدهاي تدريس شکل ميگيرد از اين رو اگر کسي از يافتهها و هستهاي روانشناسي بياطلاع باشد، يا اصلا نميتواند اصول وضع کند و يا اگر اصولي براي کارش داشته باشد، اين اصول ناقص خواهد بود از اين رو گفتهاند: «عدم آگاهي بر رسالت آموزش و پرورش، و عدم اطلاع از نظريهها و يافتههاي روانشناسي در بارة يادگيرندگان در زمينههاي تواناييهاي فطري و تفاوتهاي آنها در افراد، خود تصوري، شيوههاي شناختي، آفرينندگي، فرايندهاي تفکر، تاثير محيط اجتماعي، اقتصادي، و رشد عواطف بر يادگيري آنان، به طور مسلم در برنامهريزي درسي، و تعيين انتخاب موضوع و محتوا، و فعاليتهاي آموزشي تاثير انکار ناپذيري دارد.» (تقي پور ظهير، علي، 1385، مقدمهاي بر برنامهريزي آموزشي و درسي، ص71.) در عين اينکه مباني بر اساس مکاتب مختلف روانشناسي و رويکردهاي مختلف به وجود ميآيد، در اينجا از مباني سخن خواهيم گفت که تا حدودي جهاني و پذيرفته شده و در عين حال با انديشههاي ديني موافق باشد در اين مقاله بحث خواهد شد که در ادامه چهار رويکرد مورد بررسي قرار ميگيرد. 2. 1. 1. اهميت برنامهريزي در زندگي برنامهريزي در زندگي انسانها بسيار اهميت دارد، زيرا بدون برنامه ريزي انسانها در زندگي با مشکل مواجه خواهند شد، زيرا ضرورت برنامهريزي براي هر سازمان و مؤسسهاي به اندازهاي روشن است که نيازي به تبيين و توجيه ندارد. همين قدر ميتوان گفت که «برنامهريزي» براي سازمان به اندازه تنفس براي يک موجود زنده اهميت دارد؛ زيرا اگر در يک سازمان کارها بر اساس برنامهريزي پيش نرود، مديران و کارکنان آن بايد دايم با مشکلات دست و پنجه نرم کنند و بيشتر توان و تلاش خود را به جاي تحقق اهداف، صرف دفع دشواريهاي روزمره کنند و از رسيدن به اهداف باز بمانند. (محسن پور، بهرام، 1387، مباني برنامهريزي آموزشي، ص106.) 3. 1. 1. اهميت برنامه ريزي آموزشي برنامه ريزي آموزشي و درسي در جهات مختلفي از زندگي انسانها کاربرد دارد و حوزههاي مختلف زندگي انسان نيازمند برنامهريزي درست و مطلوب آموزشي و درسي است چه از جهت اقتصادي چه از جهات سياسي، و چه از جهات اجتماعي و جهات ديگر و اين اهميت در کشورهاي اسلامي مضاعف ميشود زيرا در کشوري که ميخواهد ارزشهاي ديني و اسلامي پاس داشته شود بايد به وسايل و ابزارهاي روز مجهز باشد و از طرفي هم بتواند فرهنگ، سنت و ارزشهاي خويش را روشمند و با برنامه حفظ نمايد و اين ميسر نيست جز از راه برنامهريزي درست آموزشي و درسي از اين رو در گذشته (1950) نيز کشورهاي در حال توسعه وقتي ميخواستند در جهات مختلف، تحول و انقلاب ايجاد و استقلالشان را حفظ کنند، نخست از برنامه ريزي آموزشي آغاز کردند. و اين امر براي کشورهاي تازه استقلال يافته در اين تاريخ به صورت يک هدف در آمده بود زيرا در جهت کسب و حفظ استقلال به افراد تحصيل کرده نيازمند بودند زيرا پيبردند که افرادي که آينده سياسي کشورها در دست آنان رقم ميخورد از مراکز آموزشي وارد جامعه ميشوند چنانچه مباني درست نباشد منجر به برنامهريزي درست نخواهد شد و برنامهريزي آموزشي نادرست سبب تربيت افراد نادرست، ناقص و وابسته ميشود و در جهت اقتصادي نيز اقتصاد دانان بر اين باور بودند که رابطهاي مستقيم بين سطح آموزش و پرورش و بهرهوري[1] اقتصادي افراد وجود دارد؛ يعني هر اندازه سطح تحصيلات يک فرد بيشتر باشد، نقش آن فرد در رشد اقتصاد ملي بيشتر خواهد بود و در جهت اجتماعي نيز آموزش و پرورش در دهههاي 1950 و 1960م. نه تنها وسيلهاي براي تامين نيروي انساني تلقي ميشد، بلکه به عنوان وسيلهاي براي تحرک اجتماعي[2] به شمار ميرفت. (ر. ک. محسن پور، بهرام، 1383، مباني برنامهريزي آموزشي، ص22.) امروزه نيز براي همه اين عرصهها پرورش افراد درست که احساس درد کنند و نيازهاي جامعه را با توان علمي خويش برطرف سازند، با برنامهريزي آموزشي درست ميسر ميشود. رابطه ميان مباني روانشناسي و گزارههاي ديني نکتة مهمي که در اينجا بايد يادآوري شود اين است که يافتههاي روانشناسي يا به تعبير ديگر، هستهايي که از روانشناسي به دست ميآيد، خود بر اساسي مبانياي استوار است که ميتواند با مباني ديني و ضرورتهاي ديني سازگاري داشته باشد و يا مخالف باشد، مباني روانشناسي که در اينجا بررسي ميشود، همان مباني است که هيچگاه تضادي با دين نداشته باشد زيرا اگر علمي با دين تضاد داشته باشد و گزارههاي ديني آن را رد کند، نميتواند علم به حساب آيد در مقالهاي ديگري تحت عنوان تعامل علم و دين اين مسئله به تفصيل بررسي گرديده است و در اينجا به اختصار ميتوان گفت: رابطة علم و دين را در چند جهت ميتوان تصوير کرد که يکي از انواع روابط تعامل ميان آن دو است زيرا: «دستکم چهار راه متمايز وجود دارد که بهوسيلة آنها علم و دين ميتوانند با هم در ارتباط باشند: 1. تعارض. اعتقاد به اينکه علم و دين اساسا آشتي نا پذيرند. 2. تمايز. اين ادعا که هيچ تعارض واقعي نميتواند وجود داشته باشد؛ زيرا علم و دين هر کدام به سؤالاتي کاملا متفاوت پاسخ ميدهند. 3. تلاقي. رويکردي که به دنبال مکالمه، تاثير متقابل، و «هماهنگي» ممکن بين علم و دين است، و خصوصا بهدنبال راههايي است که در آنها علم به شناخت ديني و کلامي شکل ميدهد. 4. تاييد. ديدگاه تا حدودي ساکتتر ولي بسيار مهم که راههايي را مورد تاکيد قرار ميدهد که در آنها، دين از کار علمي محض حمايت ميکند و آن را دامن ميزند.» (هات، جان اف، 1385، علم و دين: از تعارض تا گفتوگو، ص31 و 32.) انواع ديگري از روابط را نيز بيان کردهاند که در اينجا ياد نميکنيم ولي يافتههاي روانشناسي که در اينجا بحث ميشود بايد از مصاديق تلاقي بين علم و دين باشد که بين شان تاثير متقابل وجود دارد يعني علم براي رسيدن به دين و دين براي ارتقاي علم تلاش کند و ميانشان کاملا داد و ستد، هماهنگي و همکاري برقرار باشد، که در اين صورت از يافتههاي روانشناسي قابل تاييد دين ميتواند مباني به دست آيد که هيچکدام بدون ديگري نميتواند دوام داشته باشند، زيرا مباني روانشناسي صرف نه تنها کمکي نميکند بلکه مشکل ساز نيز ميشود زيرا تعامل دو طرفه است که بايد از يکي به نفع ديگري کمک گرفته شود زيرا بهتعبير زيباي پروفسور آلبرت انيشتين: «علم بدون دين لنگ است و دين بدون علم نابينا» (پول، مايکل، 1386، درآمدي بر علم و دين، ص23.) با اين رويکرد تعامل تنگاتنگ در بين علم و دين وجود خواهد داشت ولي اگر در جايي مباني علم روانشناسي با دين در تضاد و تعارض باشد، چه بايد کرد؟ در اينجا اصالت با دين است و يافتههاي روانشناسي و هر علم ديگر را دور ميريزيم با همين رويکرد به برخي از رويکردهاي روانشناسي در ذيل اشاره ميشود که جهاني است و دين با آن تضادي ندارد. 1. روانشناسي رشد در تعريف روانشناسي رشد گفتهاند: «روانشناسي رشد شاخهاي از علم روانشناسي است که به توصيف و تبيين فرايند تغييرات کمي و کيفي در تمامي ابعاد روانشناختي ساختار و رفتار آدمي از انعقاد نطفه تا مرگ ميپردازد و در صدد کشف قوانين حاکم بر اين تغييرات، منشأ، عوامل مؤثر و پديدههاي بر آمده از آنها ميباشد.» (بيريا، ناصر و ديگران، 1374، روانشناسي رشد(1) با نگرش به منابع اسلامي، ج1، ص83.) ياد گيرنده به عنوان يکي از عناصر برنامهريزي درسي مطرح ميشود که در سنين مختلف بايد به کميت و کيفيت يادگيري او توجه کرد. کودکي که شامل کودکان پيش دبستاني و دبستاني ميشود، بايد به اين عنوان مورد توجه برنامهريزي قرار گيرد و عوامل مؤثر در يادگيري او مورد بررسي واقع شود که يکي از عوامل مؤثر در فرايند تغييرات و يادگيري توجه به نيازهاي کودک است، از جمله نيازهاي کودک، نياز او به بازي است و اين نياز به صورت جدي نيز مطرح است که هم روانشناسان بر آن تاکيد کردهاند، هم در متون ديني بازي کودک مهم تلقي گرديده است، امام صادق7 يک مرحله سني کودک را به عنوان دوران بازي مطرح ميسازد و در اين زمينه يعقوب بن سالم از آن حضرت7 نقل ميکند که فرمود: «الْغُلَامُ يلْعَبُ سَبْعَ سِنِينَ وَ يتَعَلَّمُ الْکتَابَ سَبْعَ سِنِينَ وَ يتَعَلَّمُ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ سَبْعَ سِنِينَ»؛ (کليني، محمدبن يعقوب، 1365، کافي، ج6، ص47.) فرزند هفت سال بازي ميکند، هفت سال خواندن و نوشتن ميآموزد، و هفت سال نيز به فراگيري حلال و حرام ميپردازد. در حديث بالا به بازي کودک تا هفت سالگي اشاره شده است که حايز اهميت است، و چون کودکان را براي آينده تربيت ميکنيم، بايد براي زمان آينده نقش مطلوب بازي کند و در حال نيز او را ناديده نبايد گرفت بازي از اين جهت يکي از مهمترين راه تربيت خلاقيتهاي کودک براي آينده است و در حال نيز از نيازمنديهاي او به حساب ميآيد به گفتة فردريک فروبيل: «بازي کردن، بالاترين مرحلة پرورش کودک است. بازي کردن همان احساسات پاک و افکار بي آلايش است که به صورت في البداهه ظهور ميکند و نمايشي از زندگي پنهان شدة همة انسانها است.» (آرمسترانگ، توماس، 1382، کودک من چگونه نابغه ميشود، ص139.) تربيت از طريق بازي. بازي در کودکي نقش مهمي براي تربيت دارد و بازي بخشي از زندگي کودک را تشکيل ميدهد، از اين رو بازي در کودکي سرنوشت ساز است و در بازي است که کودک بسيار چيزها را ميآموزد. چنانکه گفتهاند: «مهمترين مشغوليت کودک در زندگي بازي است. کودک در جريان بازي و در يک زمان، پرورش فکري، عاطفي جسمي و اجتماعي مييابد و آنچه او از طريق بازي به دست ميآورد بهطور مثبت کسب ميکند زيرا اساس آن تجربه است؛ اين تجربهاي است که از طريق عضلات و حواس خود کودک، به دست آمده است.» (صامئي، رضا، 1388، زندگي را براي کودک بازي کنيد، ص3.) کودکي تجربياتي است که ميتواند مسير عبور از مشکلات در بزرگسالي را بياموزد زيرا «نظريه پردازان شناختي بيش از تاکيد بر ارزش عاطفي بازي، معمولا بازي را ابزاري براي تسهيل رشد و نمو ذهني ميدانند. براي مثال جروم برونر (1972) و برايان ساتون ـ اسميت (1967) هر دو خاطر نشان کردهاند که بازي، جوّ آسوده و آرامي را فراهم ميسازد که کودکان در آن ميتوانند راه حل بسياري از مشکلات را بياموزند. بعدها هنگامي که کودکان در دنياي واقعي با مشکلات پيچيدهتري روبهرو شدند، يادگيريهايي که در حين بازي رخ دادهاند، براي آنان بسيار مفيد خواهند بود.» (هيوز، فرگاس، 1384، روانشناسي بازي «کودکان، بازي و رشد»، ص51.) توجه به فراگيري آموزههاي ديني در دوره جواني. برخي از دورانهاي طلايي در عمر انسان قرار دارد که اگر از آن دوره غفلت کنيم، جبران آن ناممکن و يا دشوار خواهد بود يکي از چيزهايي که برنامهريزان کشور اسلامي بايد در نظر داشته باشند، تربيت ديني و ارتقاي شناخت ديني در مدرسه و سنين جواني و نوجواني است که بايد از همان دوران کودکي و يا دوران بحران جواني در نظر داشته باشند، زيرا در روانشناسي رشد اين دوره را دوران بحران ناميدهاند و «روانشناسان معتقدند که ميان بحران بلوغ و جهش ناگهاني احساسات ديني ارتباط وجود دارد. در اين دوره يک نوع نهضت ديني حتي در نزد کساني ديده ميشود که در گذشته نسبت به مسائل و امور مذهبي بيقيد بودهاند. بنا به نظر استانلي هال[3] اوج اين احساسات ديني در حدود شانزده سالگي پيدا ميشود» (شعاري نژاد، علي اکبر، 1380، روانشناسي رشد، ص575.) اين دوره را اگر برنامهريزان کشورهاي اسلامي جدي نگيرند ديگر چنين فرصت طلايي به دست نميآيد زيرا اگر عقيدهاي تثبيت شد، ديگر نميتوان چيزي را جايگزين کرد زيرا «مطالعات کول[4] دليل بر اين هستند که سن شانزده در مرحلة نوجواني مرحلة «تحول در رفتار و ايمان ديني» شمرده ميشود. زيرا اعتماد ديني نوجوان پسر در اين هنگام تقريبا تا 60٪ و در دختران تا 65٪ بالا ميرود. همينکه به مرحلة رشد ميرسند صاحب عقايد ديني ثابت ميشوند که تقريبا تا آخر عمر به همان افکار و عقايد، مؤمن و معتقد و گاهي در دوران پيري به مسلک تصوف و درويشي متمايل ميشوند. به طور کلي، ميتوان گفت که مرحلة نوجواني، دورة سازگاري اخلاقي و ديني است.» (همان) اين مسئلة مهم را برنامهريزان حتما بايد در نظر داشته باشند تا در ضمن تحصيل اين نياز نيز برآورده شود، اگر برنامهريزان در اين سنين از اين نياز در ظاهر پيش پا افتاده غافل شوند و برنامهها را به گونهاي طراحي کنند که به اين نياز نپردازند در بزرگسالي جبران نخواهد شد. اين يافتههاي روانشناسي رشد، بايد در نظر داشت و آنگاه بر اساس آن اهداف را مشخص کرد و از دل آن بايدها و نبايدها را استخراج و با اين يافته برنامهريزان آموزشي ميتوان تجويز کنند که چه محتوايي در سنين کودکي آنهم در يک کشور اسلامي بايد باشد و چه چيزي نبايد باشد، اين مسئوليت کمي نيست. افزون بر اينکه در شرايط کنوني به شدت نياز است که افراد پر استعداد و سرآمد شناسايي شده و به آنان توجه بيشتر بايد شود و اين مهم از طريق يافتههاي روانشناسي رشد ميسر است. 2. روانشناسي شناختي در اينجا دو واژة مهم وجود دارد که بايد روشن شود: 1. روانشناسي شناختي؛ 2. شناخت. و ابتدا به روانشناسي شناختي ميپردازيم که گفتهاند: «روانشناسي شناختي ديدگاهي نظري است که بر ادراک، تفکر و حافظه انسان تمرکز دارد. اين نظريه ياد گيرندگان را همچون پردازش کنندگان اطلاعات ترسيم ميکند و براي دانش و ديدگاهي که دانشآموزان به هنگام يادگيري دارند سهم اساسي قايل است. از نظر روانشناسيشناختي آنچه ياد گيرندگان انجام ميدهند سطح درک نهايي آنها را مشخص ميسازد.» (گلاور، جان، و ديگران، 1377، روانشناسي شناختي براي معلمان، ص6.) يا به تعبيري، رويکرد شناختي به شخصيت بر نحوهاي که افراد از محيط و خودشان آگاه ميشوند، نحوهاي که درک نموده و ارزيابي ميکنند، ياد ميگيرند، فکر ميکنند، تصميم ميگيرند، و مسايل را حل ميکنند تمرکز دارد. (شولتز و شولتز، دوان و سيدني الن، 1387، نظريههاي شخصيت، ص391.) اما واژة شناخت يعني دانستن، و کسبِ شناخت در بارة جهان هستي يعني دانستنِ جهان هستي، اما در تعريفي آن را چنين بيان کردهاند: اصطلاح شناخت به فرايندهاي دروني ذهني يا راههايي گفته ميشود که در آنها اطلاعات پردازش ميشوند، يعني راههايي که به وسيلة آنها اطلاعات را مورد توجه قرار ميدهيم، آنها را تشخيص ميدهيم و به رمز در ميآوريم و در حافظه ذخيره ميسازيم، و هر وقت که نياز داشته باشيم آنها را از حافظه فراميخوانيم و مورد استفاده قرار ميدهيم. (سيف، علي اکبر، 1384، روانشناسي پرورشي، ص488.) بنا بر اين تعريف، شناخت درست آن است که بتوان از آن در هنگام ضرورت استفاده کرد انسان در سراسر زندگي خويش با شناخت سروکار دارد و اين شناخت در هنگام آموزش و پرورش بسيار ضروري و ارزشمند است زيرا به ما ميگويد چگونه بايد ياد بگيريم و ياد دهيم. و در کدام مقطع عمر بهتر و بيشتر ميتوان ياد گرفت و در برنامهريزي آموزشي و درسي ميتوان از اين روش استفاده کرد و با توجه به مباني يادگيري و ياد دهي دانشآموزان را در يادگيري بهتر و ماندگارتر کمک کرد يادگيري را با استفاده از روشهاي شناختي تسهيل کرد. نکته مهمتر اين است که ميتوان با استفاده از يافتههاي روانشناسان شناختي و رشد انگيزة کاري و تحصيلي در افراد ايجاد کرد زيرا امروزه ميان فقر علمي و استقلال در عرصههاي گوناگون يک کشور رابطه معکوس وجود دارد همان گونه که ميان استقلال علمي و استقلال سياسي، اقتصادي، حتي ديني و فرهنگي يک کشور رابطه مستقيم وجود دارد و اين استقلال پديد نخواهد آمد جز اينکه افراد سخت کوش، با انگيزه و دلسوز در يک جامعه وجود داشته باشند و اين افراد از آموزشگاهها وارد جامعه ميشوند زيرا امروزه در عقبماندهترين کشورهاي جهان مهارتها، دانشها و... از طريق مراکز آموزشي به افراد آن جامعه منتقل ميشود و شيوة کاري اين مراکز نيز در سطح کلان به وسيلة برنامهريزان آموزشي عرضه ميشود و در اختيار همة مراکز قرار ميگيرد، بايد به مسئله شناخت به صورت جدي نگاه کنند و خوراکي علمي و روحي براي جامعهاي تامين که در آينده خودشان در مهمترين صاحب اختيار خواهند شد، اگر از يافتههاي روانشناسي شناختي به عنوان مبنا به صورت درست و بجا استفاده شود افراد کار آمد در جامعه به وجود خواهد آمد ولي بر عکس اگر بر اين مبنا و مباني ديگر توجه نشود جامعه و افراد خسارت جبران ناپذير خواهند ديد. 3. روانشناسي رفتارگرايي پيروان اين مکتب همان گونه که از نامش پيداست روي رفتار انسان تکية بيشتري دارند که رفتار انسان را تابع محرکها ميدانند که در واقع رفتار انسان عبارت است از پاسخ در برابر محرکها. «رفتار گرايي جزء اولين گرايشهاي روانشناختي است که به ويژه در آمريکا رشد کرد. در اين ديدگاه در شکل افراطياش، انسان موجودي منفعل است که مثل يک ابزار مکانيکي توسط عوامل محيطي شکل داده ميشود و شانسي براي گريز از سيطرة اين عامل خارجي ندارد. روشهاي تربيت والدين، گروههاي همتا، معلم و ساير عوامل محيطي تعيين کنندة مسير رشد کودک و بزرگسال هستند.» (بيريا، ناصر و ديگران، 1374، روانشناسي رشد(1) با نگرش به منابع اسلامي، ج1، ص244.) با آنکه بر اين مکتب نقدهاي جدي وارد است ولي ميتوان در آموزش و پرورش و يادگيريها و عادتهاي سطحي از يافتههاي اين مکتب به خوبي استفاده کرد. چنانکه شرطي شدن براي کودکان در زمينههاي خوشبين شدن به معلم، مدرسه، درس، کتاب، آموختن و... در اولين بار ورود شان در مدرسه شرطي سازي بسيار کاربرد و اهميت و ميتوان با استفاده از اين رويکرد، رفتارهايي را ايجاد کرد که به نفع دانشآموز و جامعه باشد و برعکس اگر به يافتههاي اين مکتب توجه نشود، و برنامهها تمام وقت براي سنين پايين اجرا شود، و ياد گيرنده را از بازي و تفريح باز دارد، به زودي او را از مدرسه دلسرد خواهد کرد و با تکرار اين روش شرطي خواهد شد تا با ديدن مدرسه، معلم، کتاب و... نفرت را تداعي کند زيرا امثال اين برنامهها شامل اصل اشباع ميشود که در روانشناسي رفتاري براي ترک رفتار مورد استفاده قرار ميگيرد. اگر در برنامهريزي به اين اصل پيش پا افتاده توجه نشود، هم به ضرر جامعه تمام خواهد شد، هم آيندة دانشآموزان و کودکان را در خطر خواهند انداخت زيرا از يافتههاي رفتار گرايان در مراحل ابتدايي به شدت ميتوان استفاده برد و در آنان انگيزه ايجاد کرد و ايجاد انگيزه ـ بهويژه در ياد گيرندگان ـ کار مهمي است زيرا انگيزه تاثير جادويي بر افراد دارد و با ايجاد شور، شوق و اشتياق آنها را به سوي کار بهتر و نتايج برتر، هدايت ميکند. (کينان، کيت، 1381، چگونه در کارمندان انگيزه ايجاد کنيم؟، ص9.) در نتيجه جامعه با انگيزه در جهت رشد و ترقي و اعتلاي فرهنگ و حتي در مسايل ديني خويش افراد کار آمد و مهم خواهند شد و براي جامعه مفيد خواهند بود. 4. روانشناسي انسانگرايي انسانگرايي[5] نظامي فکري است که به موجب آن تمايلات و ارزشهاي انسان در درجة اول اهميت قرار دارند. (شولتز و شولتز، دوان و سيدني الن، 1387، نظريههاي شخصيت، ص339.) يکي از روانشناس انسانگرا آبراهام مازلو[6] (1970) است وي نيازهاي انسان را به صورت سلسله مراتبي طبقه بندي کرده است. از نظر وي نيازها ابتدا به دو دستة کلي تقسيم شدهاند: نيازهاي کمبود يا کاستي[7] و نيازهاي رشد يا بالندگي.[8] مازلو نيازهاي دستة اول را نيازهاي اساسي[9] و نيازهاي دستة دوم را فرا نيازها[10] نيز نام گذاري کرده است. هريک ازاين دو دسته نياز شامل تعدادي طبقه بهشرح زير است. نيازهاي اساسي. گفتيم که نام ديگر مازلو براي نيازهاي اساسي نيازهاي کمبود يا کاستي است. علت اين نام گذاري آن است که نيازهاي کاستي زماني که ارگانيسم در رابطه با يک نياز کمبودي دارد (مثلا غذا يا آب) برانگيخته ميشود. اين نيازها به چهار دسته تقسيم شدهاند. 1. نياز هاي فيزيولوژيکي يا جسمي، شامل نياز به آب، غذا، خواب، حرارت مناسب، و... 2. نياز به امنيت يا ايمني، شامل نياز به داشتن محيطي امن و به دور از تهديد. 3. نياز به عشق و تعلق، شامل نياز به ايجاد روابط متقابل با ديگران و محبت کردن و مورد محبت واقع شدن. 4. نياز بهعزتنفس يا احترام بهخود، شامل احساس کسب توفيق و تأييد، احساس شايستگي، احساس کفايت و مهارت؛ يعني نياز فرد بهايجاد تصور مثبتي در ديگران نسبت بهخودش. فرا نيازها يا نياز به خود شکوفايي. برخلاف نيازهاي کاستي که از محروميت انسان سرچشمه ميگيرند، فرا نيازها نيرويشان را از ميل آدمي به رشد و بالندگي کسب ميکنند. فرا نيازها به نيازهاي مربوط به خود شکوفايي يا تحقق خويشتن نيز معروفند. اينها عبارتند از نيازهاي فرد براي رسيدن به آنچه که در حداکثر توان و استعداد دارد. نيازهاي خود شکوفايي مواردي چون کنجکاوي، اشتياق به شناخت، يادگيري، کسب حقيقت، دانش اندوزي، تجربه کردن، درک زيبايي، و نظم و هماهنگي را شامل ميشوند. (سيف، علي اکبر، 1384، روانشناسي پرورشي، ص350.) با آنکه اين مکتب مورد نقد قرار گرفته است، ولي سخنان مازلو در رابطه با نياز انسان براي برنامهريزي درسي و آموزشي، اهميت فراوان دارد زيرا بسياري از افرادي که به راستي توان ندارند تا شکمشان را سير کنند از اجراي برنامههاي ديگر عاجز خواهند بود و با در نظر داشتن چنين شرايطي برنامهريزان ميتوانند کارهاي مهم انجام دهند تا شکم گرسنگان سير شود و همگان شاهد رشد و ترقي باشند و يا اگر در برنامهريزي به گونهاي نباشد که امنيت در محيط آموزشي تامين گردد برنامه مفيد توليد نخواهد شد و مهمتر اينکه بر مبناي نياز به عشق و تعلق روابط معلم و شاگرد بر اساس محبت بايد شکل بگيرد، همان گونه که امام خميني1 ميفرمايد: «با محبت ميشود منحرفها را مستقيم کرد؛ بهتر از اين که با شدّت و حدت» (موسوي خميني، روح الله، 1378، صحيفة امام، ج8، ص331.) و نيز اگر نياز به خود شکوفايي ارضا نشود، دانشآموزان صدمة جبران ناپذيري خواهند ديد. البته امروزه نيازهاي ديگري مانند نيازهاي معنوي نيز مطرح ميگردد (ر. ک. شجاعي، محمد صادق، 1387، نظريه نيازهاي معنوي در اسلام و تناظر آن با سلسله مراتب نيازهاي مزلو، ص45.) که بايد به آن توجه شود، ولي آنچه در اين مقاله به آن ميپردازيم، بر طرف ساختن نيازهايي است که در مکتب انسان گرايي مطرح ميشود زيرا افرادي که اين نياز را پشت سر بگذارند ولو به حد خود شکوفايي در سطح ديدگاه مازلو برسند بسياري از مشکلات اجتماعي را حل خواهند کرد ولي اينکه توجه شود به نيازهاي معنوي، بحث بسيار با معنا و مهمي است که در راس مباني قرار دارد و بايد به صورت مستقل به آن پرداخت زيرا امروزه بسياري از مشکلات جوامع بشري، عدم توجه به اين نياز مبرم است که اگر در سطح آموزش و پرورش حل شود و برنامهريزان آموزشي به آن توجه کافي داشته باشند، ديگر در جوامع جهاني بسياري از مشکلات موجود، حق کشيها و... حل خواهد شد، البته بازهم اين جاي بحث دارد که اين نياز معنوي را از چه راه و با چه محتوايي حل کرد و پاسخ داد و گرنه امروزه حتي معنويتهاي کاذب مانند شيطان پرستي و اديان و مذاهب خرافي فراوان وجود دارند که ادعاي پاسخ گويي به اين نياز مهم را دارند در حالي که نه تنها اين نياز را برآورده نخواهند کرد بلکه بر مشکلات بشري ميافزايند که بايد به صورت مستقل به آن پرداخت. نتيجه مباني روانشناسي داراي اهميت فراوان است که ميتواند در جهات مختلف برنامهريزان را ياري رساند تا بتوانند برنامه ريزي مطلوب داشته باشند و در نتيجه افراد کامل و مطلوب در مراکز آموزشي تربيت شوند، يافتههاي مکاتب روانشناسي با تنوع و شاخههايش وسيلة بسيار مناسب است که ميتواند در شرايط انفجار اطلاعات آموزش و پرورش را هدفمند سازد و انسانها را در جهاتي هدايت کند که هم افراد داراي تخصص در يک جامعه دچار سر خوردگي و بيکاري نشوند و هم استعدادها و قابليتها را شناسايي کنند تا در مسير اهداف بلند حرکت کنند که هم سعادت انسانها در اين دنيا تامين گردد و هم آخرت و سراي ديگر به فراموشي سپرده نشود. در جهان کنوني بسياري از شرکتها و حتي کشورها بيشتر از يافتههاي روانشناسي استفاده ميبرند تا کالاهايشان را بيشتر و بهتر به فروش برسانند و ثروت بيشتر کسب کنند و از افراد ملتها در برابر خود آنان استفاده کنند تا بتوانند با ايجاد زمينه و شرايط به نفع دنيايشان، همه چيز آن ملت را به يغما ببرند ـ چنانکه در جاهاي فراوان ميبينيم ـ ولي در اين ميان افراد دلسوز و آرماني نيز بايد تلاش ورزند تا از اين وسيلة نوظهور و در عين حال بسيار موثر استفاده برند و در جهت ساختن انسانهاي موفق و الهي بهره برند و بتوانند وظيفة اصلي شان را در جهان کنوني و با شرايط به وجود آمده ايفا کنند. و کمترين وظيفة برنامهريزان انساني بهويژه کشورهاي اسلامي اين است که چنان برنامه ريزي کنند که يک فرد تحصيل کردهاي مسلمان از هويت خودش گريزان نباشد و به فرهنگ و دين خويش افتخار کند و در برابر تهاجم فرهنگي قد علم کند و به راحتي وسيله براي بيگانگان و کشورهاي چپاولگر قرار نگيرند. کتابنامه قرآن مجيد، م. فولادوند. آرمسترانگ، توماس، 1382، کودک من چگونه نابغه ميشود، م. ترانه بهبهاني، دوم، تهران، انتشارات سفير صبح. اتکينسون و ديگران، 1384، زمينة روانشناسي هيلگارد، م. حسن رفيعي و ديگران، ششم، تهران، انتشارات ارجمند. ارنشتاين، آلن سي، و هانکينس، فرانسيس پي، 1373، مباني فلسفي، روانشناختي و اجتماعي برنامة درسي، م. سياوش خليلي شوريني، اول، تهران، انتشارات يادوارة کتاب. بيريا، ناصر و ديگران، 1374، روانشناسي رشد(1) با نگرش به منابع اسلامي، اول، تهران، سمت. تقي پور ظهير، علي، 1385، مقدمهاي بر برنامهريزي آموزشي و درسي، بيست و چهارم، تهران، مؤسسة انتشارات آگاه. پول، مايکل، 1386، درآمدي بر علم و دين، م. سعيد ناجي، اول، تهران، انتشارات پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي. دهخدا، علي اکبر، 1373، فرهنگ دهخدا، تهران، انتشارات و چاپ دانشگاه تهران. سيف، علي اکبر، 1386، تغيير رفتار و رفتار درماني، نهم، تهران، انتشارات آگاه. ـــــــــــــــ 1384، روانشناسي پرورشي، چهاردهم، تهران، مؤسسة انتشارات آگاه. شعاري نژاد، علي اکبر، 1380، روانشناسي رشد، پانزدهم، تهران، انتشارات اطلاعات. شجاعي، محمد صادق، 1387، نظريه نيازهاي معنوي در اسلام و تناظر آن با سلسله مراتب نيازهاي مزلو، اول، قم، انتشارات جامعةالمصطفي العالمية. شکوهي، غلامحسين، 1383، مباني و اصول آموزش و پرورش، هفدهم، مشهد، بهنشر. شولتز و شولتز، دوان و سيدني الن، 1387، نظريههاي شخصيت، م. يحيي سيدمحمدي، سيزدهم، تهران، نشر ويرايش. صامئي، رضا، 1388، زندگي را براي کودک بازي کنيد، ضميمه اطلاعات، يکشنبه 21 فروردين 1388، شماره 2444، ص3. کليني، محمدبن يعقوب، 1365، کافي، چهارم، تهران، دار الکتب الإسلاميه. کوئن، بروس، 1384، مبانی جامعهشناسی، م. غلامعباس توسلی و رضا فاضل، شانزدهم، تهران، سمت. کينان، کيت، 1381، چگونه در کارمندان انگيزه ايجاد کنيم؟، م. قاسم کريمي، سوم، تهران، موسسة انتشارات قدياني. گروه مشاوران يونسکو، 1386، فرايند برنامهريزي آموزشي، م. فريده مشايخ، نوزدهم، تهران، انتشارات مدرسه. گلاور، جان، و ديگران، 1377، روانشناسي شناختي براي معلمان، م. علي نقي خرازي، اول، تهران، مرکز نشر دانشگاهي. محسن پور، بهرام، 1387، مباني برنامهريزي آموزشي، ششم، تهران، سمت. ملکي، حسن، 1386، مقدمات برنامهريزي درسي، اول، تهران، سمت. ــــــــــــ 1388، برنامهريزي درسي (راهنماي عمل)، سيزدهم، مشهد، مؤسسة انتشارات پيام انديشه. موسوي خميني، روح الله، 1378، صحيفة امام، اول، تهران، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني. هات، جان اف، 1385، علم و دين: از تعارض تا گفتوگو، م. بتول نجفي، دوم، قم، کتاب طه. هيوز، فرگاس، 1384، روانشناسي بازي «کودکان، بازي و رشد»، م. کامران گنجي، اول، تهران، انتشارات رشد. يار محمّديان، محمد حسين، 1385، اصول برنامهريزي درسي، چهارم، تهران، مؤسسة انتشارات يادواره کتاب.
پيوست:
|
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|
|
سلام و تشکر
|
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|