خوش آمديد,
مهمان
|
|
نام و نام خانوادگی دانشجو: لیلا صفری
به نام خدا پیشگفتار حتما بارها شنيدهايد كه جدايي والدين زندگي فرزندان را تباه ميكند و عامل اصلي تمامي مشكلات روحي و رواني و رفتاري فرزندان به شمار ميآيد. تحقيقات بسيار زيادي در مورد تأثير جدايي والدين بر زندگي فرزندان انجام شده است كه اغلب آنها بدون بررسي علل مشكلات رفتاري يا ذهني كودكان طلاق، با نگاهي سطحي و ساده، جدايي والدين را عامل تمامي اختلالات رفتاري ذكر كردهاند و با توجه به اين فرضيه اشتباه، مانع جدايي بسياري از زوجها شدهاند. ولي آيا زندگي كردن كودك در يك خانه پرتشنج كه افراد آن رابطه سرد و بيروحي با يكديگر دارند آسيب كمتري به روح و روان او وارد ميآورد؟ روشن است كه براي پايان بخشيدن به درگيريها و تنشهاي موجود بين زوجين، جدايي و طلاق آخرين راه است، اما بدون ترديد اين درگيري و مشاجره دو زوج نيست كه باعث بر هم خوردن آرامش كودك ميشود بلكه درگيري و اختلاف والدين كودك است كه امنيت را در محيط خانه از بين ميبرد و او را موجودي ضعيف و افسرده ميكند و طلاق نيز باعث كاهش اين مشاجرات نخواهد شد پس تأثير مثبتي روي فرزندان ندارد مگر اينكه والدين با آگاهي از موقعيت خود و فرزندانشان عملكرد خود را تغيير دهند و كاري كنند كه هم به نفع آنها باشد و هم باعث حفظ سلامت فرزندشان شود. تاريخچه اجمالي در زمينه طلاق تاريخچه طلاق به تاريخچه ازدواج برميگردد . به همان علت كه بشر بنا به درخواست طبيعي خود پيوند ازدواج ميبندد تا در كانون گرم خانواده و دركنار همسر خود به سكون و آرامش برسد ، به همانگونه نيز ممكن است به دلايلي از ادامه زندگي خودداري كرده ، طلاق را بپذيرد . ولتر ميگويد : « طلاق و ازدواج در يك زمان در عالم پديد آمدند » قدر مسلم اين است كه طلاق در بسياري از اديان الهي و غيرالهي پيش از اسلام وجود داشته است . بنابراين لازم است تاريخچه كوتاهي از مسأله طلاق در گذشته را در اينجا مطرح نماييم طلاق چیست ؟ طلاق از نظر لغوي به معني رها شدن ميباشد و در اصطلاح عبارت از پايان دادن زناشويي به وسيله زن و شوهر طلاق را اغلب راهحل رايج و قانوني عدم سازش زن و شوهر ، فروريختن ساختار زندگي خانوادگي ، قطع پيوند زناشويي و اختلال ارتباط والدين با فرزندان تعريف كردهاند . در حقيقت همانگونه كه پيوند بين افراد طبق آيين و قراردادهاي رسمي و اجتماعي برقرار ميشود . چنانچه طرفين نتوانند به دلايل گوناگون شخصيتي ، محيطي و اجتماعي و … بايكديگر زندگي كنند به ناچار طبق مقررات و ضوابطي از هم جدا ميشوند . از اين نظر خانواده همچون عمارتي است كه زن و شوهر ستونهاي آن را تشكيل ميدهند و فروريختن هرستون استحكام و استواري عمارت را دچار تزلزل و گسستگي ميكند . طلاق با اين ديد ، يكي از غامضترين پديدههاي اجتماعي ، اركان خانواده را در هم ريخته و بيشتر اثرات مخرب خود را بر روي فرزندان برجاي ميگذارد . طلاق گسستن و فروپاشيدن و نابودي كانون گرم و آرامبخش زندگي است كه اثرات جبران ناپذيري بر اعضاء خانواده ميگذارد . در تحقيقي كه توسط جيهبر ( 1990) صورت گرفت مشخص گرديد ازدواجهايي كه به طلاق منجر شدهاند ، كاهش شديدي در اعتماد به نفس اعضاء خانواده به وجود ميآورد . چنين كمبودي ميتواند ماهيتي اجتماعي ، رواني يا جسمي باشد . كاهش اعتماد به نفس در نتيجه طلاق منشأ مهم اختلالات اعضاء خانواده در حين و بعد از طلاق ميباشد . در اين تحقيق همچنين مشخص شد نه تنها طلاق سطح اعتماد اعضاءخانواده را كاهش ميدهد بلكه باعث ميگردد يكي از ازدواجها يا هر دو به طور قابل ملاحظهاي احساس پوچي كنند . اين تحقيق مدلي را نشان ميدهد كه در آن افراد از هم جدا شده به علت كاهش اعتماد محتاج همياري و كمك هستند . گذشته از اين طلاق پديدهاي است كه بر تمامي جوانب جمعيت يك جامعه اثر ميگذارد ، زيرا از طرفي بر كميت جمعيت اثر مينهد ، يعني واحد مشروع و اساسي توليد مثل يعني خانواده را از هم ميپاشد ، از طرف ديگر بر كيفيت جمعيت نيز اثر ميگذارد ، زيرا موجب ميشود فرزنداني محروم از نعمتهاي خانواده تحويل جامعه گردند كه احتمالاً فاقد سلامت كافي رواني در احراز مقام شهروندي يك جامعهاند . بنابراين آسيب اجتماعي ناشي از اين اقدام نه تنها متوجه اعضاء خانواده ، بلكه متوجه كل جامعه و نسل آينده ميباشد . زنان و طلاق در كتاب خانواده در امروز و فردا نوشته آلاكوونتو آمده است : در روزگار پيشين ، طبيعت انسان با امروز فرق داشت . در آن روزگار نه مردي بود و نه زني ، در نتيجه نه دعوايي بوده و نه برخوردهاي خانوادگي ، در آن روزگار مرداني زندگي ميكردند كه در جنسي بودند . آنها بياندازه عاقل ، مهربان و خوش قيافه بودند . آنها همچنين بياندازه قوي بوده و هرسال نيز قدرتمندتر ميشدند . در يك روز آفتابي توجه زئوس ( يكي از خدايان در افسانههاي يونان قديم ) به اين طبقه از موجودات معطوف گشت و از ترس اينكه مبادا آنها خيلي قدرتمند شوند و ادعاي خدايي كنند ، آنها را به دو قسمت مرد و زن تقسيم كرد و در تمام جهان پراكند . از اين روست كه انسان هميشه به دنبال نيمه گمشده خود ميگردد … و در بعضي مواقع انسان نيمه دوم خود را پيدا نميكند ، بلكه نيمه كسي ديگري را مييابد. اين افسانه نشانگر اين است كه زن و مرد براي يكديگر آفريده شدهاند همانگونه كه پيوند آنها طبق آيين و قراردادهاي رسمي و اجتماعي برقرار ميشود . اما چنانچه طرفين به دلايل گوناگون شخصيتي ، محيطي و اجتماعي با يكديگر زندگي كنند به ناچار بايد طبق مقررات و ضوابطي هم از هم جدا شوند و اين حق را دارند كه دوباره در صدد برآيند تا جفت مناسب و در خور خود را بيابند متأسفانه در جامعه ما شمار جدايي زن و شوهرها رو به افزايش است و در حال حاضر در برخي از كشورهاي صنعتي پيشرفته نيز ميزان طلاق تا رقم 50 درصد افزايش يافته است . اين گفته بدان معني است كه نيمي از زنان و مرداني كه روزي با شوق و هيجان ازدواج ميكردند ، تصميم گرفتهاند اين پيوند را پس از مدتي از هم بگسلانند . دشواريهاي اين جدايي گاهي چنان ناگوار است كه منجر به سرخوردگي يا افسردگي نه تنها در والدين به ويژه مادران ، بلكه آسيبهاي رواني جبران ناپذيري در فرزندان خواهد شد . در سالهاي اخير مسأله طلاق چنان متداول گشته كه نيمي از ازدواج ها قبل از پايان ده سال به جدايي ميكشد . با اين همه و با وجود متداول شدن اين پديده ، طلاق هنوز يكي از بحرانهاي وحشتناك زندگي به شمار ميآيد . بنابراين هرچه ديدگاه ما در زمينه بررسي طلاق فنيتر باشد احتمال كاهش بحران و يافتن راهحلهاي منطقي و مؤثر براي آن ، بيشتر خواهد بود . در حقيقت مطالعه و بررسي مسايل زناشويي و مشكلات ناشي از قطع اين پيوند در حوزه روانشناختي و به ويژه روانشناسي مشاوره است . در اين رشته از روانشناسي كاربردي ، سه موضوع اساسي تحصيل ، شغل و زناشويي مورد بررسي قرا رميگيرد كه اركان اصلي زندگي اجتماعي هر فرد است . بنابراين ميتوان با بررسي و ارزيابي كارآيي و حسن سلوكي كه فرد از خود نشان ميدهد . موقعيت و پيشرفت او را دراين سه زمينه پيشبيني كرد ، گرچه قبل از پيمان زناشويي ، ميزان تحصيل و موقعيت اجتماعي معيارهاي مهمي در انتخاب همسر به شمار ميآيند ، ليكن در اين ميان ، زناشويي حوزهاي است كه بر نتايج تحصيل و شغل تأثير مستقيم میگذارد. چنانچه ازدواج به موفقيت نينجامد و زن و شوهر نتوانند به تفاهم كافي برسند ، ثمرههاي تحصيل و شغل عمداً به هدر خواهد رفت و ازدواج نافرجام سوابق تحصيلي و شغلي او را تحتالشعاع قرار ميدهد تا آنجا كه به آشفتگي روحي و اختلال شخصيت منجر ميگردند . دلايل بيشماري را ميتوان ذكر كرد كه يك ازدواج را به ناكامي و بنبست بكشاند ، بعضي از دلايل مورد نظر را ميتوان در خلال مصاحبههاي به عمل آمده ملاحظه كرد : به طور مثال در مصاحبهاي كه از خانم 30 سالهاي در يكي از دادگاههاي عمومي به عمل آمد ايشان وضعيت خود را اينطور تشريح كرد : پس از آن كه داراي فرزند گرديدم متوجه شدم كه همسر دوم آن مرد هستم . با اين وجود آن وضعيت را تحمل كردم و با آن مرد كه از شهرستان تبريز بود زندگي را ادامه دادم تا اينكه شوهرم زن سوم خود را گرفت و ميخواست مرا طلاق دهد ، هرچه التماس كردم به حرفهايم توجهي ننمود و مرتباً تكرار ميكرد كه من سواد درستي ندارم و زشتم و الان با امتناع من از طلاق گرفتن ،كارمان به دادگاه كشيده شده است . به نظر ميرسد دلايل طلاق را ميتوان در مشكلات ناشي از اختلاف سطح تحصيلات زوجه با زوج ، عدم مسؤوليتپذيري مرد ، كاهش علاقه زوج و ضعف قوانين در برخورد با رفتار مرد دانست . در مصاحبه ديگري كه با زوجه مردي 46 ساله و داراي مدرك ليسانس در رشته مديريت به عمل آمد مشخص شد 15 سال از ازدواج آنها ميگذرد ولي صاحب فرزندي نشدهاند . زن در مهد كودك مشغول كار است و دائماً به علت اخلاق تند همسرش درگير جر و بحثها و دعواهاي مداوم است . با تداوم دعواها ، لجبازي زن نيز افزايش مييابد و مرد چند رتبه دعوا را با كتككاري خاتمه داده است . با قهر نمودن زن و رفتن به منزل پدرش ، طلاق راهحل قطعي شناخته ميشود . دلايل اختلاف زوجين را ميتوان در بيفرزندي آنها ، رفتارتند مرد ، بيعلاقگي زن و عدم همفكري صحيح و مؤثر آنها براي رسيدگي به مشكلاتشان و قبول بچهاي به فرزندخواندگي يافت . مصاحبه سوم با زني بود كه عليرغم زندگي خوب و همسري با وضعيت مالي قابل توجه ، تقاضاي طلاق كرده بود ؛ دليل عمده وي براي تقاضاي طلاق ، اعتياد همسرش ذكر گرديد . با دستگيري مرد و زنداني شدن وي ، زن تقاضاي طلاق را پيگيري نموده است مصاحبه چهارم با دختر دانشجويي صورت گرفت كه در رشته ادبيات تحصيل ميكرد و 27 سال سن داشت . وي به اتفاق پدرش جهت رسيدگي به پرونده طلاقش به دادسرا آمده بود . در مصاحبه اعلام نمود يك سال پيش با پادرمياني خانوادههاي آشنا و فاميل ، جوان فوق ليسانسي را جهت ازدواج به خانوادهام معرفي نمودند كه به علت سطح تحصيلات وي موافقت نمودم ولي متأسفانه پس از سه ماه كه از عقد ما ميگذشت شاهد رفتارهاي عجيب و غربي از وي بوديم كه شك ما را برانگيخت . با پيگيري متوجه شدم كه وي بيمار رواني بوده و تحت درمان است و خانوادهاش اين مسأله را از ما پنهان كردهاند . با تماس با روانپزشك معالج همسرم وضعيت وي علني شدو الان 4 ماه است كه تقاضاي طلاق دادهايم و پروندهمان در جريان رسيدگي است . با پنهان كردن بيماري مرد ، نه تنها خانواده وي سودي نبردهاند بلكه با احساسات و عواطف و آرزوهاي يك جوان نيز بازي كردهاند و ميبينيم كه يكي از دلايل طلاق كه بعدها صورت ميگيرد پنهان كردن وضعيت مالي ، اجتماعي و رواني زوجين توسط خانوادههاست . به اين اميد كه با ازدواج ، كارها به خودي خود درست شوند در صورتي كه امروزه ثابت گرديده بنيان و شالودهي سستي كه ما اقدامات خود را بر آنها بنا ميگذاريم ( مانند پنهان كاري ، دروغ گويي و كتمان شرايط موجود ) با ازدواج نه تنها قوام نميگيرد بلكه سستتر نيز ميگردد . بنابراين كاملاً مشخص است كه بار سنگين مسؤوليت زندگي خانوادگي را بايد به كسي سپرد كه هم از لحاظ جسمي و رواني به بلوغ رسيده باشد و هم بتواند از لحاظ اقتصادي – اجتماعي جوابگوي نيازها خود و خانوادهاش باشد . بنابراين زناشويي حياتيترين و سرنوشتسازترين تصميمي است كه فرد در زندگاني خود ميگيرد به گونهاي كه زناشويي موفق تصميمگيري در زمينههاي تحصيلي ، شغلي و اجتماعي را شكوفاتر گردانيده و زناشويي ناموفق تصميمگيريهاي فوق را تضعيف ميسازد . جنبههای مختلف طلاق محققی به نام بو آن اظهار می دارد که وقتی ازدواج از هم می باشد در اثر آن چندین نوع طلاق ایجاد می شود طلاق عاطفی زمانی رخ می دهد که ازدواج دستخوش تباهی می شود . ( اما ممکن است تا بعد از حکم طلاق ادامه یابد طلاق قانونی است ( طلاق اقتصادی ، که در رابطه با پول و توافق های مالی مانند مهریه طلاق هم والدی که در ارتباط با نگهداری و سرپرستی از فرزند ، خانواده های تک والدی ، یا حق ملاقات یا حق فرزندان است . طلاق اجتماعی ، که در زمینه تغییر روابط با جمع دوستان همسر رخ می دهد . طلاق روانی ، که در حضور مسائل مربوط به بازیابی خود پیروی فردی و مشکلات مربوط به فکر کردن بر اساس ضمیر * من * و نه * ما * است . اثرات طلاق پس از طلاق ، به دلایل مختلف ممکن است عزت نفس دچار آسیب شود. بسیاری از افرادی که متارکه کردهاند خود را شخصی ناپسنده و فاقد توان کافی برای ازدواج مجدد میدانند. مردان و زنان از لحاظ واکنشی که در برابر طلاق از خود نشان میدهند، با یکدیگر فرق دارند. مردان گرایش به آن دارند که طلاق را به عنوان چیزی به ناگهان رخ کرده است، ادراک کنند. زنان بیشتر احتمال میرود که آن را به عنوان نقطه پایانی بر یک فرآیند طولانی قلمداد کنند. به همین خاطر است که زنها کمتر احساسهای منفی را درباره طلاقشان گزارش میکنند. طلاق برای زنان تنشزاتر و گسلندهتر است تا مردان. ممکن است این زنی باشد که تردید کمتری درباره نفس طلاق داشته باشد. اما هم اوست که در برقراری زندگی جدید مشکلات بیشتری خواهد داشت . آدمیان از لحاظ واکنشی که در برابر طلاق از خود نشان میدهند، بسیار متفاوتاند، بسیاری از هم میپاشند، اما برخی دیگر ، نوعی تعالی عاطفی را تجربه میکنند. اگر طلاق را نقطه مقابل ازدواج موفق و خوب تلقی کنیم، در این صورت ، پدیدهای غمبار قلمداد خواهند شد. اما برای بسیاری از کسانی که طلاق گرفتهاند، انتخابهایی که در اختیار واداشتهاند یا طلاق بوده است و یا یک ازدواج ناموفق و بد. با در دست داشتن این انتخابها برخی شواهد حاکی از آن است که طلاق میتواند شخصا مفید و سودمند باشد. محققین به این نتیجه رسیدهاند که ممکن است بار آمدن در خانه از هم نپاشیدهای که ویژگی آن نزاع و جنجال است، آسیب رسانتر و مضرتر از بزرگ شدن در خانهای باشد که در اثر طلاق فروپاشیده است . کنار آمدن با طلاق سازگاری با طلاق به عوامل بسیاری وابسته است: نگرش در مورد ازدواج ناموفق ، شخصیت فرد و محیط اجتماعی. برای کنار آمدن با طلاق ، کمکهای بیرونی از سوی متخصصان بهداشت روانی و گروههای خود یاری متشکل از افراد مطلقه (مانند والدین بی همسر) در دسترس هستند. همچنین حتی هنگامی که طرفین عزم خود را برای طلاق جزم کردهاند مشاوره با زوجها میتواند مفید واقع شود. برخی از فنون مسئله گشایی و مهارتهای حل تعرضی هم که برای بهبود ازدواجها بکار میروند میتواند برای کمک به حل آسیبهای ناشی از جدایی موثر باشد. پیامدهای جدایی عواقب و پیامدهای احتمالی طلاق یا تاثیر آن در پدیده های روانی و اجتماعی فرزندان طلاق را می توان چنین بر شمرد الف ) بزهکاری کودکان و نوجوانان ناسازگاری ها و رفتارهای ضد اجتماعی آنان . ب ) فحشا به ویژه در نتیجه فقر و نا آگاهی . ج ) اعتیاد زنان ، مردان و کودکان و استفاده از کودکان در توزیع مواد مخدر و دیگر فعالیتهای غیر مجاز د ) پرخاشگری و ناسازگاری کودکان ، فرار از منزل و ولگردی آنان . ه ) افت تحصیلی ، خودکشی زن یا شوهر یا حتی کودکان . ز ) کاهش میل به ازدواج در دیگر افراد خانواده به ویژه بچه های طلاق . ر ) احمال و مساحمه والدین در تعلیم و تربیت فرزندان ایجاد آسیبهای روانی و اجتماعی برای آنان ی ) فرزندان پسر در همانند سازی مردانه دچار اشکالات زیادی خواهند شد و در بسیاری از موارد تمایلات همجنس گرایانه از خود بروز می دهند و اتکای به نفس آنان نیز به شدت کم می شود . ن ) فرزندان طلاق با گذشت پنج سال به هیچ وجه نمی توانند ثبات هیجانی و عاطفی خود را از دست دهند و ) بچه های طلاق آینده ی خوبی را برای خود تصور نمی کنند و اطمینان خود را به ارکان زندگی از دست می دهند و از آنجا که بی توجهی خود و در مقیاس بالاتر اجتماع به نوعی بی اعتنائی و بی توجهی کشیده می شوند فرزندان طلاق طلاق و فروپاشي خانواده ضمن بر هم زدن تعادل رواني - عاطفي افراد خانواده موجب بروز آسيبهاي اجتماعي ميشود. طلاق به هر دليلي درست يا نادرست پيامدهايي براي فرد و جامعه دارد.تحقيقات نشان ميدهد، كه اثرات طلاق بستگي به سن كودك هنگام طلاق دارد. همچنين اثر طلاق بر كودك به جنسيت، شخصيت، ميزان ناسازگاري و درگيري والدين و حمايت خانواده و دوستان كودك بستگي دارد. جدايي پدر و مادر يك اثر آني و زودگذر نيست؛ بلكه در تمامي مراحل زندگي فرزندان اثرات منفي و زيانباري را بر جاي خواهد گذاشت. پراكنده شدن اعضاي خانواده و محروميت فرزندان از سرپرستي مشترك والدين، پس از فروپاشي و از هم گسيختگي خانواده آنان را از داشتن مواهب و مزاياي زندگي خانوادگي محروم ميكند و هويت فردي و خانوادگي فرزندان طلاق را مختل ميكند. آسيبشناسان اجتماعي براين باورند كه پس از جدايي والدين، مسائل روحي و رواني بسياري براي فرزندان ايجاد ميشود. از جمله: بدبيني به جنس والد ديگر و بيخبر ماندن از روحيات و ساختار وجودي او كه آسيبهاي آن بعدها در ازدواج چنين فرزنداني آشكار ميشود. مشكلات رواني و جسماني، تربيتي، احساس گناه و سردرگمي، اختلال در هويت و احتمال گرايش به بزهكاري را ميتوان از جمله آثار مخرب وزيانبار معنوي و مادي طلاق روي فرزندان برشمرد فرزنداني كه براثر طلاق والدين، حاميان اصلي خود را از دست ميدهند، بيش از ديگران در خطرند و به راحتي فريب ظاهر آراسته و سخنان فريبنده افراد را ميخورند. طبق تحقيقات انجام شده، 70درصد افرادي كه دچار آسيبهاي اجتماعي ميشوند فرزندان طلاق هستند. از اينرو توجه به مقوله پيشگيري از طلاق اهميت خاصي دارد. دلايل رشد سريع طلاق الف ) نگرش نسبت به طلاق، در معرض تغيير قرار گرفته بهطوري كه، طلاق را بهعنوان يك راه حل قابل تحمل و آسانتر مورد توجه قرار داده است. بنابراين ازدواجهاي ناخوشايند با طلاق پايان ميپذيرد. ب ) نقش زنان در جامعه تغيير يافته است. تعداد زنان شاغل افزایش يافته و در نتيجه استقلال مادي، آنان را قادر ساخته به ازدواجهاي نا خوشايند پايان دهند. ج ) به خاطر اينكه ازدواج با نگراني در مورد آينده فرزندان همراه است، و والدين بهطور گسترده، ترجيح ميدهند براي جلوگيري از حاملگي از قرصها و داروهاي خوراكي ضد حاملگي استفاده كنند: اين امر باعث شده كه ازدواجهاي بدون فرزند و در نتيجه طلاق آسانتر شود. مراحل طلاق الف ) حاد: زمان بعد از جدايي يا طلاق را مرحله حاد طلاق مينامند، كه بلافاصله بعد از طلاق شروع ميشود، و معمولا ً تا 2 سال بعد از آ ن ادامه مييابد. اعضاء متوجه ميشوند كه آرزوها و انتظارات آنها با شكست روبهرو شده است. بسياري از روابط قطع و سامانههاي حمايتي حذف شده است ؛ و در اين دوره نوجوانان با رفتارهاي جديد و سر در گم والدين مواجه ميشوند. ب ) مرحله انتقالي: اين مرحله، با پذيرش مسئوليت و اداره زندگی به وسيله يكي از والدين مشخص ميشود. در اين مرحله تغییرات زندگي كودكان ادامه دارد و آنان در تصميمگيري، دخالت بیشتری ميكنند. ج ) مرحله بعد از طلاق كه در آن ثبات نسبي برقرار است. چگونه مي توانيد به كودك خود كمك كنيد؟ به نظر مي رسد آثار جدايي در پسرها، بخصوص در كوتاه مدت بيشتر باشد. پسرها هميشه درماندگي، رفتار منفي و انحرافي و مشكلات درسي بيشتري نسبت به دختران خانواده هاي مشابه دارند. با اين حال تمام مطلب به اين بدي نسيت. بر اساس تحقيقات به عمل آمده به نظر مي رسد در بعضي شرايط، تاثير جدايي روي كودكان كمتر يا زودگذر تر است. اگر والدين قبل از طلاق كمتر مشاجره آشكار داشته باشند و پس از آن هم مراعات ادب را نسبت به يكديگر بنمايد، ناراحتي كودكان در بلند مدت كمتر خواهد بود. توافق والدين در مورد تربيت و انضباط بچه ها پس از طلاق و امكان اينكه كودك، پدر و مادري را كه با او زندگي نمي كند به طور منظم ببيند و در نتيجه رابطه اي مثبت را با او حفظ كند، به اين امر كمك مي كند. به نظر مي رسد حفظ يك سبك زندگي پايدار از جنبه هاي مختلف، به سازگاري كودك با طلاق كمك مي كند. اين پايداري شامل حمايت و امنيت مالي و عاطفي براي پدر و يا مادري كه از كودك نگهداري مي كند (معمولا مادر) مي شود. همچنين ماندن در همان خانه و همان مدرسه، تا كودك مجبور نباشد همزمان با چند تغيير سازگار شود، بهتر است. عصر جاهليت در عصر جاهليت طلاق به دست زن بود و اينگونه كه اگر زن درهاي خانه را كه به طرف راست بود به طرف چپ قرار ميداد ، مرد با ديدن چنين وضعيتي متوجه ميشد كه همسرش او را طلاق داده و ديگر نزد او نميآمد . هنگامي كه زني با مردي ازدواج ميكرد و شب را نزد او ميگذارند حق انتخاب با او بود ، اگر ميخواست نزد شوهر ميماند و اگر نميخواست ميرفت و علامت رضايت او از مرد اين بود كه وقتي صبح ميشد ، خوراك خوبي براي او تهيه مينمود . در منابع ديگر بر خلاف اين مسأله آمده است كه طلاق در جاهليت بسيار ساده و با الفاظ توهينآميز صورت ميگرفت . يونان باستان دراعصار گذشته زن آلت دست شيطان به حساب ميآمد . بنابراين تنها به اندازه يك كالا ارزش داشت و خريد و فروش و معامله ميشد . هرچيز بر او ممنوع بود به جز خانهداري و تربيت كردن كودكان ، مرد ميتوانست او را بفروشد يا هديه يا وصيت كند كه متعه هركسي كه ميخواهد باشد قطعاً حق طلاق از او سلب شده بود . در آن روزگار در يونان باستان حتي بحث از اين مسأله به ميان ميآمد كه آيا اصلاً زنداري روح ميباشد يا خير ؟ اگر روح دارد آيا روح او حيواني است يا اينكه به طوركلي شايستگي دارد كه در ميان اجتماع مردان باشد يا از اين شايستگي محروم است ؟ بابل طبق قانون بابل طلاق وجود نداشته و مرد هرگز نميتوانست زن خود را طلاق دهد حتي اگر نازا باشد بلكه بايد كنيزي به خانه بياورد تا برايش فرزند به دنيا آورد ، كنيز هم حق خودداري از اين امر را نداشت . هند زن در هند حتي پستتر از مار افعي يا بيماري و يامرگ بوده و در صورتي كه شوهرش فوت ميكرد وي نيز بايد زنده زنده در آتش سوزانده ميشد تا جايي كه در سرزمين يكي از پادشاهان هندي ، 17 زن وي پس از مرگش در آتش سوزانده شدند . چون زن هندو كسي درعاشقي مردانه نيست سوختن بر شمع مرده كار هر پروانه نيست (صائب تبریزی) ايران باستان طلاق در ايران باستان جايز بود و به دست مرد انجام ميگرفت و زنان در جامعه بسيار مورد ستم قرار ميگرفتند حتي شوهر ميتوانست همسرش را براي هميشه حبس كند يا به قتل برساند . طلاق مسيحيت « حلال نفرتانگيز » در مذهب مسيحيت بر خلاف اسلام و يهود طلاق حرام است و ازدواج مجدد برابر با زنا ميباشد . حضرت عيسي (ع) ميفرمايد : همانا كه موسي به دليل قساوت قلب قومش ، اجازه داد تا زنهايشان را طلاق دهند ، زن و شوهر به منزلهي جسم واحد هستند و از يكديگر دور نيستند . پس در صورتي كه خداوند آنها را با يكديگر جمع كرده و انساني نبايد ميان آن دو تفرقه بياندازد . طلاق در اسلام ازآنجا كه هدف دين مبين اسلام ايجاد پيوند ميان افراد انساني و تشكيل كانونهاي خانوادگي است طلاق را كه مخالف فطرت و طبيعت انسان و برخلاف قانون پيوند زن و مرد است را مورد نكوهش قرار داده و شايسته سرزنش ميشماردو آنرا امري مغبوض خداوند معرفيكردهاست . جلالالدينمولوي در اينباره ميگويد : تاتواني پامنه اندر فراق ابغض الاشياء عندي الطلاق از طرفي بايد گفت كه اسلام مايل نميباشد آرامش و آزادي انسانها از بين رفته و در سختي و عذاب به سربرند و هيچ وجواني هم بر اين مسأله رضايت نميدهد . از اين رو برخلاف مسيحيت كه طلاق را ممنوع و تنها مقررات و شرايطي براي محدود ساختن آن وضع نموده تا ميزان آن را به حداقل ممكن كاهش دهد ، طلاق در اسلام ناشي از حاجت است نه اينكه به عنوان هدف باشد زيرا همانگونه كه گفته شد امر طلاق همواره مورد بغض و كينهي الهي ميباشد. اميرمؤمنان علي (ع)) ميفرمايد : ازدواج كنيد ولي طلاق ندهيد زيرا عرش الهي از طلاق به لرزه در ميآيد. فلسفه طلاق در اسلام از نظر اسلام طلاق آخرين راه مداواي ناسازگاري زن و شوهري ميباشد . اسلام معتقد است اگر راهي براي جدايي زن و شوهر (زوجين) نباشد زندگي ايشان دشوار و عذابآور خواهد بود و ممكن است نتايج ويران كنندهاي مثل انتقال ، خودكشي ، فساد و قتل داشته باشد . امروزه مردم باغم و تشويش كمتري در مقايسه با گذشته به ازدواج روي ميآورند چرا كه طلاق براي آنان د رحكم بيمهاي تلقي ميشود و ميتوان از آن به عنوان بيمه ازدواج نام برد چرا كه اگر ازدواج با موفقيت نباشد همسران يكديگر را رها خواهند كرد . دكتر باقر ساروخاني در باب ويژگيهاي طلاق مينويسد : طلاق پديدهاي چند بعدي است . شايد كمتر پديدهاي به پيچيدگي طلاق وجود داشته باشد آن روز كه خانوادهاي از هم پاشيد به نظر ميرسد يك دعواي ساده عامل اين انفجار بوده است حال آن كه چنين نيست و مجموعهاي از عوامل رواني – اجتماعي ، اقتصادي ، پديد آمده به هم پيوستهاند و بنيان خانواده را برباد دادهاند بنابراين طلاق به عنوان پديدهاي اجتماعي مطرح است ، زماني كه جامعه در معرض آسيبهاي بنيادي قرار گيرد روابط اجتماعي نيز بيمار بوده و فساد گوشه به گوشه جامعه را در برگرفته است . علاوه بر اين طلاق پديدهاي رواني نيز هست . بسياري از خانوادهها در برابر تكانههاي اقتصادي يكسان قرار ميگيرند اما همگي دست به طلاق نميزنند . ميزان سازش افراد در طلاق مؤثر است . اما آمار نشان ميدهد زنها بيشتر از مردها در امر طلاق پيش قدم ميشوند كه اين خود قابل بررسي است . نقش جنسيتي و جنسي زنان در جامعه بيش از نيمي از جمعيت را زنان تشكيل مي دهند . وقتي صحبت از منافع به ميان ميآيد . قاعدتاً انتظار ميرود كه نيمي از اين منافع به زنان تخصيص يابد و آنان به طور مساوي با مردان از منابع زندگي اجتماعي بهره گيرند . بايد در نظر داشت كه به جهت اختلافات جنسيتي و جنسي ، زنان داراي احتياجات خاصي هستند و به دليل اينكه جامعه تمركز خاصي روي نيازهاي اساسي كودكان دارد ، بنابراين بايد چنين تمركزي روي احتياجات خاص مادران قرار گيرد و عبارت « احتياجات خاص زنان » را به عنوان خاص با «مسايل مربوط به جنسيت » كه ناشي از نقشهاي سنتي زنان است اشتباه گرفته ميشود ، تقسيم كارهاي اجتماعي برحسب جنسيت مربوط به اختلافات بيولوژيكي تمايز جنسي نيست .( اگرچه باور وجود دارد كه اين تمايزها بر حسب تفاوتهاي بيولوژيكي ميباشد ) بنابراين فرق بين جنسيتي و نقش جنسي كاملاً قابل تميز ميباشد. بارداري و شيردادن به كودك به وضوح نقش جنسي هستند چرا كه فقط زنان هستند كه ميتوانند اين نقش را برعهده گيرند . برعكس تربيت كودكان يك نقش جنسيتي است . چه زن و چه مرد ميتواند كاملاً اين وظيفه را به عهده بگيرد . بايد در نظر داشت كه وظايفي مانند تربيت فرزندان تعيين شده برحسب جنس نيست ، بلكه مربوط به ساختارهاي اجتماعي و فرهنگي موجود ميباشد . يعني تعيين نقش جنسيت بستگي به نوع جوامع دارد و اين موضوع نشان ميدهد كه اين نقشها برحسب نوع جنس ( زن يا مرد) تعيين شده و اعتقادات و ارزشهاي اجتماعي و فرهنگي جوامع تعيين كننده اين امر ميباشد . هرچند كه افراد آن اجتماع بر اين امر واقف نبوده و به آن معترف نباشند. امروزه مشكلات ناشي از مصالح امور زنان ناشي از نابرابري جنسيتي است كه ميتواند ناشي از مسايل و محدوديتها در زمينه تقسيم ناعادلانه منابع و كار ، ازدواج و طلاق گردد . تمايز ميان مسايل مربوطه به زنان و مسايل جنسيتي بيشتر تحليلي به نظر ميرسد تا اينكه بتواند به عدد و رقم تبديل شوند . به عبارت ديگر در جوامع امروز مسايل جنسيتي در هر سطحي روي فعاليتهاي مختلف مربوط به امور زنان تأثير ميگذارد . به عنوان مثال برخي از اين محدوديتها ، مهيا كردن احتياجات تغديهاي مادران باردار كه قسمتي از « احتياجات خاص زنان » است اما زنان سهم ناعادلانهاي از غذاي موجود در خانواده نصيبشان ميگردد همچنين كنترل ناچيزي روي بودجه خانواده كه از آن ، خوراك خانواده تهيه ميگردد ، دارند يا به عنوان مثال ازدواج و گزينش همسر كه در اين زمينه زنان با انتخابهاي يكطرفه و تحصيلي بيشتر از مردان متضرر ميشوند و نيز در مورد طلاق كه هميشه براي زنان به عنوان فاجعهاي قلمداد گرديده و هميشه بر زندگيشان سايه ميافكند و پيآمدهاي رواني بسياري برايشان دربرداشته و دارد . بنابراين مسايل جنسيتي به انحاء مختلف به عنوان سدي در راه فائق آمدن بر مشكلات زنان مطرح بوده است نظریات پژوهشگران در مورد طلاق : سارا مك لين، پژوهشگر آمريكايي در اين مورد ميگويد: علت مشكلات روحي فرزندان طلاق، جدايي والدين يا زندگي كردن آنها با يكي از والدين نيست، بلكه تشنجها و درگيريهاي خانوادگي و اختلافات والدين پيش از جدا شدن، باعث بر هم خوردن آرامش ذهني آنها ميشود و به دنبال خود معضلات رفتاري را به همراه ميآورد. وي معتقد است جدايي به تنهايي آسيبي به هيچ يك از افراد خانواده وارد نميكند بلكه مشكلات پيش از آن و عواملي كه موجب رسيدن خانواده به نقطه پايان ميشود، موجب ايجاد مشكل در روح و روان كودك و حتي والدين خواهد شد. جوزف هوپر، پژوهشگر مسائل خانواده ميگويد: زماني بقاي يك زندگي خانوادگي براي كودك مفيد است كه درگيريها و مشكلات اعتقادي و سليقهاي والدين محسوس نباشد، زيرا در غير اين صورت دوام يك زندگي نه تنها به سود كودك نيست بلكه باعث تشديد تشويشهاي ذهني و مشكلات روحي او ميشود. پل آماتو، استاد جامعهشناسي در دانشگاه نبراسكا و آلنبوث، استاد دانشگاه پنسيلوانيا تحقيق همه جانبهاي انجام داده و اعلام كردند واقعيت اين است كه بسياري از خانوادهها بدون اينكه درگيريهاي شديد يا اختلافات عميق داشته باشند از هم پاشيده ميشوند. آمار نشان ميدهد هفتاد درصد از كل طلاقهاي صورت گرفته در ايالت متحده آمريكا مربوط به زوجهايي بوده كه با يك دوره مشاوره كوتاه و حتي با تفكر و همدلي بيشتر، قادر به ادامه زندگي بودهاند و بدون ترديد اين شرايط براي فرزندان مناسبتر است. آنها پيشنهاد ميكنند والديني كه مشكلات جدي با يكديگر ندارند سريع تصميم به جدايي نگيرند زيرا نميتوان از اثرات منفي اين پديده اجتماعي بر فرزندان غفلت كرد. بهتر است زوجها تا زماني كه فرزندانشان دوران بلوغ را پشت سر ميگذارند كانون خانواده خود را حفظ كنند و در صورت باقي ماندن مشكل، پس از سپري شدن دوران بحراني فرزندانشان تصميم به جدايي بگيرند. البته اين مسأله تنها شامل خانوادههايي ميشود كه مشكلات و درگيريهاي آنها اندك است، زيرا زندگي كردن كودك در يك خانه پر تشنج و پردرگيري، نه تنها تأثيري مثبت بر ذهن و رفتار او ندارد بلكه آسيبهاي بسيار جدي به روح و روان وي وارد ميكند. مگي گالاگر در كتاب "يك جدايي مسالمتآميز" آورده است: معمولاً طلاق به عنوان راه حلي براي پايان بخشيدن به درگيريها و تنشها پيشنهاد ميشود اما آيا واقعا طلاق موجب خاتمه يافتن درگيري بين زوجين ميشود؟ آمارها نشان ميدهد تنها 12 درصد از زوجها پس از طلاق رابطهاي مسالمتآميز و بدون درگيري با يكديگر دارند و ميتوانند براي تأمين خواسته فرزندشان يا ايجاد آرامش براي وي رابطهاي نسبتاً آرام و دوستانه داشته باشند، اما 50 درصد از زوجها پس از طلاق با يكديگر رفتاري تندتر دارند و مشاجرات و درگيريهاي آنها با شدت بيشتر و اغلب در حضور فرزندان صورت ميگيرد. اين روابط با گذشت مدت زماني حدود 5 سال از تاريخ طلاق به يك كينه و دشمني ديرينه بدل ميشود و كودكان را وارد يك ميدان جنگ ميكند. پس در واقع، راه حل در جدايي نيست، در تغيير شرايط است، زيرا تا پيش از آن زوجها در يك محيط و زير يك سقف بودند و حالا اغلب مشاجرات به صورت تلفني يا از طريق رابط و واسطه انجام ميشود. حال اين سؤال پيش ميآيد كه آيا طلاق باعث كاهش درگيريها و تنشها در خانواده ميشود و آرامش را به كودكان آن خانوادهها باز ميگرداند؟ مگي گالاگر، در صفحه 103 كتاب "برافكندن ازدواج"، ( The Abolition Of Marriage) ميگويد: طلاق باعث تشديد درگيريهاي والدين و مشاجرات آنها ميشود و آسيبهاي وارد شده به فرزندان را افزايش ميدهد. آمار نشان ميدهد دو سوم از زوجها حتي پس از 5 سال از تاريخ جدايي خود نسبت به يكديگر احساس عصبانيت و خشونت ميكنند و به دنبال راهي هستند تا اين كاستيهاي روحي و رواني را جبران كنند. در اين شرايط، اغلب به منافع و مصالح فرزندشان يا نظريات كارشناسان توجهي ندارند و تنها با پرخاشگري و خشونت موجب سبك شدن بار مشكلات خود ميشوند، اما اين سبك شدن باعث تشديد اختلالات روحي و رواني فرزندان ميشود كه شاهد اين رفتارهاي پرتشنج در محيط خانواده هستند. يك طلاق خوب و مسالمتآميز از دوام يك ازدواج پرتنش بهتر است . تا پيش از دهه 70 ميلادي، اغلب والدين خود را موظف ميكردند كه براي تأمين آرامش و سلامت رواني فرزندانشان حرفي از جدايي به ميان نياورند و عليرغم اختلافات و درگيريهاي بسيار به زندگي زناشويي خود ادامه دهند اما پس از آغاز اين دهه، نظريه تازهاي مطرح شد كه بر ساختار ذهني و فكري خانوادهها تأثير گذارد. نظريه جديد بر اين مبنا بود كه زندگي فرزندان در خانوادههايي كه پر از تنش و درگيري است اثرات بسيار مخربي بر فكر و روح آنها دارد، پس جدايي والدين براي اين دسته مفيدتر و بهتر است. با اعلام اين نظريه جديد تعداد زيادي از خانوادههاي پرتشنج به اين راه حل تازه روي آوردند و جدا شدن والدين باعث بازگشت آرامش به زندگي فرزندان شد روزاليند بارنت، پژوهشگر استراليايي ميگويد: فرزندان خانوادههاي پرتنش، مشكلات رفتاري بيشتري نسبت به فرزندان طلاق دارند، بنابراين اگر والدين به جاي تلاش براي تداوم يك رابطه پر از درگيري و مشاجره اقدام به جدايي كنند و پس از جدايي يك رابطه سالم و مسالمتآميز با همسر سابق خود كه پدر يا مادر فرزندشان است برقرار سازند، خواهند توانست به سلامت روان فرزندشان كمك كنند و باعث ارتقاي شخصيت او شوند. وي افزود: در بسياري از موارد، طلاق باعث رها شدن زنان از تنش و افسردگي ميشود. مادران سالمتر و شادابتر ميتوانند فرزنداني آرامتر و فعالتر تربيت كنند و موجب تقويت اعتماد به نفس آنها شوند. شادابتر شدن مادر و بازگشت وي به زندگي عادي باعث ايجاد انگيزه در فرزندان ميشود و به آنها اطمينان ميدهد كه در هر مرحله از زندگي ميتوان با مشكلات مبارزه كرد و سربلند بيرون آمد. اغلب والدين پس از جدايي، مقاومت بيشتري در برابر مشكلات پيدا ميكنند و فرزندانشان را براي پذيرش شرايط سخت زندگي آماده ميكنند. به همين دليل اكثر فرزندان طلاق استقلال بيشتري دارند و در تصميمگيريهاي خود با اقتدار بيشتري حركت ميكنند. اندرسون، پژوهشگر آمريكايي در مورد دليل اين مسأله ميگويد: زماني كه يك زن خود را از زندگي پرتشنج رها ميكند، از نظر ذهني و روحي با مشكلات زيادي مواجه است كه براي از ميان بردن آنها احتياج به استقلال فكري و اقتدار شخصيتي دارد و به تدريج به تقويت اين نيروهاي دروني ميپردازد و براي اينكه فرزندانش در شرايط مشابه آسيب كمتري ببينند، سعي ميكند اين نيروها را در آنها ايجاد كند. بنابراين فرزندان اين مادران مقتدر و توانمند، گامهاي محكمتري در زندگي خود برميدارند و موفقيتهايي مشابه با ديگر افراد جامعه خواهند داشت البته تنها در صورتي كه والدين پس از جدايي، رفتاري خشونتبار و كينهجويانه با يكديگر نداشته باشند و محيطي نسبتاً آرام را براي فرزندانشان فراهم كنند. پژوهشها نشان ميدهد فرزنداني كه پس از جدايي والدين بتوانند با هر دو والد خود ارتباط نزديك داشته باشند و در هر دو محيط احساس امنيت و آرامش كنند كمترين آسيب را ميبينند. طبق آمارهاي موجود، درصد شكست رفتاري در اين قشر، كمتر از فرزندان والديني است كه پس از جدايي هنوز مشاجرات پيدرپي دارند و نتوانستهاند به آرامش لازم دست پيدا كنند. همچنين نسبت مشكلات رفتاري در فرزندان خانوادههايي كه هميشه شاهد درگيري و مشاجره والدين هستند بيشتر از فرزندان طلاق است. اين در حالي است كه مشكلات رفتاري در فرزندان خانوادههايي كه يكي از والدين بهدليل مشكلات اخلاقي و جرايم مختلف در زندان هستند يا به هر دليلي منزل را ترك كردهاند، بسيار زياد است. آمار طلاق در 3 ماه اول سال جاري، حكايت از ثبت 24 هزار فقره جدايي زوجين داشته و اين درحالي است كه زنگ خطر با وقوع 94 هزار و40 فقره طلاق از مجموع 788هزار و23 ازدواج در سال گذشته نواخته شده بود. ظاهرا اين اوضاع كه به طور ميانگين سالانه 60 هزار زن را در جرگه مطلقهها قرار داده است، حكايت از آغاز شيب صعودي طلاق بر نمايشگرهاي مسئولان ذي ربط و كارشناسان امر دارد! نخستين وظيفه هنجارهاي اخلاقي يك جامعه تنظيم روابط 2 جنس مرد و زن بر پايههاي مناسب است. انسانيترين عمل تنظيم اين روابط، همان ازدواج است كه ميتوان آن را بهعنوان اتحاد زن و مرد براي بهبود و پيشرفت آينده تعريف كرد. ازدواج توافق و پيوندي است بين زن و مرد كه زير بناي آن يك نياز بيولوژيكي و زيستي است و پيدايي خانواده معلول نياز به ديگران و تداوم آن در گرو كاركردهاي آن است. مقاله حاضر مسأله طلاق و اثرات آن برجامعه زنان مورد توجه قرار گرفته است . در ابتدا معناي طلاق ، تاريخچه اجمالي آن ، اثرات رواني – اجتماعي آن بر زنان ، محدوديتهاي قانوني طلاق بر زنان و نهايتاً پيشنهاداتي در اين مورد ارائه ميگردد . مدارك و رويه رسيدگي به اعسار از محكوم به (مهريه ) بعد از صدور حكم و يا همزمان با رسيدگي موضوع مهريه خوانده (شوهر) ميتواند با دادن دادخواست اعسار(يا تقسيط) تقاضاي رسيدگي و صدور حكم داشته باشد . بعد از صدور حكم معمولاً دادگاهها دادخواست اعسار را ميپذيرند ولي رسيدگي به موضوع اعسار منوط به قطعي شدن حكم ( پرداخت مهريه) ميباشد . رسيدگي به موضوع اعسار مانند تمام موضوعات حقوقي با دادن دادخواست و تعيين وقت رسيدگي انجام ميشود . مداركي كه بايد براي اثبات اعسار و يا تقسيط تهيه كرد به قرار زير است : برگه قضائي دادخواست استشهاديه محلي كپي دادنامه صادره در خصوص مهريه مدارك مصدق وضعيت مالي از جمله فيش حقوقي و غيره بعد از تهيه برگه دادخواست ( از طريق اينتر نت هم قابل دريافت است ) در برگه دادخواست : مشخصات زن(خوانده) و شوهر (خواهان )نوشته شود . و در صورت در دسترس نبودن دادنامه به شماره دادنامه و شماره پرونده مربوطه استناد خواهد شد .و در صورت در دسترس نبودن اطلاعات مربوط به عقدنامه به حد كفايت و در حد مشخص كردن مشخصات حكم و شماره پرونده اكتفا ميشود . بعد از تنظيم دادخواست بايد استشهاديه تهيه شود و بوسيله افراد مورد نظر امضاء شود . ( بر فرض در يك برگه a4 و يا برگه سفيد ) استشهاديه محلي بدينوسيله از اهالي محترم محل و مطلعين مومن و مسلمان طلب گواهي مينمايم مبني بر اينكه آيا علم و اطلاع كامل و كافي داريد كه اينجانب . . . . . . . توان و استطاعت مالي ندارم تا ميزان محكوم به را بپردازم .چنانچه از موارد مندرج كاملاً مطلع هستيد ذيل ورقه را گواهي نمائيد . مراتب مورد گواهي اينجانبان است 1-. . . .. امضا 2- . . . . امضا 3- . . . . امضا 4- . . . . امضا 5-. . . . . . . . . بديهيست افراد امضاء كننده نبايد از فاميل و اقوام نزديك خواهان (معسر) باشند. بعد از تكميل فرم قضائي و استشهاديه مذكور مراتب به امضاء ميرسد و بهمراه بقيه مدارك تهيه شده براي ابطال تمبر به واحد الصاق تمبر مجتمع قضائي صادر كننده حكم مهريه برده ميشود . بعد از ابطال تمبر و تهيه پوشه كه هزينه چنداني ندارد بايد از مدارك موجود در دو نسخه ديگر كپي تهيه كرده و براي رسيدگي موضوع اعسار دستور رياست و يا معاونت مجتمع قضائي را بر روي پرونده اخذ كرد و سپس پرونده را به دفتر دادگاه صادر كننده حكم مهريه تقديم كرد (البته ممكن است بعد از ثبت كامپيوتري ادامه كارها خودبخود انجام شود كه شايان پيگيريست ). بعد از اين مرحله براي رسيدگي به دادخواست وقت رسيدگي تعيين ميشود كه در صورت كمبود وقت ميتوان خواستار اختصاص دادن وقت رسيدگي فوق العاده شد (كه موافقت با آن بستگي به نظر رياست دادگاه دارد ) . بعد از تعيين وقت و احضار خواهان و خوانده معمولاً در برگه احضاريه مشخص ميشود كه شهود بايد حضور داشته باشند اما در غير آنصورت هم بهتر است شهود امضا كننده براي جلسه رسيدگي حضور داشته باشند و آماده براي دادن شهادت باشند . براي رسيدگي به خواسته فرد معسر از پرداخت مهريه ،يا فرد معسر بايد شخصاً حضور داشته باشد و يا مي تواند در صورت وجود مشكلات ( از جمله وجود برگ جلب ) به دادگاه لايحه تقديم كند كه اين كار بدون مانع خواهد بود و در روند رسيدگي تاثير خاصي نخواهد داشت . اما در صورت عدم حضور خواهان (معسر) و نبودن وكيل و ندادن لايحه دادخواست خواهان رد خواهد شد. لايحه نيز همان مطالبيست كه مورد نظر خواهان و يا خوانده است كه قرار است در دادگاه در بيان دلايل و يا دفاع از خود بيان كند .كه پيشنهاد ميشود حتماً از طرف فرد متخصص و كارشناس نوشته شود . در خصوص رسيدگي به اعسار بايد توجه داشت عدم حضور خوانده (زوجه ) مانع رسيدگي به اعسار نميباشد و در صورت عدم حضور زوجه نيز حكم متناسب با شرايط خواهان صادر خواهد شد فقط كافيست ابلاغ لازم به زوجه صورت گرفته باشد . اما حضور زوجه از اين جهت مهم است تا بتواند موارد خلاف واقع كه مورد اشاره زوج است را به دادگاه معرفي نمايد و احياناً پنهانكاريهاي مالي و يا انتقال اموال را به دادگاه اطلاع دهد . بعد از صدور حكم در اين ارتباط و تعيين مبلغ مشخص براي اقساط ماهيانه و يا پذيرفتن اعسار كامل به شرط اثبات نداري كامل و قطعي شدن حكم صادره بديهيست امكان بازداشت فرد معسر ديگر بخاطر نداشتن امكانات مالي براي پرداخت يكجاي مهريه منتفي ميشود . اما در صورتي كه مقدار اقساط ماهيانه مشخص باشد و اقساط پرداخت نشود مورد پيگرد اجراي احكام قرار گرفته و ممكن است بازداشت شود . شايد يكي از مباحثي كه از ابتداي آغاز مطرح بوده صحبت از حقوق زن و مرد بوده است. من نام حقوق خانواده را انتخاب كردم تا توجه عموم را به اين نكته جلب كنم كه خانواده چيزي فراتر از من و توست .وقتي فكر كردن به منافع فردي زن و مرد باعث شود به خانواده توجه نشود ديگر خانواده اي باقي نميماند تا زن و مرد خود و حقوق خود را در آن بخواهند تفكيك كنند . جواني مياي |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|
|
تشکر
|
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|