یکشنبه, 27 خرداد 1403

 



موضوع: متن شماره 4

متن شماره 4 10 سال 6 ماه ago #41070

خشم
کلر پرسید چی شده؟هرروز صبح عین برج زهرمار می مونی.گفتم:باید تاساعت پنج سه تا گزارش بنویسم اگه سروقت تموم نشه بیل ازکوره درمیره.اینکه من قبول نکردم تادیروقت کارکنم به اندازه کافی عصبانیش کرده اگه بدونه که اینکارو انجام ندادم حسابی عصبانیش میکنه. درهمون حال تلفن زنگ زد.مدیرعامل بود ازم خواست اداره رو به چندتا از مشتریا نشون بدم.این دومین باری بود که اینکارو ازم میخواست بااینکه آزاردهنده بود باید قبول میکردم چون اون تنهاکسی بود که نمیخواستم آزارش بدم.تا دوساعت بعدش من همینطوری سرم شلوغ بود.وقتی به محل کارخودم رسیدیم.کلربدون اینکه بخواد منو آزار بده ازم پرسید کجابودی؟بیل خیلی عصبانیه چون هنوزاون گزارشاتو انجام ندادی.در همون لحظه بیل با صورتی خشمناک از در اومد تو, وقتی دید مدیرعامل کنارم وایستاده حسابی جاخورد.مدیر عامل گفت:سلام بیل.بذار تورو بایکی از مهمترین مشتریامون آشنا کنم.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.

متن شماره 4 10 سال 6 ماه ago #41091

خشم
کلر پرسید: چی شده؟ تمام صبح امروز مثل گرگ زخمی بودی؟ پاسخ دادم : به اینجا احضار
شده ام و باید تا پنج ساعت دیگر سه تا گزارش بنویسم و اگر به موقع آنها را تمام نکنم ، بیل سقف را
روی سرم خراب میکند . قبلا سر امتناع از کار کردن تا دیروقت اورا رنجانده ام و اگر این کاررا انجام
ندهم ،احتمالا بد جوری عصبانی می شود . درست همان موقع تلفن زنگ زد ، مدیر عامل بود . از من
خواست که به او لطف کرده و اطراف دفتر را به چند تا از مشتری ها نشان دهم . این دومین باری بود
که او از من چنین درخواستی می کرد و اگرچه درخواستش مثل خاری در چشمم بود ، مجبور بودم
قبول کنم چون او تنها کسی بود که نمی خواستم در برابرش مرتکب اشتباهی بشوم . تا دو ساعت
بعد هنوز گرفتار بودم . وقتی که به بخش رسیدیم ، کلر با عجله بطرفم آمد و در گوشم گفت:کجابودی؟
بیل بخاطر انجام ندادن گزارشها خیلی عصبا نیه. درهمان موقع بیل با صورت غضبناک کنار در
ظاهر شد . وقتی که مدیر عامل را کنار من دید ، فقط به زور جلو آمد . خانم مدیر عامل به او گفت:
سلام بیل ؛ بیا تورا به چند تا از مشتری های خیلی مهممون معرفی کنم.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.

متن شماره 4 10 سال 6 ماه ago #41102

عصبانيت
كلر پرسيد چي شده صبحا مث برج زهر مار ميموني گفتم سه تاگزارش داشتم كه بايد تا قبل از ساعت پنج تمومشون ميكردم اما نتوونستم اين كارو بكنم حالا بيل حسابي از دستم عصباني ميشه قبلا هم كه پيشنهادشو براي كار تا دير وفت رد كردم الانم اگه اين كارو انجام ندم اون از عصبانيت مث بمب منفجر ميشه تو همون لحظه تلفن زنگ زدمدير گفت يه كاري براش انجام بدم وچند تا مشتري بهش معرفي كنم .اين بار دومي بود كه همچين درخواستي ازم ميكرد ويه جورايي باعث درد سرم شده بود باهاش موافقت كردم چون اون يه جور آدمي بود كه نمي خواستم باهاش درگير بشم دو ساعت بعد من سرم خيلي شلوغ بودبرا انجام كاراي بخش كلر پيش من اومده بود .اون به آرومي تو گوشم گفت كجا بودي بيل از اين تاحالا گزارشتو ندادي خيلي از دستت عصبانيه تو همون لحظه بيل با صورتي سرخ وبرافروخته تو پاشنه در ظاهر شد وقتي مديرو كه كنار من وايستاده بود ديد خشكش زد بعد مدير بهش گفت سلام بيل ميخوام يكي از مشترياي خيلي مهم رو بهت معرفي كنم.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.

متن شماره 4 10 سال 6 ماه ago #41182

خشم
کلیر پرسید:" چته از صبح مثل سگ پاچه می گیری؟" جواب دادم:" دیگه به اینجام رسیده. سه تا گزارش دارم که تا ساعت 5 باید بنویسم و اگه سروقت تمومشون نکنم ، بیل میزنه به سیم آخر. تا حالاش هم ، چون قبول نکردم تا دیر وقت کارکنم اون روش رو بالا آوردم و اگه این کار رو تموم نکنم دیگه قاط میزنه."
همون موقع تلفن زنگ زد. مدیرعامل بود که ازم میخواست اگه میشه برم اداره رو به چندتا از مشتریها که تا حالا اونجا رو ندیده بودند نشان بدم.این دفعه دوم بود که ازم میخواست و با اینکه اصلا حوصله اش رو نداشتم مجبور بودم قبول کنم چون اون تنها کسی بود که اصلا نمیخواستم باهاش دهن به دهن بگذارم.
دو ساعت بعد، هنوز سرم شلوغ بود. همین که رسیدم اداره کلیر بدو بدو اومد طرفم ، در گوشم گفت:" معلومه کجایی؟ بیل خیلی شاکیه چون هنوز اون گزارشها رو تموم نکردی." همون موقع بیل ، که کارد بهش میزدی خونش در نمیومد ، سروکله اش پیدا شد. چیزی نمونده بود هر چی از دهنش در میاد بهم بگه که مدیر عامل رو دید که کنارم ایستاده . خانم مدیرعامل بهش سلام کرد وگفت:" بذار تو رو با چندتا از مهمترین مشتریانمون آشنا کنم.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.

متن شماره 4 10 سال 6 ماه ago #41347

کلر پرسید: "مشکل چیه؟ تمام صبح رو مثل مار زخم خورده بودی!" گفتم: "جونم به لبم رسیده. سه تا گزارش دارم که باید تا ساعت پنج بنویسم و اگر اونها را سروقت تمام نکنم، بیل سقف رو روی سرم خراب می کنه. منم که قبلا با رد کردن کار تا دیر وقت، اونو رنجوندم؛ حالا اگر این کار رو انجام ندم اون احتمالاً فیوز می پرونه!" درست همون لحظه تلفن زنگ زد. مدیر عامل بود که ازم می خواست توی نشون دادن اطراف شرکت به بعضی از مشتریا کمک کنم. این دومین باری بود که ازم اینو خواسته بود. اگرچه برام دردسر بود، می بایست قبول می کردم، چون اون کسی بود که نمی خواستم عصبانیش کنم. دو ساعت بعد، من هنوز مشغول بودم. همین که به قسمت من رسیدیم، کلر دوان، دوان به سمت من اومد و زمزمه کرد: "کجا بودی؟ چون که هنوز اون گزارش ها رو انجام ندادی، بیل از عصبانیت آماده جنگه!" تو همون لحظه بیل با یه صورت برافروخته کنار در ظاهر شد. همچین که می خواست پرخاش کردن رو شروع کنه، چشمش به مدیر عامل افتاد که کنار من ایستاده بود. اون گفت: "سلام بیل. اجازه بده چند تا از مشتریای خیلی مهممون رو بهت معرفی کنم."
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.

متن شماره 4 10 سال 6 ماه ago #41364

کلر پرسید:" چت شده تمام صبح اوقاتت تلخ بود و با مردم برخورد بدی داشتی؟" بهش گفتم:" بابا دیگه به اینجام رسیده. تا ساعت 5 باید سه گزارش بنویسم .اگه سروقت تحویلشون ندم بیل عصبانی میشه. تازه همینطوری هم مواقعی که کارام تا دیر وقت طول میکشه کفرش درمیاد. اگه این کارا رو تموم نکنم حسابی عصبانی میشه. همین موقع تلفن زنگ زد. سرپرست شرکت ازم خواست تا محوطه شرکتو به مشتریا نشون بدم بار دومی بود که ازین درخواستها میکرد. با وجودی که ازین کارا خوشم نمی اومد ناچارا موافقت کردم. البته او تنها فردی بود که من نمیخواستم ناراحتش کنم و روشو زمین بندازم. تا دو ساعت بعدش کلی کار رو سرم ریخته بود. داشتم به ساختمان محل کار خودم میرسیدم که کلر دوان دوان به سمتم اومد وگفت:" هیچ معلومه کجایی؟" بیل بخاطر اینکه هنوز گزارشها رو تحویل ندادی خیلی از دستت عصبانیه و داره دنبالت میگرده.همون موقع سرو کله بیل که خیلی ناراحت و عصبانی بود پیدا شد. وقتی که دید سرپرست بخش کنارمنه خواست که یه چیزی بگه که اون خانم گفت: سلام بیل بذار تو را به تعدادی از مهمترین مشتریامون معرفی کنم.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: سلمی پتگر