خوش آمديد,
مهمان
|
|
باسلام
رابطه فرهنگ و تكنولوژي از نظر استيووارد استيووارد نيز مانند وايت، تكنولوژي را يك جنبة اساسي فرهنگ به شمار ميآورد ولي با اين همه يادآور شده بود كه تكنولوژي را نميتوان جدا از محيط در نظر گرفت. براي مثال، فرهنگها در محيطهاي متفاوت ممكن است از يك نوع تكنولوژي برخوردار باشند، اما همين تكنولوژي در همة اين محيطها بازدهي يكساني ندارد و ممكن است الگوهاي كار، مديريت اقتصادي و سازمان اجتماعي در محيطهاي متفاوت تفاوت پذيرند. براي نمونه، جمعيتهاي شكارگر و گردآورندهاي كه در محيطهاي بياباني يا قطبي زندگي ميكنند، به زندگي در دستههاي كوچك و مهاجر با سازمان اجتماعي به نسبت كوچك و فرهنگ مادي تُنكمايه گرايش دارند. اما مردمان شكارگر و گردآورندهاي كه در محيطهاي پربركتتري زندگي ميكنند، ممكن است الگوي سكونت بسيار يكجانشينتري را ساخته و پرداخته كنند و از نظام اقتصادي اجتماعيِ كاملتري سودجويند. نسبت اقتصاد و فرهنگ [نادره فتورهچي:] از ديد شخص شما نسبت اقتصاد و فرهنگ چيست؟ [استفان:] … من اقتصاد را يك پروژه ميبينم، اما يك پروژه كلان. يعني پديدهاي كه داراي طبيعت ذاتي نيست و بيشتر شبيه يك سازه بزرگ بشري است. ما ميتوانيم زندگيمان را بسازيم، ما با ساختههايمان زندگي ميكنيم و ساختههاي ما همان فرهنگ ما هستند و البته ميتوانيم تغيير دهيم زندگيمان را با تغييري كه در ساختههايمان پديد ميآوريم. درك انسان از اقتصاد در چارچوب باورهاي سنتي و آئيني [استفان:] … درك و دريافت انسانها از كليتي به نام «اقتصاد» معمولاً در چارچوبي برگرفته از باورهاي آئيني، سنتي و مذهبي آنها شكل ميگيرد و بر ساخته ميشود. [گفت و گوي شرق (نادره فتورهچي) با پروفسور استفان گودمن] تأثير فرهنگ بر روي مصرف از ديد استفان [استفان:] … مطالعة اقتصادي نيز، در ذات خود يك پروژه فرهنگي است. در اينجا به يك نمونه اشاره ميكنم: مصرف! امروزه بسياري از انسانشناسان به مقولهاي به نام «مصرف» در جوامع مدرن از زاويه نگاه فرهنگي مينگرند. چرا كه بر اين باورند، مصرف، اگرچه منجر به تحرك در چرخه توليد و شكوفايي اقتصادي ميشود، اما نميتوان آن را بدون چشماندازي فرهنگي مورد مطالعه قرار داد. [گفتگوي شرق (نادره فتورهچي) با استفان گودمن] نسبت توسعه اقتصادي با فرهنگ دموكراتيك [نادره فتورهچي:] در باب نسبت توسعه اقتصادي و دموكراسي ميپرسم، از نگاه شما رابطه مستقيمي بين اين دو برقرار است؟ [استفان:] به نظرم همه چيز در سطح كلانش با آزادي انسان در ارتباط مستقيم است… در آمريكا دموكراسي فرصتي را فراهم كرده است تا حق داشتن انتخاب فردي، نوعي احساس وجود برابري را در اذهان پديد آورد، هرچند كه ممكن است در واقعيت چنين نباشد. در اينجا «فرد» مجاز است تا هرآنچه را كه ميخواهد و به هر ميزاني كه لازم است، انتخاب و مصرف كند. در اينجا است كه فرهنگ نقش برجستهاي پيدا ميكند. فرصتي كه دموكراسي براي حق انتخاب به افراد ميدهد، در ذات خود فرهنگي را هم به همراه دارد كه در آن فرد احساس ميكند در برابر كليت اجتماع مسئول است. بنابراين ميكوشد تا انتخابش در تضاد با منافع كل جامعه قرار نگيرد. من اين احساس مسئوليت را مستقيماً ناشي از فرهنگ دموكراتيك و تأثير آن بر اقتصاد ميدانم كه منجر به پايداري توسعه ميشود. تئوريهايي درباره اقتصاد فرهنگ [نادره فتورهچي:] آيا ميتوان دستهبندي شفافي از تئوريهايي كه درباره «اقتصاد فرهنگ» سخن گفتهاند، به دست داد [استفان:] نميدانم منظور شما از تئوريهاي شفاف چيست. اما شايد بتوان در يك تقسيمبندي نه چندان ظريف، سه تئوري را كه درباره نسبت متقابل اين دو اقليم حرفهايي زدهاند، از هم تفكيك كرد. [فرهنگ و اقتصاد] [استفان:]… اول، تئوري اقتصاد نو كلاسيك است كه تئوري جا افتاده و استانداردي محسوب ميشود. تئوري اقتصاد نو كلاسيك برگرفته از مطالعه عيني بر روي روابط اقتصادي جاري در كشورهاي اسكانديناوي است. اين تئوري به اقتصاد كلان توجه ويژه دارد و پديدهها را در يك كليت حجيم تفسير ميكند. من تلاش بسياري كردم تا از اين منظر به «اقتصاد فرهنگ» بنگرم، اما ناتواني اين تئوري در تفكيك تعامل پديدههاي درون سيستمي كه ناشي از همان نگاه محض اقتصادي به پديدهها بود، مرا از آن گريزان كرد. اما بايد اين نكته را اضافه كنم كه تئوري اقتصاد نو كلاسيك، يك تئوري كاملاً علمي است، اما اشكالش آن است كه به همه چيز از بالا مينگرد و براي عوامل و مؤلفههاي غيرقابل پيشبيني جايي در نظر نميگيرد. منظورم از عوامل پيشبينيناپذير، همان تأثيرات فرهنگي بر يك اتفاق اقتصادي است. … دوم، تئوري اقتصاد نهادگرا است كه ميتوان به برجستهترين چهرههايش يعني «تورستن وربال» و «كارل پولاني» اشاره كنم. اين دو و ديگران معتقدان به مكتب اقتصاد نهادگرا بر اين باورند كه اقتصاد پديدهاي است ممزوج و درهم تنيده شده در درون كليت اجتماع و به شدت وابسته به روابط اجتماعي. به باور من، اين تئوري در ذات خود به نوعي بر ارتباط ميان فرهنگ و اقتصاد تأكيد دارد. نقصاش اما آن است كه معمولاً چندان توجهي به كاركرد باورها و اعتقادات افراد در كنشهاي اقتصاديشان ندارد. به بيان ديگر جايگاه «فرد» در اين تئوري براي تحليل پديدههاي اقتصادي كاملاً محذوف است و اصالت را به ساختار ميدهد. … سوم، تئوري اقتصاد ماركسيستي با انواع و اقسام قرائتهايش است. در اينجا به عنوان يك پژوهشگر در حوزه اقتصاد فرهنگ نميخواهم با نگاه ارزشي به تئوري ماركسيسم بنگرم و قضاوتي درباره صحت و سقم تئوري وي داشته باشم. اما به هر حال بايد اعتراف كنم كه ماركس بيش از هر كسي در تحليل پديدههاي اقتصادي، به مقوله فرهنگ توجه داشته است. به واقع تقسيمبندي او از طبقات اجتماعي و اقتصادي و بر ساخت هويت تازهاي به عنوان «انسان كارگر» در تئوري او، از همين شيوه نگاهش ناشي ميشود. هرچند كه در همين مورد به خصوص منتقدان زيادي در اردوگاه نو كلاسيكها وجود دارند و اصالت دادنش به «فرد كارگر» به جاي «ابزار توليد» را از اشتباهات تئوري وي ميدانند. تأثير فرهنگ بر مصرف [نادره فتورهچي:] … براي نسبت مصرف با فرهنگ آيا ميتوان ساحتي مجزا قائل بود؟ به بيان ديگر آيا شما واژهاي به نام «فرهنگ مصرفي» را ميپذيريد؟ [استفان:] به طور مشخص، مصرف بخش غيرقابل انفكاكي از كليت اقتصاد است… اجازه دهيد تا دست كم يادي بكنم از «وبلان» انديشمندي كه بيشترين بحثها را در اينباره دامن زده است. او با نشانهشناسي در فرهنگ شهروندان ايالات متحده آمريكا، معناي جديدي بر اين واژه سوار كرده است… در آمريكا رقابت شديدي ميان شهروندان براي مصرف بيشتر كالاها و خدمات وجود دارد… شهروندان آمريكايي ميكوشند با مصرف بيشتر، ديگران را به لحاظ رواني در موضع ضعف و شكست قرار دهند. مثلاً با خريدن يك اتومبيل جديدتر و بزرگتر يا خانه شيكتر… به اين پديده ميتوان از بعد فرهنگي هم نگريست تا شايد نسبتي بين آن و اقتصاد آمريكا برقرار كرد رابطه مصرف و شهر [نادره فتورهچي]: به نظر ميرسد كه اين تمايل بيپايان به «مصرف» ناشي از وجود محملي به نام «شهر» است كه اجازه بر ساخته شدن چنين فرهنگي را به شهروندان ميدهد؟ [استفان:] … موضوع تأثير متقابل فرهنگ و اقتصاد در شهرهاي مدرن، مقولهاي بسيار پيچيده است… مردماني كه در شهرها زندگي ميكنند، به لحاظ رواني مايلند تا خود را توانگرتر از آنچه كه در واقعيت هستند، نشان دهند. در شهرها، اين تصوير بيروني افراد است كه سطح آنها را در سپهر اجتماعي كه در آن زندگي ميكنند، تعيين ميكند، شهروندان هويت خود را از ابزارآلاتي كه در اختيار دارند، اخذ ميكنند. گزارش يونسكو در خصوص نظامهاي تأثيرگذار بر فرهنگ در گزارش يونسكو آمده است هر جامعهاي فرهنگي را به بار مينشاند كه قواعد و نظامهايي خاص خود دارد كه ناظر بر كاركردهايش هستند. در ميان اين قواعد و نظامها، شماري هنجارهاي اقتصادي به چشم ميخورند كه به توليد، بازاريابي، مصرف كالاها و خدمات، و سرشت و پاسداري از ميراث به مفهوم وسيع كلمه (ميراث اقتصادي و همچنين فرهنگي و طبيعي) توجه دارند. تأثير زمينه فرهنگي بر نحوة توليد زمينه تاريخي و فرهنگي هر جامعهاي بر مردمان آن جامعه، يعني بر نحوه توليد در آن جامعه، تأثير ميگذارد. «كتاب: فرهنگشناسي» تأثير فرهنگ بر ميزان منزلت مشاغل … هر شغلي منزلت خاص خود را دارد و ميزان حيثيت مشاغل وابسته است به نگرش فرهنگي حاكم در جامعه. تأثير فرهنگ بر مسائل مربوط به زمين در كشورهاي در حال رشد كه زمين هنوز از ابزار اصلي توليد به شمار ميرود، با عوامل و خصلتهاي فرهنگي سخت پيوند خورده است: تخصيص زمين، نظام بهرهگيري از زمين و همچنين نحوهي برخورد با محيط پيرامون. «كتاب: فرهنگشناسي» «مؤلف: چنگيز پهلوان/صفحه: 190/نشر: قطره» تأثير اقتصاد باوري بر ارزشهاي فرهنگي … اقتصادباوري مبتني بر دو محور اصلي است: رشد اقتصادي به عنوان محرك و هدف غايي توسعه؛ و حداكثر سود دركوتاهمدت به عنوان توجيه هر اقدام. اين دو محور به واقع بر ارزشهاي فرهنگي نيز تأثير مينهند و زمينهساز شكلگيري ارزشهايي متناسب ميشوند. از طرف ديگر بايد در نظر داشت كه اين دو محور ممكن است با محورهاي بومي و غيرغربي در تضاد قرار گيرند. فرهنگ و ايدئولوژي بازتابهاي روابط طبقاتي از نظر ماركس در بيشتر جوامع طبقه اجتماعي زيربناي روابط توليد بوده و روابط طبقاتي زايندة ايدئولوژي است: عقايد طبقه حاكم در تمامي دورهها عقايد حاكم هستند، به اين معنا كه طبقهاي كه نيروي مادي مسلط جامعه است نيروي روشنفكرانة مسلط جامعه نيز ميباشد. طبقهاي كه شيوههاي توليد مادي را در اختيار دارد روي راههاي توليد فكري نيز كنترل دارد. بر پاية اين مدل به آساني ميتوان قبول كرد كه فرهنگ و ايدئولوژي همان بازتابهاي روابط طبقاتي هستند كه محتواي آنها را عقايد و باورهاي كساني كه قدرت را در دست دارند تعيين ميكند. دلايل اثبات اين موضوع اين است كه فرهنگ يكپارچه و يكدست است و نميتواند به خودي خود تأثيري ايجاد كند. «كتاب: فرهنگ و جامعه/ جامعهشناسي فرهنگ» «مؤلف: روزاموند بيلينگتون و ديگران/مترجم: فريبا نقش فرهنگ در نظام سرمايهداري … اكونوميسم كه همة تحولات سياسي اجتماعي را از منظر عامل اقتصاد تلقي ميكند و به عبارتي آن را زيربنا به حساب ميآورد، نقش فرهنگ را تا حدودي كمرنگ جلوه داده و آن را به عنوان روبنا تلقي مينمايد. اين مكتب در تفكر انتقادي خود، فرهنگ را به عامل اساس تحولات اجتماعي ارتقاي مرتبه داد و به اين باور رسيد كه تبيين فرآيندهاي جامعة مدرن، به خصوص نظام سرمايهداري متأخر، بدون شناخت تأثير فرهنگ ناممكن است.(1) 1- از نگاه مكتب فرانكفورت، نظام سرمايهداري متأخر در غرب، با تغيير ماهيت ارزشها و جايگزيني آنها با ارزشهاي كاذب، مانع از آن شده كه طبقة زحمتكش نقش اساسي خود را در تكوين انقلاب اجتماعي- اقتصادي ايفا كند. ايدئولوژي بازتاب رابطه فرهنگ و اقتصاد گرچه مدل ابتدايي ماركسيستي از فرهنگ، فرهنگ را چيزي زيسته شده و توليد شده در دورة فعاليت اجتماعي و اقتصادي ميداند اما ممكن است به نظر نسبتاً انتزاعي برسد. ماهيت دقيق اين فرهنگ و رابطهاش با مدل زير بنا/ روبنا و هستي مادي است كه نظريهپردازان نوين ماركسيستي را به فعاليت واداشته و كنكاش آنان را روي مفاهيم قاطع طبقه و ايدئولوژي متمركز كرده است. «كتاب: فرهنگ و جامعه (جامعهشناسي فرهنگ)» «مؤلف: روزاموند بيلينگتون و ديگران/مترجم: فريبا رابطه فرهنگ و اقتصاد در نظريههاي ماركسيستي در نظريههاي ماركسيستي دربارة فرهنگ و ايدئولوژي، طبقه كه از روابط اقتصادي بيرون كشيده ميشود عامل اصلي تغيير اجتماعي و باز توليد فرهنگ به حساب ميآيد. «كتاب: فرهنگ و جامعه/جامعهشناسي فرهنگ» «مؤلف: روزاموند بيلينگتون و ديگران/مترجم: فريبا تأثير اقتصاد در پيدايي طبقات در جامعه نظريههايي طبقاتي «تازه» تأكيد دارند كه تغييرات صنعتي، حرفهاي و اقتصادي اواخر سرمايهداري منجر به تغيير شكل هاي اساسي در ساختار طبقه از نظر تفاوت بيشتر بين گروههاي طبقه و جابهجايي قابل ملاحظه بين آنها شده است. چنين تغييراتي داراي اشارههاي ضمني در تحليل ما از فرهنگ ميباشند؛ براي مثال، اگر بگوييم كه طبقه كارگر ديگر داراي هژموني نيست، پس نميتوانيم فرهنگ «طبقه كارگر» را مطالعه كنيم. در ضمن لازم است سؤال كنيم كه آيا «فرهنگ مسلط» فرهنگ طبقاتي است يا خير. «كتاب: فرهنگ و جامعه/جامعهشناسي فرهنگ» «مؤلف: روزاموند بيلينگتون از ديدگاه ماركس نظام اقتصادي تعيينكننده خصوصيات فرهنگي است ماركس، با تأكيد بر موجبيت اقتصادي، استدلال ميكند كه سطح پيشرفت فني هر جامعه تعيينكنندة شكل نظام اقتصادي آن جامعه است و نظام اقتصادي به نوبة خود تعيينكنندة خصوصيات فرهنگي و اقتصادي جامعه. فرضاً اگر پيشرفت فني جامعهاي در سطح آسياب بادي باشد، اقتصادش بر پاية توليد كشاورزي در حد بخور و نمير است، با تودهاي از دهقانان فقير كه اشرافيت زميندار بر آن حكم ميراند؛… ديدگاه وبر در مورد رابطه فرهنگ و اقتصاد … آيا دگرگوني اقتصادي سبب دگرگوني فرهنگي و سياسي ميشود، يا برعكس؟ … وبر بر نقش فرهنگ تأكيد ميكند: فرهنگ صرفاً پي پديدة نظام اقتصادي نيست، بلكه به تنهايي ميتواند در مقام يك علت عمده ظاهر شود؛ فرهنگ هم به رفتار اقتصادي شكل ميدهد و هم از آن تأثير ميپذيرد. جامعه خاستگاه اقتصاد و فرهنگ براي درك رابطة اقتصاد و فرهنگ بايد به خاستگاه اين دو، نظر افكند. خاستگاه اقتصاد و فرهنگ را به تعبيري ميتوان، جامعه تلقي نمود. [برگرفته از مقاله اسلام و فرهنگ توسعه اقتصادي نوشته ميثم موسايي] تشريح رفتار اقتصادي و انساني در رابطه فرهنگ در اقتصاد اگر بخواهيم رابطه فرهنگ و اقتصاد را … بيان كنيم شايد بتوان گفت: 1- رفتارهاي پايدار انساني حاصل و متأثر از فرهنگ است. 2- فعاليتهاي اقتصادي از جمله رفتارهاي اقتصادي انسان است و در نتيجه جزئي از مجموعه رفتارهاي انساني به شمار ميآيد. 3- رفتارهاي اقتصادي (غير از رفتارهاي ناپايدار و استدلالي)، مبتني بر فرهنگ است و رفتارهاي پايدار خاص نتيجه فرهنگ خاص است. بنابراين رفتارهاي پايدار خاص اقتصادي نتيجه فرهنگي خاص است. توسعه اقتصادي نيز به وضعيتي خاص از اقتصاد اطلاق ميشود و هر وضعيت خاص اقتصادي نتيجه رفتارهاي خاصي است. بنابراين توسعه اقتصادي، نتيجه رفتارهاي خاصي است و اين رفتارهاي خاص، نيز نتيجه فرهنگي خاص بوده است. و به همين دليل ميتوان نتيجه گرفت كه توسعه اقتصادي نيز وضعيت فرهنگي خاص خود را ميطلبد. عوامل فرهنگي مؤثر بر توسعة اقتصادي به عقيده ماكسوبر و كساني كه به ارزيابي نظر او پرداختهاند عناصري چون توجه رسالتكار، دخالت عقل، مكروه نداشتن گردآوري ثروت، امساك و صرفهجويي، اصالت فرد (فراگيري)، داشتن روحيه اخلاق و… از جمله عوامل فرهنگي مؤثر بر توسعه اقتصادي است. رابطه فرهنگ و طبقه از نظر محققين روي تعريف فرهنگ كه ميكوشد از يك طرف اين عقيده را كه فرهنگ آفريده و ساخته و پرداخته طبقههاست و از طرف ديگر اين عقيده كه فرهنگ توسط روابط طبقاتي سرمايهداري ساخته (تعيين ميگردد) كار كردهاند. 1- مطالعات فرهنگي معاصر. توسعه اقتصادي وابسته به فرهنگ فرايند توسعه بر تنشهاي موجود ميافزايد، توزيع نامناسب منافع آن، ناهمگوني و تضاد را در پي دارد و بلاتكليفي و درماندگي آن، بينظمي و اغتشاش را سبب خواهد شد. در نتيجه نيروهاي بر هم زنندة ثبات ممكن است از كنترل خارج شوند، توسعه را كند سازند و يا حتي فرايند توسعه را معكوس كنند. در حالي كه توجه به فرهنگ ميتواند صدمات و عوارض دگرگوني را كاهش دهد. بنابراين «توسعه اقتصادي» بدون توجه به فرهنگ، ناقض عدالت اجتماعي است. نقض عدالت اجتماعي تنشها و بحرانهاي داخلي و نابسامانيهايي را به دنبال دارد، فرهنگ ميتواند، مانع از بروز بحرانهاي اجتماعي شود تا فرايند توسعه، به سلامت راه خود را تداوم بخشد. تأثير توليد سرمايهداري بر روي فرهنگ از ديد ماركس مسأله زمان در آثار ماركس مشخصاً گنگ و مبهم است؛ البته زماني كه دربارة زندگي روستانشيني و فرهنگ روستايي صحبت ميكند و آن را چيزي جز مزبله تاريخ نميداند، آرايي بسيار روشن و صريح دارد. مارشال برمن در كتاب هرآنچه سخت است و سفت، دود ميشود و به هوا ميرود، التزام ماركس به مدرنيته را به عنوان برنامهاي تاريخي به درستي نشان داده است، زيرا ماركس توليد سرمايهداري را نظامي انقلابي ميدانست كه اساس همه صور فرهنگي پيش را ويران ميكند. تأثير توسعه فرهنگي بر توسعه اقتصادي فرهنگ اقتصادي بخشي از فرهنگ است. بنابراين با توسعه فرهنگي در ابعاد ديني، اجتماعي و سياسي، بعد اقتصادي فرهنگ نيز توسعه مييابد. در واقع، توسعه فرهنگي منجر به توسعه اقتصادي (توسعه تكنولوژيكي و رشد اقتصادي) شده و به نوبه خود از آن تأثير ميپذيرد. فرهنگ از پايههاي اساسي تكنولوژي است تأثير واقعي تكنولوژي را بدون در نظر گرفتن كادر فرهنگي آن نميتوان ملاحظه نمود زيرا تكنولوژي، بر خلاف آنچه كه ماركس ميگويد، تنها مبتني بر عوامل زيربنايي نيست، بلكه در عين حال در ارتباط با عوامل معنوي همانند تفكرات، ايستارها و ارزشهاست. اهميت فرهنگ در رشد اقتصادي از مشاهده پيشرفت نسبي دولتهاي كمونيستي سابق در اصلاحات اقتصادي، به خوبي ميتوان به اهميت فرهنگ از نظر رشد و اقتصاد پي برد… فرهنگ همچنين ممكن است در شكلي كه تشكيلات اقتصادي پيدا ميكنند، مؤثر بيفتد… نقش ايدئولوژي اقتصادي در دگرگوني فرهنگي … بخش اعظمي از دگرگونيهاي فرهنگي و رواني ضمن توسعه، مربوط به ايدئولوژي اقتصادي ميگردد. ايدئولوژي اقتصادي بر اين اصل مبتني است كه اقتصاد معيشتي ميبايد جاي خود را به يك ايدئولوژي متناسب با توليد صنعتي بدهد. تعريف سرمايه فرهنگي … به سبب اهميت روزافزون ارزش اقتصادي آموزش در جامعههاي صنعتي امروزين، بسياري از اقتصاددانان و جامعهشناسان رفته رفته عامل تحصيلات را «سرمايه فرهنگي» ميخوانند. بازتاب دگرگونيهاي اقتصادي در دگرگونيهاي فرهنگي دگرگونيهاي ساختار اقتصادي در دگرگونيهاي فرهنگي بازتاب شدهاند. براي همين است كه جيمسون فرهنگ واقعگرايانه را به سرمايهداري بازاري، فرهنگ نوگرايانه را به سرمايهداري انحصاري و فرهنگ ما بعد نوين را به سرمايهداري چند مليتي نسبت ميدهد. فرهنگ وسيلهاي ايدئولوژيك براي مقاومت در برابر اقتصاد جهاني … چندگانگي فرهنگي پديدهاي پست مدرن است. اين پديده با از ميان رفتن مشروعيت دولت ملي و جهاني شدن اقتصاد پيوسته است. زيرا در چنين چارچوب وسيعي، فرهنگ به وسيلهاي ايدئولوژيك براي مقاومت در برابر هم سطح كردن اقتصاد جهاني تبديل شده است. ارتباط بين دگرگونيهاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي … اقتصاد به فرهنگ و سياست شكل ميدهد- و بالعكس. در اينجا روابط ملّي دو سويه است. بين دگرگونيهاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي ارتباط وجود دارد، از آن رو كه هيچ جامعهاي بدون وجود پشتيباني متقابل بين نظامهاي سياسي، اقتصادي و فرهنگياش نميتواند به مدتي طولاني دوام بياورد. تشابهات فرهنگي در طبقات و جوامع مختلف … غذاي دهقاني در ايرلند يا مجارستان يا هندوستان يا لهستان، داراي تركيب و شكل مشابهي است. از نظر تاريخي تشابههاي شكلي را ميتوان در فرهنگ اشرافيت در جوامع گوناگون يافت، براي مثال، موقعيت زبان فرانسه در بين گروهها. شايد بتوان به اين نتيجه رسيد كه موقعيت مشابه گروه (طبقه يا يك قشر) در ساختار اجتماعي يا اقتصادي در هر جامعهاي شباهتهاي فرهنگي در سرتاسر مرزهاي اجتماعي به وجود ميآورد. رابطه فرهنگ و كشاورزي … علاوه بر اين كه واژه فرهنگ (ورزيدن) مشتق از ريشة «كشاورزي» است ارتباط ميان اين دو پديده نيز به طور شگفتآوري جالب توجه ميباشد نوع كشاورزي يعني انواع شيوههاي مورد استفاده در كشت و كار و فنآوري، منجر به پيدايش محيطهاي كيفي متفاوت ميگردد. اينك، صرف نظر از تفاوتهاي آب و هوايي و جغرافيايي روشن است كه چرا زمينهاي كشاورزي دانمارك، متفاوت از بلژيك به نظر ميرسد، به همين ترتيب، شيوهها و فنآوري صنعتي زمينهاي كشاورزي آمريكا و انگلستان را در مقايسه با يك قرن و نيم پيش، به هيئتي ديگر درآورده است. طوري كه حصارهاي تقسيمكنندة زمينها به قطعات كوچك، از بن برافتاد و سرزمين يكپارچهاي بدست آمد در اين هنگام ملكهايي با خانوادة كوچك، هر چه بيشتر در بخشهاي بزرگ مزارع كارخانه حل ميشوند. |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|