یکشنبه, 06 خرداد 1403

 



موضوع: آنتونيوگرامشي

آنتونيوگرامشي 11 سال 1 هفته ago #8385

موضوع تحقيق :
نظريه هژموني از آنتونيو گرامشي





استاد گرامي: سركارخانم گلستاني
ريحانه سيفي




آنتونیو گرامشی سال ۱۸۹۱ در «ساردینا» منطقه کارگری جنوب ایتالیا به دنیا آمد. پدرش کارمند ثبت و مادرش زنی بی سواد از طبقه متوسط روستایی بود. در حالی که هنوز هفت سال بیشتر نداشت، پدرش در نتیجه دسیسه های سیاسی کارش را از دست می دهد و به پنج سال زندان محکوم می شود، و این شروع دوره طاقت فرسای زندگی گرامشی و خانواده پرجمعیت شان است. اما این پایان کار نبود؛ رشد توموری در کمر آنتونیو مخارج سنگینی به خانواده تحمیل می کند؛ بیماری مرموزی که تا پایان عمر او را رها نکرد. او به رغم ضعف جسمانی دبستان را با نمرات عالی به پایان برد اما به دلیل عدم وسع مالی تا آزادی پدرش نتوانست به دبیرستان برود، پس از آزادی پدر و بعد از اتمام دبیرستان یکی از دو نفر ساردینایی بود که توانست بورس تحصیلی دانشگاه تورینو را به دست آورد و در رشته زبان شناسی نوین مشغول به تحصیل شود؛ رشته تحصیلی که در سال سوم ناتمام رهایش کرد و به فعالیت سیاسی در حزب سوسیالیست و سپس حزب کمونیست ایتالیا پرداخت و نهایتاً به دبیرکلی این حزب انتخاب شد. قسمت عمده زندگی سیاسی و علمی گرامشی در دوران حکومت فاشیستی سپری شد. در حالی که نماینده مجلس بود توسط حکومت فاشیستی به زندان انداخته شد و بقیه عمر خود را در زندان گذراند. وی مطالعات گسترده یی در زندان در زمینه های مختلف انجام داده که به «دفترهای زندان» مشهور است. خدمت عمده گرامشی به جامعه شناسی را بسط مفهوم «هژمونی» و البته نظریه «روشنفکران» دانسته اند. هنوز هم درک و تبیین کامل فاشیسم مراجعه به آثار او را می طلبد. آنتونیو گرامشی از نظریه پردازان عمده مارکسیسم هگلی است که سرانجام سال ۱۹۳۷ در اثر مشقات زندان و وخامت بیماری مادام العمرش در زندان درگذشت.
آثار
گرامشی از متفکرانی چون هگل، مارکس و انگلس، لنین، لوکزامبورگ و تروتسکی متاثر است. البته آثار دایره المعارفی مارکس که فراتر از حوزه صرف جامعه شناختی هستند، بیشترین تاثیر را بر او داشته اند؛ از سویی دیگر آثار «بندتو کروچه» متفکر ایتالیایی مورد مطالعه دقیق او بوده است. گرامشی خود می گوید؛ «همان طور که فلسفه هگل مقدمه مارکسیسم در قرن نوزدهم و یکی از پایه های تمدن جدید بوده است، فلسفه کروچه هم مقدمه یی است
رای مارکسیسم نو شده و معاصر و مناسب نسل ما.» (فیوری؛ ۱۳۳)
گرامشی خود هرگز کتابی منتشر نکرد؛ نوشته های او به جز «دفترهای زندان»، همگی به صورت مقاله‌اند


چکيده
گرامشي يکي از نظريه پردازان مکتب انتقادي است نظريات او در انتقاد با نظريات مارکس و لنين و ديگر مارکسيستهاي قرن 19 شکل گرفته است . گرامشي با اين سوال که «چرا طبقه کارگر اروپاي غربي شکست خورد و تسليم فاشيسم شد؟» نظريات خودش را شروع کرد. و هم و غم گرامشي اين بود که، مارکسيسم را از شر جبرگرايي اقتصادي برهاند و قدرت تبيني آن را با عنايت به نهادهاي روساختي توسعه بخشيد . به همين خاطر او تصور مي کرد که نزاعهاي طبقاتي حتما انديشه و ايدئولوژي را شامل مي شود چون انديشه ها و ايدئولوژي هستند که انقلاب را به وجود مي آورند و يا از آن ممانعت مي کنند. و تصور ديگري که روش گرامشي ديالتيکي بود و نه جبر گرايانه و او در صدد است که نظريه بنا کند که اهميت فرهنگ و ايدئولوژي در آن رسميت داشته باشد.در دنباله تحفيق، محقق درصدد است که نشان دهد که آيا مبدع اصلي نظريه هژموني گرامشي است و بعد به معناي دقيق هژموني مي پردازد و او هژموني را يک سلطه فرهنگي است که اين سلطه از طريق نهادهاي مانند : روسنفکران، ارتباطات جمعي ، مدرسه و غيره بدست مي آيد ودر بخش بعدي مقاله به کساني که از هژموني گرامشي تاثير پذيرفته اند مورد بررسي قرار مي دهد مانند:هبدايج، کلاوموفي، استوارت هال و جان فيسک

مقدمه
در زمانهاي گذشته براي رسيدن به سلطه مداوم از جنگ زور استفاده مي کردند و توده مردم را با استفاده از ابزار ظلم وستم وادار به رضايت به حکومت مي کردند ولي در حال حاضر با گسترش تکنولوژيها و توسعه ارتباطات جمعي، انديشه ها نسبت به دوران گذشته خيلي فرق کرده است.و جوامع در حال حاضر با استفاده از نهادهاي فرهنگي مثل مذهب، مدرسه، ارتباطات جمعي و روشنفکران به اشاعه ايده ها وانديشه هاي خودشان در ميان توده ها مي پردازد.با تمام بنابراين هژموني همان سلطه فرهنگي است و تاريخچه طولاني دارد. تاريخچه اي که از زمانهاي قديم و يا از دوران اسلام بيشتر نمود پيدا مي کند اين مطلب را با يک مثال بيشتر آن را باز کرد، مثلا خلفاي عباسي نمود نابي براي توصيف اين مطلب مي باشند براي اينکه خلفا براي اشاعه انديشه ها و ايدئولوژي ها خودشان از نهاد هاي دين اسلام و تعليم و تربيت اسلامي بوده است استفاده مي کردند.
حالا مي پردازيم به مفهوم هژموني در زمان گرامشي که چرا آن را به کار برد. اصطلاح هژموني يكي از شعارهاي اصلي جنبش سوسيال و دمكراسي روسيه بود. تفكري كه درتكوين اين شعار نقش داشت اولين بار درسالهاي 4ـ1883 در نوشته هاي پلخانف مشهود شد. در اين نوشته ها علاوه بر ضرورت مبارزه اقتصادي عليه كار فرمايان ‏‏ٌ‏ برضرورت حياتي جنبش سياسي طبقه كارگر عليه تزاريسم اصرار مي كرد. در دهه بعد همرزم و همفكرانش آكسلراد پارا فراتر ازاين مي گذارد و در سال 1898 او در دو دهه جزوه مهم سياسي در حالي كه عليه آكونوميسم بحث مي كرد اظهار مي كند كه طبقه كارگر روسيه هم مي تواند و هم بايد در مبارزه عليه استبداد نقشي مستقل و رهبري كننده بازي مي كند زيرا ناتواني سياسي كليه طبقات ديگر مسئوليت محوري عمده اي را به پرولتاريا محول مي كند

زندگينامه
آنتونيوگرامشي، که در28روز ژانويه 1891 در روستايي ازناحيه کاليگاري ايتاليا به دنيا آمده است،درسال 1897و1898 پدرش به جرم سوء مديريت ازاداراره ثبت احوال ، به يک سال محکوم شد. پس ازآزادي از زندان بيکار بود ودرهمين ميان گرامشي به بيماري سختي گرفتار شد ودرنتيجه تا آخر عمر گوژپشت ماند. اما درسال 1911 توانست بورس تحصيلي دانشگاه تورين را از آن خود کند ودر سال 1913 ازحق راي عمومي انتخابات بهره برد وبه اين ترتيب با نخستين جنبش هاي اجتماعي شهر تورين درگير شود.
گرامشي درسال 1916 فعاليتش را به عنوان روزنامه نگار درمجله حزب سوسياليست آغاز کرد.گرامشي مفهوم هژموني رانخستين بار او دردوران حضورش در شوروي وبه منظور تشريح جنبش سوسيال دمکرات روسيه ،که از 1980 تا 1917 جريان داشت به کار برد در 35 سالگي گرامشي به جرم مخالفت با موسوليني بازداشت و روانه اردوگاه زندانيان سياسي شد درخلال محاکمه اش، موسوليني درباره او گفت:«نبايد بگذاريم اين مغز ديگر فکر کند.» ودر سال 1929 بالاخره به گرامشي اجازه نوشتن دادند و هشتم فوريه اين سال نخستين تاريخ در دفترچه ياداشتهاي زندان اوست.در خلال اين ساله او وقت خود را به مطالعه تاريخ ايتاليا و اروپا، زبان شناسي وتاريخ نگاري گذرانده بود.سرانجام در 28 اوريل 1937 آنتوني گرامشي پس از سالها رنج در 46 سالگي از دنيا رفت و خواهر زنش تاتيانا هر سي و سه کتاب او را به صورت قاچاق از زندان خارج کرد و آنها را با استفاده از مجراي سياسي به مسکو فرستاد تا منتشر شود( بشيريه 1379 ص:120).

نظريه انتقادي
بسياري از تفکرات نظريه انتقادي وامدار تفکرات مارکسيستي است واين تفکرات بوسيله کارهاي گروهي از دانشجويان دانشگاه اميگره فرانکفورت در سالهاي 1933 توسعه يافت.مهمترين عضو اين گروه هورکهايمر، تئودور آدورنو بودند.(نوذري، 1383 ص:50)
اين مکتب در اصل به منظور شکست آشکار پيشگويي مارکس در مورد تحولات انقلابي واجتماعي شد. يعني در اصل اين مکتب درصدد است که آثار پيشگويي مارکس که عنوان مي کرد که تحول اقتصادي زيربنا و بقيه عوامل فرهنگي مثل رسانه، فرهنگ، سياست،مذهب وغيره روبنا را مورد انتقاد قرار داده است. آنها در واقع براي توضيح اين شکست وانمود مي کنند که طبقه حاکم در آن زمان، انديشه ها وايدئولوژي اقتصادي خود را ترويج و در جهت جذب آنها به نظام سرمايه داري تلاش مي کرده است و اين مکتب انتقادي اين نظريه را مورد نقد قرار داده است و وانمود مي کند که ديگر ايدئولوژي اقتصادي براي توليد و باز توليد انديشه ها به رضايت خودجوش مردم ضعيف شده است. وبراي اشاعه ايدئولوژي مي توان از عناصر فرهنگي همچون ارتباطات جمعي، مذهب، مدرسه استفاده کرد.ديگر نظريه انتقادي فرهنگي وابستگي هاي که درآن نمايان است تسلط ايدئولوژي است و اين باعث پيشرفتهاي بعدي نظريه انتقادي فرهنگي که باعث توليد و بسط مکتب مطالعات فرهنگي شده است.
انديشه مارکس
بيشترنظريه گرامشي متاثرازنظريه مارکس و طرفداران مارکس مي باشد.گرامشي مي خواهد نظريات مارکس را مورد انتقاد قرار دهد. استريناني در کتابش در آمدي بر نظريه هاي توده فرهنگ که در سال 1995 انتشار يافت، انديشه هاي مارکس را از نظر گرامشي اين گونه عنوان مي کند:
«ازنظر گرامشي مارکسيسم يک نظريه سياسي است که بر رهايي طبقه کارگر متمرکز است . ازنظر او مارکسيسم ازاين لحاظ وراي تمام نظريه هاي است که انسانها را هدايت کرده است و به آنها انگيزه داده است وآنها رااميدوار مي کند ودرعين حال به ساخت وهدايت انقلاب طبقه کارگر مي انديشد. گرامشي همانند آلتوسر است که مايل است جبرگرايي اقتصادي را ازنظريه مارکس خارج کند و قدرت توجيه آ ن را درمورد موسسات روساختي افزايش دهد.»(استريناني1994 ص:120)
بنابراين گرامشي با تفسيرهاي علمي جبرگرايانه مارکسيسم بسيار مخالف است واوترجيح مي دهد تفسيري ارائه كند که برنقش اساسي انسانها درتغيير تاريخي تاکيد دارد يعني نقشي که درديدگاهي که از زندگي اجتماعي دارد داوطلبانه تراست و برساختار و جهت مبارزاتي طبقاتي وسايرمبارزات متمرکز است.
درک نظريه گرامشي مستلزم مرور برخي مباحث وفرضيات پايه اي مارکسيسم که عبارت مي باشند از:
الف)جبرگرايي اقتصادي: مارکس مي گفت تمام مسائل زندگي را که سرمايه تعيين مي کندگردش پول است.و اين گردش پول است که روابط ما با ساير افراد، طبيعت وجهان راتحت تاثير قرار مي دهد. هر فعاليت فرهنگي را مي توان به ترجماني مستقيم وغير مستقيم ازبرخي پيامهايي اقتصادي مقدم ومسلط تقليل داد.
ب)نزاع طبقاتي: اين مفهوم بدين معناست که تنها درصورتي پويايي هرجامعه رادرک کردکه آن جامعه را نظامي بدانيم که درآن ايده هاي غالب از سوي طبقه مسلط تدوين شده است وهدف آن ايده ها تامين نظارت اين طبقه بر طبقه کارگر است. طبقه کارگر مورد بهره برداري طبقه حاکم بوده وسرانجام مي کوشد اين وضعيت را تغيير دهد وعلاوه بر ايده هاي مطلوب خود، سازمانهاي سياسي و صنعتي مورد پسند خود را نيز پديد آورد.
ج)روبناوزيربنا: تلقي مارکس ازجبرگراي اقتصادي جامعه را به دو لايه تقسيم مي کند:
1- زير بنا: همان چيزي است وهرچيزي بر زمينه آن رشد مي يابد ومرکب از توليد ،پول،کالا، روابط توليد وعرصه توسعه نيروهاي توليدي.
2- روبنا: روبنا که زير بنا آن را تعيين مي کند بخشي است که در آن مي توان نهادهاي سياسي و ايدئولوژيک، روابط اجتماعي، فرهنگ ها، آروزها و روحيات رايافت يعني همان جهاني حاصل از سرمايه.(گرامشي 1971 ص:24)
گرامشي خاستگاه هژموني را ايده حاشيه اي واز انديشه مارکس مي داند زيرا درنقل قولهاي مارکس آمده است که متضمن نظريه حاکم و ايده حاکم است. ايده حاکم به مدد بنيانها ي مادي توليد تقويت وبازتوليد مي شوند.( همان منبع)
انديشه لنين
گرامشي نظريه هژموني در راستاي نظريه لنين مي داند همانطور كه مي دانيم لنين يکي از نظريه پردازان مکتب مارکسيست است و بيشتر نظريات او درمورد انقلاب و طبقه کارگر مي باشد و او به چگونگي پديد آمدن انقلابات مي پردازد. وهر دوي اين نظريه ها (گرامشي و لنين) بر نقش روشنفکران تاکيد مي کند. درواقع گرامشي عقيده دارد که لنين در برابر رويکرد اقتصادگرا، جبهه فرهنگي مبارزه گشود .
ولي نبايد از تفاوتهاي لنين و گرامشي باز ماند زيرا لنين فني و استراتژيک بود وگرامشي به گستره بنيانهاي مهمتري اشاره مي کند و به عقيده گرامشي مفهوم هژموني را از استراتژيک طبقه کارگر فراتررفته است و مي توان به طبقه بورژوازي هم گسترش داد.گرامشي عليرغم آنکه در نظريه هژموني خود متاثر از لنين مي داند و برفرآيندهاي دروني سازي روابط بورژوازي وکم رنگ شدن امکانهاي انقلابي اصرار دارد.

تعريف مفهوم هژموني
اين مفهوم تعاريف زيادي دارد و تعريف آن بستگي دارد به جوامع و شرايط خاص آن جوامع که همان سلطه حاکم جوامع مي باشد. وقتي کتابهاي مختلف در مورد هژموني ورق مي زنيم تعاريف مختلفي از مفهوم هژموني را مي بينيم که من در اينجا به بخشي از اين تعاريف اشاره مي کنم:
طبقه اي که موفق شده ساير طبقات جامعه را وادارد و اخلاق و ارزشهاي سياسي-اجتماعي اورا بپذيرد.
هژموني همان فهم مشترک است که جهان فرهنگي درآن ايدئولوژي غالب گسترش پيدا کرده است.
مجموعه اي از ايده ها است که گروههاي غالب مي کوشند موافقت گروهاي پايين را نسبت به به رهبري تامين کنند.
اما تعريف دقيق تري را، استريناني در کتاب «نظريه هاي فرهنگ عامه» هژموني را اين گونه تعريف مي کند:
«گروههاي غالب در جامعه، كه دراصل اين گروهها عبارتند از؛ گروههاي حاکم ، غالب بودن خود را با تامين رضايت خودجوش گروههاي تابع تداوم مي بخشد گروههاي تابع عبارتنداز طبقات کارگرتامين رضايت خودجوش گروههاي تابع نيز از طريق مبادله آگاهي سياسي وايدئولوژيک صورت مي گيردکه پيونددهنده گروههاي غالب ومغلوب به يکديگرند.»(استريناني، 1995؛ 175)

نظريه هژموني
هژموني داراي عناصر زيادي است مانند هژموني فرهنگي ، سياسي ، اقثصادي، اجتماعي و غيره .اما به دليل آنکه هژموني فرهنگي (امپرياليسم فرهنگي) مطالعه زيادي را در مطالعات فرهنگي ايجاد کرده است و از اهميت قابل توجهي برخوردار است به همين دليل اهميت انتخاب من به اين موضوع مي باشد.نظريه هژموني در عرصه نظريه اجتماعي به عنوان قلب تپنده ونظريه معتبر و زنده در مي آيد. همانطوري که گفته شدگرامشي اولين کسي نبود که اصطلاح هژموني را وضع کرد بلکه او معناي عميقي به آن بخشيد. در دهه هاي ماقبل از گرامشي کساني مثل مارکس، لنين وانگلس مفهوم هژموني را بحث کرده بودند. به نحوي که به عنوان يک مفهوم مرجع مورد استفاده بسياري از پژوهشگران درزمينه مطالعات فرهنگي، نظريه سياسي، اجتماعي و غيره. حتي آنان که سنت مارکسيستي نمي انديشيدند قرار گرفت .
نظريه هژموني گرامشي، نظريه اصلي و مادر در مطالعات فرهنگي است و به انديشه گرامشي برمي گردد.اين نظريه تنها راه حل ممکن براي «بحران معرفت شناسانه اي» است. که امروز مطالعات فرهنگي بدان گرفتار است.زيرا تمام تحقيقات مطالعات فرهنگي درتسلط ايدئولوژي است و بامطالعه ايدئولوژي مي توان تمام مشکلات بخشهاي مطالعات فرهنگي راحل کرد.
تودگلتين درمقاله با عنوان«هژموني درسرگرمي تلويزيون» مي نويسد: گرامشي در سال آخر دهه 1920 وطول دهه بعد از آن، همزمان با ظهور فاشيسم و شکست جنبشهاي طبقات کارگر اروپاي غربي با اين سوال رو به روشد كه چرا طبقه کارگر الزاما انقلابي نبود و درحقيقت تسليم فاشيسم شد؟ (تود گيلتين،1994؛20)
منشا فکري گرامشي اين بود که بر ذهنيت و ايدئولوژي افراد تاکيد داشت بدون آنکه خصلت ماترياليستي را از نظر دور بدارد و او مي گويد که اين ايده ها به جهان واقعي و اقتصادي بر مي گردد. به همين خاطر او توجه خود را از حوزه توليد (زير بنا) به حوزه به باز توليد (روبنا) گذاشت. به اين معني که او مي گويد تلاش حوزه هاي باز توليد درجوامع سرمايه داري آنست که بتواند بقاي آنرا تضمين کنند. به همين خاطر او نظريه هژموني را توسعه داد چون اين نظريه درصدد است که بگويد که طبقات حاکم قادرند تا سلطه خود را از طريق رضايت خودجوش توده مردم تامين کنند .
او مي گويد هژموني ترکيبي ازرضايت و قدرت است. رضايت، منظور همان نهادهاي فرهنگي،کليساها،آموزش وپرورش وخانواده هامي باشند. وقدرت ، منظور همان نهادهاي سياسي، نظام قضايي وارتش مي باشد. هژموني با اين تركيب مي‌تواند آگاهي سياسي و ايدئولوژي را توليد كند.
مفهوم رضايت درمرکز و هسته هژموني قرار دارد . چون اصلا هژموني بدون رضايت توده مردم دوام ندارد، هژموني به يک رضايت خودجوش توده مردم از رهبري ونظارت بر زندگي اجتماعي نياز داردکه گروه حاکم ايده مسلط را بر توده مردم تحميل مي کند. فقدان رضايت خودجوش درجامعه دولت را وادار مي سازد از قوه قهريه همچون نيروي ارتش، وغيره استفاده مي کند. وي جامعه زور را فاقد مکانيسمهاي لازم براي توليد اجماع وتوافق برسر چگونگي سامان دهي جامعه مي داند. مثال قبل از انقلاب شاه براي رسيدن به اجماع و توافق همه مردم را در تظاهرات به خاک و خون کشيد . (فيما1987؛226)
درمقاله اي که استارت هينس ورث باعنوان «نقش ايدئولوژي دررسانه جمعي » بيان مي کند:گرامشي‏‏ هژموني را يک قدرت سياسي و فرهنگي ومي داندکه به وسيله رهبران و روشنفکران جريان مي يابد مي داند.وطبقه حاکم اين هژموني را درجامعه مدني نگه مي دارد و اين نگه داري هژموني بوسيله طبقه حاکم توسط يک فعاليت فرهنگي و توافق سياسي از اتحاديه ها ،احزاب سياسي،مدارس ،رسانه ، کليساهاوانجمنهاي داوطلبانه اي ديگرانجام مي شود.(هينس ورث1995ص:225 )
از ديگر عناصري که مي تواند بر ترويج ايدئولوژي کمک مي کند رسانه هاي جمعي است. رسانه هاي جمعي نقش اصلي در نظريه هژموني دارند رسانه جمعي در اصطلاحات مارکسيست هاي کلاسيک يک «معاني توليد». برطبق نظر مارکسيست هاي کلاسيک، رسانه جمعي صرفا ايده ها و ديدگاه جهاني طبقه حاکم را گسترش مي دهند ويا انکار مي کنند ويا به طور متناوب ايده ها را حذف مي کنند. (مارکس و انگلس،1988 ص:222)
گرامشي مي گويد که کارکرد رسانه ها توليد آگاهي کاذب درطبقه کارگر است. و بر اين باور است که رسانه هاي جمعي را با ابزارهاي توزيع وتقويت هژموني غالب است البته رسانه هاي جمعي مي توانند ايده ها ضد هژمونيکي را درجامعه اشاعه دهند.بنابراين رسانه هاي جمعي نقش توليدايدئولوژي و اين ايدئولوژي مي تواند براي جامعه منفي و مثبت باشد. (گرامشي،1971،ص:288 )
از ديگر عناصري که مي توان نظريه هژموني را با آن ترويج داد ايدئولوژي است اين مفهوم با مفهوم هژموني درآميخته است و مبناي است براي مفهوم هژموني است وبه عنوان يک قدرت فکري محسوب مي شود.قدرت در جوامع گذشته برمبناي عوامل مختلفي تعريف مي شد قدرت براساس کثرت جمعيت ، توان نظامي، منابع اقتصادي و پيشرفت وفن آوري واز اين قبيل بود، اما درحال حاضر قدرت را بايد درچيز ديگري جستجو کنيم که اين ايدئولوژي است و به نظر من ايدئولوژي به عنوان يک قدرت محسوب مي شود. ودر قرن 21 ايدئولوژي به عنوان قدرتي است كه حاکميت دارد وابزار اين قدرت درحال حاضر رسانه هاي جمعي وديگر ابزارهاي فرهنگي مثل مذهب، نهاد آموزش و پرورش مي توان قلمداد كرد.
اين مفهوم تاريخچه طولاني دارد، ايدئولوژي در پايان سده 18 به ابتکار دستوت دوتراسي به کار رفت و از سده 19 به عنوان يک مفهوم گسترش يافت. مثلا مارکس ايدئولوژي را در اقتصاد به کار برد و يا رولان بارت ايدئولوژي را در اسطوره مي دانست و گرامشي در تضاد با مارکس ايدئولوژي را در ابزارهاي فرهنگي مي دانست.ريموندويليامز تعريفي که از ايدئولوزي ارائه نموده است عبارت از: تفسير نادرستي ازچگونگي جهان .
پس ايده ها هژموني راپديد مي آورند و ايدئولوژي را به مي توان به عنوان هسته مرکزي اين مفهوم دانست و هرطبقه وجود دارد که ايدئولوژي مشخص و ملموس خاص خود دارد.(ويليامز، 1977،ص:112)
به طور کلي از ديدگاه هژموني،زمينه ايدئولوژي و فرهنگي حفظ سلطه و طبقه مسلط برطبقات پايين از طريق کسب رضايت آنها وترغيب آنها به پذيرش ارزشهاي اخلاقي و سياسي و فرهنگي مسلط به منظور دستيابي به اجماع و وفاق عمومي است.
جان فيسک در مقاله با عنوان «فرهنگ و ايدئولوژي» تفاوتي بين ايدئولوژي وهژموني قائل مي شود. او مي گويد که هژموني فراگيرتر و انتزاعي تر از ايدئولوژي است وما نسبت به ايدئولوژي آگاهي داريم ويا مي توانيم آگاهي داشته باشيم. اما هژموني فرايندي است که کشف آن دشوار است زيرا همه جا وجود دارد ولي نا مشخص است. وتفاوت ديگري که جان فيسک قائل مي شود که بگوئيم که سلطه هژموني شامل قلمروهاي اجتماعي و فرهنگي است ولي سلطه ايدئولوژي قلمرو سياسي در بر مي گيرد. ( فيسک 1381،ص:150)
و از ابزارهاي که مي توان ايدئولوژي طبقه حاکم را ترويج داد روشنفکران مي باشد. گرامشي روشنفکران را به دو دسته تقسيم مي کرد:
1- سازمان يافته:
روشنفکران سازمان يافته ، را گروهي از روشنفکران مي داند که مستقيما در خدمت گروه مشخص هستند.
2- سنتي :
روشنکران سنتي کساني هستند که در خدمت گروه مشخصي نيستند .
گرامشي مي گويد هرگروه سازمان يافته اي يک يا چند لايه روشنفکر را پديد مي آوردکه بدان گروه، همگني وآگاهي از کارکردش ،تنها درزمينه اقتصادي بلکه درزمينه سياسي واجتماعي وفرهنگي مي بخشد.
به باور گرامشي روشنفکران گروه حاکم باخلق نوعي جهان بيني والقاي آن به گروههاي تابع، موجب برقراري «چيرگي» آن گروه بر گروههاي ديگر مي گردند. توجه داشته باشيد که گرامشي بر اين باور است، که هر گروه يا طبقه روشنفکران خاص خدشه دارد و روشنفکران هر يک به چند لايه تقسيم مي شوند؛ و روشنفکران هر طبقه با ايدئولوژي خاص خود شان مي توانند طبقه خود را همگن سازند.گرامشي بر اين عقيده است که خلق باورها و ايدئو لوژي ها بر عهده روشنفکران سازمان يافته است و روشنفکران سنتي نقشي به غير دنباله رو ندارند.
روشنفکران کارکردي دوگانه دارند وبه عبارتي ديگر مي توانند توليد کننده هژموني يا ضد هژموني باشند چنين کارکردي با بحث گرامشي درباره جامعه مدني به منزله عرصه نزاع ايدئولوژي همخواني دارد ودر مورد توليد ضد هژموني، وضع به اين گونه است که گروههاي فرودست جامعه آگاهي يک دستي ندارند. بلکه، اين آگاهي نامنسجم و نا موزون است .
روشنفکران درصدد تحکيم هژموني مسلط هستند از طريق نهادهايي عمل مي کنند که جايگاه آنها در جامعه مدني است . مطبوعات واساسا کل صنعت ونشر، کتابخانه ها، مدارس، انجمن ها، کلوپ ها را مي توان در ذيل اين گونه نهادها نهاد. به نظر گرامشي همه نهادها «ساختارمادي ايدئولوژي» هستند که در نهايت در خدمت نشر و گسترش ايدئولوژي طبقه حاکم يا طبقات هژمونيک قرار مي گيرد. از نظر گرامشي روشنفکران به منزله گروه يا مقوله اي مستقل از طبقه کاذب و گمراه کننده مي داند.
گرامشي عقيده دارد که به دو شيوه مي توان از يک گروه اجتماعي برتري خود را برساير گروهها تضمين کند :1-از طريق سلطه 2- از رهگذر فکري ، رهبري ، اخلاقي
شيوه اول همان قدرت است که بوسيله نهادهاي قهر آميزي مانند مثل زندانها، دادگاهها وغيره استفاده مي گردد.
گرامشي عقيده دارد که شيوه دوم مويد هژموني است . گرامشي اين اصطلاح را براي اطلاق به نوعي رهبري ايدئولوژيکي به کار مي برد. طبقه اي که به مدد کنترل باورهاي عامه و جهان بيني هاي آن يعني کنترل فر هنگ ، اقتدار خود را برساير طبقات اعمال مي کند.(گرامشي،1971 ص:45 )
پس رسانه ها يک ابزار مهم فرهنگي در جامعه به شمار مي روند و مي توانند درانتقال ايده ها وانديشه ها و عقايد گروههاي مسلط را به گروههاي تابع نقش مهمي را ايفا کنند .
هژموني مشتمل بر تحکم فرهنگي بر کل جامعه مي باشد. گرامشي در مقابل اين سوال که آيا خشونت تنها بر انداختن هژموني غالب است يا خير ؟ او مي گويد خيرچالش کشيدن هژموني تنها غالب بايد دست به عمل سياسي زد وبراي درک بيشتر اين مطلب بايدبه تفاوتي که گرامشي ميان دو استراتژي سياسي تفاوت قائل است توجه کرد او مي گويد به منظور تسليم کردن هژموني غالب و ساختن جامعه سوسيا ليستي دو استراتژيک مختلف صورت مي گيرد :
1- جنگ مانور
2- جنگ موقيعت
1- جنگ مانور : حمله مقدماتي است هدف اصلي اش پيروزي است و خصوصا براي جوامع داراي قدرت دولتي تمرکز گرا و غالب توصيه مي شود که در توسعه يک هژموني قوي درجامعه مدني نا موفق بوده اند .
مثالي که از قرن 20 از انقلاب شوروي که با حرکت ناگهاني به سوي پا د گانها و بدست گرفتن قدرت همراه بود بيان داشت . گرامشي مي گويد که اين موقعيت زود ازکف مي رود.
2- جنگ موقعيت: نبردي طولاني مدت است که مقدمتا در نهادهاي جامعه مدني روي مي دهد ودراين جنگ با سنگر بندي فرهنگي و ايجاد امکاناتي که بتواند خانواده ها را تحت تاثير قرار دهد و برنامه درسي دانشگاهها را عوض کند و امکاناتي را فراهم آورد که نيروها در اين سنگر بندي ها موضع گيري کنند وقدرت را بدست بگيرند.
مثالي که در اين مورد مي توان زد اين است که نيروهاي سوسياليست به جاي اينکه صرفا سرگرم رقابت اقتصادي وسياسي باشند کنترل را ازخلال نبرد فرهنگي و ايد ئولوژيکي بدست مي دهند اين جنگ خصوصا براي جوامع ليبرال دمکرات سرمايه داري غربي توصيه مي شود که دولتي ضعيف اما هژموني قوي دارد.( همان منبع)
گرامشي تاکيد مي کند که طبقه کارگربه تنهايي نمي تواند صاحب قدرت شود و هژموني را به دست بگيرد جبهه اي متشکل از دهقانان ، کارمندان و بازاريان کوچک براي بد ست گرفتن قدرت مورد نياز است.
بحثي ديگري که وجود دارد بحث فرهنگ و هژموني است. فرهنگ از ديدگاه هژموني، هستي ثابتي ندارد و متاثر از مبارزات و منازعات جاري است و نکته مورد نظر گرامشي همين است. اما از ديد گاه او هژموني فرهنگ توده اي حوزه برخوردو مراوده ميان نيروهاي مسلط و تحت سلطه درجامعه است . فرهنگ توده اي يک دست نيست بلکه آميزه تناقض آميزي از علائق وبه نظرگرامشي از هم شکستن هژموني فرهنگي در نظام سرمايه داري نقش اساسي در امکان تحقق هژموني فرهنگي ضد سرما يه دارانه و سرانجام وقوع انقلاب سوسياليستي خواهد بود.( بشيريه، 1379، ص:140)
درهژموني فرهنگي، هژموني خرده فرهنگي جوانان مورد مطالعه قرار مي گيردکه گروههاي تحت سلطه براي مقاومت در برابر فرهنگ مسلط به کار مي برند آنها ابتکار را از طريق ساختن معناهاي خودشان عملي مي سازند. اين معناهاي خاص بوسيله ارزشها، ذائقه ها ونمادهاي خاصي مانند لباس پوشيدن ، شعارهاي خاص خودشان سبک خاصي از آداب رسوم وغيره مي باشد . خرد فرهنگهاي جوانان اغلب با معاني مسلط با گروههاي اجتماعي غالب درگير مي شود ودرمقابلشان مقاومت مي کنند و هژموني غالب تنها هنگامي دوام مي آورد که فرهنگ غالب رضايت و موافقت گروه تابع را سرو سامان بدهد . پس خرده فرهنگ هاي جوانان نمادها ومعاني که رضايت از فرهنگ مسلط را شکل مي دهند به چالش مي کشند ونفوذ معاني متناسب با خواسته شان به آنها مي بخشند. از گروههاي خرده فرهنگ فوق مي توان،به گروههاي مانند رپ و غيره مي توان نام برد .

نظريه پردازان تاثيرپذيرفته ازگرامشي
جان فيسک
آثار فيسک به طور کلي دو موضوع مهم را برجسته مي سازد توليد معاني ايدئولوژي به وسيله فرادستان و مصرف آن به وسيله مخاطبان.توليد معاني ايدئولوژيک فيسک به معناي رويکرد جبرگرايانه آلتوسر نيست بلکه فيسک با مفهوم هژموني گرامشي موافق تا چهارچوب آلتوسر.
مطالعات نويسنده انگليسي جان فيسک در مورد فرهنگ توده اي از چنين ديدگاهي است تمييز مصرف کننده، تعبيرلذت ومقاومت مردم در مقابل فرهنگ تاکيد مي شود. به نظر فيسک کالاها و فرآورده هاي فرهنگي در دو بازار جريان مي يابد يکي بازار فرهنگي و ديگري بازار مالي است .
بازار مالي به ارزشهاي مبادله کالا هاي فرهنگي سر و کار دارد ، در حالي که بازار فرهنگي ارزش مصرفي آن را درنظر دارد .در بازار فر هنگي مصرف کنندگان با تعبير و تفسير معنا سازي خود در مقابا بازار مالي مقاومت مي کنند و به نوعي " جنگ چريکي نشانه ها " دست مي يازند بنابراين فرهنگ توده اي آوردگاه هژمونيکي و نيروهاي مقاومت است و در همين حوزه (فرهنگ توده اي) که معاني ، لذات وهويتها ساخته و پرداخته مي کند.( فيسک،1381، ص:110)

ريموند ويليامز
ريموند ويليامز از مفهوم هژموني براي تحليل فرهنگي استفاده مي کند و درابتدا ويليامز وارد بحث زيرروبنا مي شود و مي گويد جهت غالب در مارکسيسم آن است که زير بنايا اقتصاد بر روبنا يا نهادهاي فرهنگي اولويت دارد. ويليامز مدعي است براي اينکه يک پديده روبنا بناميم بايد درجه کمتري به واقعيت نزديک شويم. ويليامز براي آنکه با مارکسيسم را به زير بناي اقتصادي تقليل ندهد. او به گرامشي مي گرايد ويليامز هژموني تاريخي مستمري مطرح مي کند که همواره در حال جابه جايي است و هيچ گاه در شکل گيري اش ثابت وسيستماتيک نيست .ازنظراو هژمونيک از 3 فرآيند فرهنگي سنتها، نهادها و صف آرايي ها ترکيب مي يابد .و سنتها به طور مستمر از سوي دولتهاي ملي تاسيس مي شوند و توليد و باز توليد مادي آنها به نحوي وسيع مبتني است بر نهادهاي چون رسانه هاي جمعي . شيوه هاي هژمونيکي سلطه، به جز سنتها و نهادهاي مسلط، برصف آرايي هاي درون جامعه مدني مبتني است که شامل جنبش هاي و گرايشات آگاهانه معيني است که در درون معاني و ارزشها مسلط عمل مي کند. (بشيريه، 1379،ص:150 )
استوارت هال
استوارت هال با الهام از گرامشي درپرداختن مفاهيم هژموني و ايدئولوژي براي تحليل فرهنگي استفاده مي کند. هال به نظريه فرهنگي مارکسيستي براساس نظريات گرامشي ارائه مي کند که هم به باز توليد ايدئولوژي هاي مسلط توجه دارد و هم مدعي استقلال نسبي رسانه جمعي است. هال معناي ذاتي در زبان را رها مي کند و با پيش نهادن گفتمان و مطرح کردن نيروي دلالت و موقعيت معنا به عنوان يک عمل اجتماعي، زبان را روشي براي توليد معنا معرفي مي کند. (بارت ،1992، ص:185)
به اين ترتيب مي تواند به تحليل ظهور معاني مسلط و تنازع براي برتري در گفتمان دست يابد و از نظر او ايدئولوژي به کار گيري زبان مدعي يک واقعيت مشخص مي شود و براي ساختهاي در حال ظهور سلطه و مقاومت زمينه اي تعارض و تنازع فراهم مي کند .(همان منبع)
او بر اين عقيده است که امروزه نهادهاي ارتباطي و روابط بين آنها بر فرهنگ تاثير شگرفي مي گذارند . آنها به شکل دهي و بقاي جهان دومي که به گونه فزاينده اي مبتني بر تجربه هاي پديد آمده از جهان اجتماعي و فرهنگي ماست پرداخته اند.
هبدايج
هبدايج در کتاب خرده فرهنگ: معناي سبک درپي توجيه نظري خرده فرهنگهاست.رويکرد او به زماني تعلق دارد که مکتب بيرمنگام نظريه سياسي از گرامشي را با نشانه شناسي بارتي تلفيق کرد و به مفهوم چند معنايي نزديک شد .
در نظريه هبدايج مي توان به گونه اي به رمز گشايي از کالا و خريد پرداخت . کالا در اين بيان در حکم نوعي نشانه مطرح مي شود . نشانه ها عبارتند از عناصري در نظام هايي ارتباطي که تحت حاکميت قواعد و رمزهاي معنا شناختي اي قرار دارند که به خود به شکلي مستقيم از طريق تجربه درک نمي شوند .
دراينجا بحث بر سر نوعي هژموني فرهنگي است. هژموني به وضعيتي اشاره دارد که در آن ، ائتلافي موقت از برخي گروههاي اجتماعي مي تواند " اقتدار اجتماعي تامي" را بر سر گروههاي فرودست اعمال مي کند . اعمال اين اقتدار صرفا ازطريق تحميل مستقيم افکار عمومي نيست بلکه از طريق تامين رضايت و شکل دادن به آن است تا آنکه قدرت طبقات مسلط هم مشروع و هم طبيعي جلوه کند . هبدايج معتقد است که هميشه امکان دارد شالودهاي اين هژموني از طريق اسطوره شناسي بارت شکسته و مجددا بازسازي شوند . اما مي توان همواره اين مقاومت وبه چالش کشيده شدن هژموني را ديد. از اين رو مبارزه اي دائمي در زندگي روزمره جاري است .
در اين مبارزه بر سر تملک نشانه ها گروهها ي فرودست اشياء و کالاها را مي ربايند و آنها را وا مي دارند تا حاصل معاني پنهان باشند .معاني که تجلي از مقاومت در مقابل نظم موجود هستند.نظمي که ضامن انقياد هميشگي آنهاست .
لاکلاوموف
نظريه کلا وموف متاثر از هژموني گرامشي است . لاکلاو موف از انعطاف پذيري که ميان دال و مدلول استفاده سياسي مي کند و آن را به مفهوم هژموني پيوند مي زند او مي گويد اگر مدلولي به دالي نزديک شود ودر نتيجه برسر معناي خاصي براي يک دال در اجتماع اجماع حاصل مي شود، آن دال هژمونيک مي شود. وبا هژمونيک شدن دال هاي يک گفتمان، کل آن گفتمان به هژمونيک دست پيدا مي کنند. معناي هژمونيک شدن اين نشانه اين است که معناي آن درسطح وسيعي از افکار عمومي مورد پديرش قرار گرفته است در اين حالت هژموني حاصل مي شود.( بارت، 1991 ص:65)

نتيجه گيري
اين تحقيق درصدد است که نشان دهد که جوامع براي رسيدن به قدرت مداوم از چه ابزاري استفاده مي کنند. حال مي‌توان برگرديم به جوامع گذشته و با توضيح اين جوامع مي توان به روشني مطلب دست يافت. در زمانهاي قديم جوامع براي رسيدن به قدرت مداوم از جنگ و زور و ستيز استفاده مي کردند و توده مردم را با استفاده از ابزار ظلم وستم مجبور به رضايت به حکومت مي کردند ولي در حال حاضر دنيا خيلي فرق کرده است و با پيشرفت تکنولوژي و گسترش رسانه ها، ايده ها نسبت به گذشته خيلي فرق کرده است و جوامع با استفاده از ابزارهاي فرهنگي که ابزاري پنهان است مردم را به رضايت از طبقه سلطه وامي دارند .
هژموني همان ابزار فرهنگي است آن را مي توان به صورت اجراي قدرت معنوي با تکيه بر اخلاق معنوي، و با تکيه بر اخلاق وانديشه تعريف کرد و آنچه را مي توان سلطه خواند که متکي بر قدرت فيزيکي مي باشد که مي توان از هم تفکيک کرد. اهميت گرامشي به قدرت فکري و اخلاقي يا قدرت فرهنگ بيشتر از يک قدرت سياسي مي باشد او قدرت فيزيکي (سياسي) را با استفاده از جبر و زور مي داند که از طريق نظامهاي قضايي و زندانها عمل مي کند.
قدرت نرم ، همان امپرياليسم فرهنگي وبه تعبير گرامشي " هژموني فرهنگي" مي باشد. اين که قدرت نرم محصول و برآيند تصوير سازي مثبت، ارايه چهره موجه از خود، کسب اعتبار در افکار عمومي داخلي و خارجي، قدرت تاثير گذاري غير مستقيم توام با رضا ديگران .مثال خيلي واضح از اين قدرت نرم مي توان زد، کشور آمريکا در جهان نقش قدرت نرم را بازي مي کند. زيرا درحال حاضر اکثر کشورهاي جهان از توليدات فرهنگي کشور آمريکا استفاده مي کنند و نه تنها از اين توليدات بلکه بيشتر زبانها ، زبان آمريکايي را به کار مي برند.
عناصري که بر هژموني تاثير فراواني دارند عبارتند از رسانه جمعي، روشنفکران ،مي باشند.گرامشي هژموني را ايده هاي از روشنفکران و رسانه هاي جمعي مي داند. و در حال حاضر کشورها براي رسيدن اهداف خودشان از طريق سلطه فرهنگي عمل مي کنند و اين نوع سلطه همان ايدئولوژي ها وانديشه هاي مي باشد که مي توان با آن بر گروههاي تابع ( همان فرهنگ توده اي) تاثير گذاشت .
هژموني به عنوان رضايتي بدون قدرت وتسلط است يعني اينکه هژموني يک قدرت فيزيکي نيست بلکه يک قدرت فرهنگي و سياسي مي باشد . قدرتي که به وسيله رهبران و روشنفکران توزيع مي شود و گروههاي تابع آن را با رضايت مي پذيرند.هژموني نه تنها توانست در حکومتها و جوامع مدني تاثير عظيمي بگذارد بلکه مي تواند در ادبيات ما تاثير زيادي داشته باشد همانطور که گفته شد نظريه پردازاني مانند هبدايج و کلاوموفي از تسلط نشانه در ادبيات سخن گفته اند. هژموني يک تسلط فرهنگي است و مي تواند در تمام عرصه هاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي و غيره اثر گذار باشد.




خلاصه‌اي از مطالبي كه در كلاس بيان شده

آنتونيو گرامشي كه شخصي ايتاليايي بود و با جبرگرايي مخالف بود و به قدرت نرم اعتقاد داشت و قدرت نرم را به قدرت فيزيكي ترجيح مي‌داد و به طور كلي ايده‌غالب را نظريه هژموني مي‌گويند.
نظريه هژموني – نظريه‌اي كه اهميت فرهنگ و ايدئولوژي در آن رسميت دارد و يك سلطه فرهنگي مي‌باشد كه عوامل مؤثر بر آن ارتباطات جمعي، روشنفكران، مدرسه و ... مي‌باشد.
عوامل زيربنايي آن بر فرهنگ و عوامل روبنايي آن بر اقتصاد تأثير گذار مي باشد.
نظريه هژموني (فرهنگ بسته شده) به معناي يك فرهنگ غالب بر فرهنگ‌هاي ديگر مي‌باشد.
پيوست:
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: کبرا گلستانی