خوش آمديد,
مهمان
|
|
جهاني شدن
فرايند به هم وابستگي روزافزون ما جهاني شدن! واژه اي که امروزه در بسياري از موارد با آن روبرو مي شويم. کافيست دقايقي را به بررسي رسانه هاي صوتي و تصويري اختصاص دهيم؛ درواقع مواجهه با مساله "جهاني شدن" به طور جالبي به امري اجتناب ناپذير بدل شده و تمامي افراد جامعه در هر سطح از زندگي و آگاهي، به نوعي با اين مساله مواجه هستند. بنابراين موضوع "جهاني شدن" در جامعه کنوني به امري مهم و گسترده بدل شده که هيچ حد و مرزي نمي شناسد و به سرعت در حال نفوذ در سرتاسر جوامع است در اين رابطه منابع مختلفي نشر يافته است تا به اين وسيله اطلاعات بيشتري به جهانيان داده شود براي اينکه بدانند در اين موج خروشان چگونه و به چه صورت شناور باشند تا از معرض غرق شدن تا حدي در امان بمانند در اين ميان "آنتوني گيدنز" يکي از بزرگترين جامعه شناسان معاصر، آراي بسياري را در زمينه موضوع "جهاني شدن" ارائه داده است. وي در اين زمينه به بررسي هويت شخصي افراد مي پردازد که امروز چگونه در رابطه با هويت جمعي، شکل مي گيرد. اينکه افراد در جامعه امروز در تعيين هويت شخصي شان، بيشترين تاثير را از رسانه مي گيرند. رسانه هايي که در بازانديشي مدرن، نقشي محوري دارند و گزينه هاي انتخاب ما را مشخص کرده و سبک هاي زندگي را به ما معرفي مي کنند اختراع ساعت، موجب شد انتقال مهمي در جوامع از سنتي به مدرن، رخ دهد. چون ساعت فصلي نيست و طبق زمان اجتماعي مصنوعي کار مي کند. پس مي تواند براي برنامه ريزي مورد استفاده قرار گيرد وي از اولين متفکراني است که به بحث جهاني شدن، پرداخت. در مدل تفکري گيدنز، جهاني شدن از موقعيت ويژه اي برخوردار است و او به دنبال درک درستي از اين معناست وي دوران مدرن را به دو دوره تقسيم مي کند:1-مدرنيته اول که تا حدود دهه 60 را پوشش مي دهد و مدرنيته متاخر که از حدود دهه 60 آغاز شده و همچنان ادامه دارد. به اين ترتيب به ارائه تبييني درباره انتقال جامعه از سنتي به مدرن، مي پردازد. مقصود از مدرنيته متاخر همان جهاني شدن است که به اعتقاد وي مهمترين مبحث جامعه شناسي امروز دنيا مي باشد نکته مهم اين است که در وهله اول مي بايست جهاني شدن را پديده اي غير اقتصادي بدانيم. هرچند اين تعبير تا حدي متفاوت از نظر ساير کارشناسان اين مقوله مي باشد. در اينجا هدف آن است که تعبيري تک بعدي از جهاني شدن ارائه نشود بلکه بيشتر به عنوان پديده اي مورد نظر قرار گيرد که بر تمامي انسانها در دنياي جديد اثر مي گذارد و تاثير آن در زندگي روزمره، انکار نشدني است. چه در فلان روستاي افغانستان باشد و چه در نيويورک باشد اما در رابطه با اينکه جهاني شدن چيست، توضيحات بسياري وجود دارد که مي توان ساده ترين آنها را اينطور بيان کرد که: در جامعه امروز شاهد شکل گيري نهادهاي تازه اي هستيم که هر يک نقش ممتاز و ويژه اي را ايفا مي کنند. جهاني شدن شبيه به فرايندي است که در آن، هر روز تعداد بيشتري از مردم در شرايطي زندگي مي کنند که در آن نهادهاي جديد، جنبه هاي اساسي زندگي روزمره را نظم مي بخشند. ويژگي اين نهادها اين است که جريان هاي بومي را با روابط اجتماعي جهاني، پيوند مي دهند. نتيجه اين فرايند ايجاد نوعي نابرابري روزافزون، در جهان است. اين نابرابري در بسياري موارد مي تواند مفيد و به نفع گروههاي ضعيف جامعه باشد چون به اين گروهها اين امکان را مي دهد که اهداف خود را بهتر دنبال کنند. هر چند تبعات دامنگير و منفي جهاني شدن را همواره مي بايست مد نظر داشت انقلابي که در تکنولوژي اطلاعات رخ داده است، به جهاني شدن کمک کرده تا با سرعت بيشتري حرکت کند. يک جامعه سنتي بر پايه يکسري روابط اجتماعي که در زمان و فضا جا گرفته، بنا شده است. مثلا يک فرد روستايي که از جانب ارباب خود از جابه جايي فراتر از مرز روستا منع شده بود در دنياي جهاني شده، ديگر اسير اينچنين تقيداتي نيست. اينگونه افراد در گذشته، درک ثابتي از فضا داشتند و به نوعي در اجتماع بومي خود گير افتاده بودند. در اين ميان اختراع ساعت، موجب شد انتقال مهمي در جوامع از سنتي به مدرن، رخ دهد. چون ساعت فصلي نيست و طبق زمان اجتماعي مصنوعي کار مي کند. پس مي تواند براي برنامه ريزي مورد استفاده قرار گيرد. فلذا ساعت اجازه مي دهد تا اندازه گيري زمان، جهاني شود و مثل زمان سنتي محدود نباشد در دنياي امروز، مفهوم زمان، واقعا جهاني است و اين احساس را در افراد ايجاد مي کند که دنيا دائما در حال کوچک شدن است. هر جامعه اي يک نوع درک از زمان دارد که مي تواند آنرا با جامعه ديگري تنظيم کند. اين اتفاق باعث کم شدن فاصله ها مي شود. سپس همه چيز به فرايند جهاني شدن نزديک مي شود. پول هم مثل ساعت موجب مي شود که احساس کنيم جهان در حال کوچک شدن است. جهاني شدن به اين موضوع هم سرعت مي دهد و به نوعي تفاوت در مرزهاي محلي کم مي شود. مثل استفاده کل اروپا از واحد پول يورو در واقع در اثر تحولات علمي که در دنيا رخ داده است، تکنيکها و تخصص هاي جديدي ظهور کرده اند. ويژگي مهم اينها اين است که مي توانند پاره اي از روابط اجتماعي را در فواصل بزرگ زماني و مکاني برقرار کنند. به مرور زمان جوامع مختلف به نظام هاي تخصصي اعتماد مي کنند و اين واسطه اي مي شود براي اينکه رابطه ميان افراد و اين نظام ها برقرار شود. در اينجا اعتماد چيزي است که جوامع مدرن را يکپارچه نگه مي دارد جهاني شدن به مثابه گردونه ي عظيمي است که انگار از کنترل جهان و جهانيان خارج شده است. گردونه قدرتمندي که هر کس در برابر آن مقاومت کند، خرد مي شود. پس به نوعي مي توان گفت جهاني شدن فرايندي متناقض است که مملو از فرصتها و خطرات مي باشد. آميزه اي از هراسها و آزاديها است. فرايندي که اجتماعات محلي دولت- ملت را در هم فشرده مي کند و از طرفي هم آنها را رهايي مي بخشد. در اثر جهاني شدن پاره اي از باورها و ارزش هاي فرهنگي اين امکان را يافته اند که جهاني و همگاني شوند و در عرصه هاي مختلف بروز پررنگي داشته باشند. در حاليکه در گذشته چنين امکاني وجود نداشت. در عين حال در مقابل اين امکان بعضي از افراد و گروههاي اجتماعي احساس مي کنند که فرايند جهاني شدن به نوعي به تضعيف و فروپاشي باورهاي اعتقادي و فرهنگي آنها مي شود. جهاني شدن گه گاه موجب مي شود تا امکانات جديدي در اختيار گروههاي محلي قرار گيرد تا براي آنها امکان طرح درخواست هاي جديدي فراهم شود. مثلا برخي از جنبشها در اثر استفاده از اين امکانات شکل گرفته اند جهاني شدن فرايندي متناقض است که مملو از فرصتها و خطرات مي باشد. آميزه اي از هراسها و آزاديها است. فرايندي که اجتماعات محلي دولت- ملت را در هم فشرده مي کند و از طرفي هم آنها را رهايي مي بخشد نکته مهم و قابل توجه اين است که جهاني شدن تنها تاثيرات وسيع و کلان نمي گذارد، بلکه در زندگي روزمره همه ما نقش ملموس و مهمي را ايفا مي کند. اما چهار جنبه نهادي مدرنيته در عصر جهاني حدت بيشتري پيدا کرده اند که عبارتند از: 1/سرمايه داري 2/صنعتي شدن 3/قدرت اجرايي-اداري 4/قدرت نظامي بنابراين ما در دنياي کنوني در شرايطي قرار داريم که مي بايستي در مورد آن از آگاهي نسبي برخوردار باشيم چون ما چه بخواهيم و چه نخواهيم، رفاه و امنيت و آينده همه مردم و ملل به طرز تفکيک ناپذيري با مسائل جهاني شدن گره خورده است. چه از لحاظ اشکال پول در جهان، شبکه هاي جهاني غذا و اندوخته مواد خام، چه از نظر مشاغل و وسايل امرار معاش که مرتبط با شرکتهاي خارجي، بازارها و فناوريها و عناصر سازنده آنهاست. به اين ترتيب نظام هاي قومي و ملي و مذهبي، امروزه به طور فزاينده اي در حال گسترش و در هم آميختن مي باشند. هر چند ما تسلط چنداني بر اين فرايند نداريم اما با ارائه نگرشي روشن نسبت به اين موضوع ميتوانيم ذهن مخاطبان را روشن سازيم. همچنين مشکلاتي که ما به عنوان افراد و گروهها يا جوامع با آنها مواجه هستيم، بيش از پيش عوامل جهاني مشترک دارند و نيازمند راه حلهاي مشترک و جهاني اند. مثلا جمعيت چند ميلياردي کره زمين که غير آمريکايي هستند چطور مي توانند با همکاري يکديگر خطراتي را که حاصل از ذهنيت بنيادگرايانه دولت بوش مي باشد را خنثي کنند. خطراتي که از طريق تحميل گونه اي نو ليبرال از سرمايه داري مطلق بر تمام دنيا که از نظر اجتماعي غيرقابل اجراست، را به جهانيان وارد مي کند. خطراتي که اين دولت با تحميل نوعي اخلاق و آزادي فردگرايانه و مختص خود، از طريق تهديد اقتصادي و نظامي به وجود مي آورد فلذا در مواجهه با اين تناقض بين نيروهاي جهاني شدن و جهاني بودني شکننده و اهميت مسلم دانش و گفتمان در ساختن نگرش ما از جهان روشنفکران و علما و مباحثات مناقشه آميز آنان، مطمئنا از اين ظرفيت و توانايي برخوردارند که اهميتي تازه در امور جهاني بيابند. چه به عنوان يک مقام عالي و يک دانشمند و چه به عنوان يک شهروند عادي. ديگر کافي نيست که ما به همان شيوه گذشته به زندگي خود ادامه دهيم. چون جهاني شدن همه ما را فرا گرفته نه به عنوان تنها يک فرايند و بلکه به عنوان يک موضوع گفتگو. موضوعي که همگان به آن مربوط و از آن متاثرند. رازهای بزرگ جهانیسازی 1-پس از تجاوز هژمونی «لیبرال - سرمایهداری» به رهبری امریكا و انگلیس به افغانستان و عراق و اشغال این كشورها كه با شعار «دمكراسی، آزادی و جامعه مدنی»، صورت گرفت و نیز با اعلام جنگ صلیبی در گستره جهان، به تدریج مفهوم حقیقی و پشت پرده شعار «جهانیسازی»، هویدا شده است. به وضوح و بیبدیل، روشن است كه آنان به دنبال تبدیل كل افراد ساكن بر كره زمین به مثابه اعضأ یك واحد سیاسی و شهروندان یك «رژیم قدرت جهانی» تحت سرپرستی خود میباشند و برای چنین عملیات اشغالگرانه جهانی است كه، محتاج حاكمیت یك «چشمانداز فرهنگی تازه» در سراسر دنیا و القاء فرهنگ ویژهای جهت زمینهسازی برای استعمار جدید بینالمللی میباشند. مفاهیمی چون «حقوق بشر جهانی»، «دمكراسی جهانی»، «امنیت جهانی»، «نظم جهانی»، «تجارت جهانی»، همگی باید در خدمت این امپراطوری جهانی كه بناست به وجود آید قرار گیرند. امپریالیزم از این پس، با شعار دمكراتیزاسیون ملل عقب مانده!! به گسترش اقتدار خود میاندیشد و برای خود، «منافع جهانی»، تعریف و بلافاصله اعمال میكند. هر گونه چند جانبهگرایی(Multilateralism) در فضای جدید، تصنعی یا موقتی خواهد بود. عملیات در بالكان، سومالی، عراق و افغانستان، آغاز چنین تهاجم سراسری است و این میلیتاریزم و «خشونت بدون مرز» در خدمت هژمونی سرمایهداری غرب درخواهد آمد. بنابراین از این پس بشریت، شاهد تعقیب پروژه «ناامنی جهانی» از سوی آمریكا، انگلیس و صهیونیزم تحت پوشش «امنیت جهانی» خواهند بود زیرا یك حكومت جهانی، قرار است تشكیل شود. آنچه به نام «اداره دنیا» (Global Governance) خوانده شده، دقیقا توجیه همین سیطره امپریالیستی با ادبیات جدید و بشردوستانه!! است 2-سازمان ملل متحد نیز كه با ادعای تضمین صلح جهانی و برای پیشگیری از جنگ جهانی سوم به وجود آمد در كمال تعجب و تاسف عملا در خدمت توجیه خشونت فراگیر و استعمار توجیه شده، درآمده است. و گاه با سكوت و گاه به تصویب قطعنامههایی، به این امپریالیزم جهانی، مشروعیت میبخشد. صلحی كه آنان به دنبال آنند، «صلح بدون عدالت» و صلح در خدمت ابرقدرتها و توجیه وضع موجود و نابرابر جهان است. مساله اصلی، كاهش یا عدم كاهش نقش دولتهای ملی نیست بلكه به تدریج همه كشورها تبدیل به استانهایی خواهند شد كه به نحو فدرال، تحت امر یك رژیم مركزی یعنی كانون سرمایهداری غرب، اداره میگردند. این سیستم تصمیمگیری جهانی، كلیه تصمیمگیریهای محلی، ملی و منطقهای را در خدمت خود و تحت امر ستاد مركزی!! خواهد گرفت و احیانا كُد تبلیغاتی آن، «تصمیمگیری دمكراتیك جهانی» شده و هر نوع مقاومتی تحت عنوان «یاغیگری شهروند جهانی»،(Global Citizen) سركوب خواهد گشت. سازمان ملل، هم میتواند پوشش باشد و هم میتواند پس از اقتدار قاطع هژمونی «امریكا - اسرائیل - انگلیس»، حتی حذف شود و نهادهای مثلاً مدنی!! دیگری به وجود آید تا «جامعه مدنی جهانی» مورد نظر ارباب قدرت و ثروت و ارباب رسانهها را فراهم كند. كاملاً قابل پیشبینی است كه در این صورت، تحولات بینالمللی چگونه مدیریت شده و منازعات و دعاوی، چگونه حل و فصل خواهند گشت و نیز مفاهیم حاكم بر سیاست جهانی، چه گفتمانی بوده و كدام تلقی از امنیت، صلح و نظم فراملی در پیش خواهد بود تبلیغات و رسانهها نیز با جدیت در تلاشاند تا با تبدیل(change) 3-و تغییر بسیاری از این مفاهیم در افكار عمومی ملتها هرگونه مقاومتی را تضعیف یا منتفی سازند. آنان میكوشند تلقین كنند كه اساسا دوران طرح الگوی «استعمار» و مبارزات ضداستعماری، سپری شده و ساختارسیاسی دنیا به نحوی است كه از لحاظ تاریخی، دوران گذار از گفتمان «مقاومت ملی و ضداستعماری»، به پایان رسیده و امروز دیگر این ادبیات را نباید به كار برد و با كلماتی چون «مدیریت جهانی» و «انقلاب ارتباطاتی» به دنبال حذف روح مقاومت ملی و دینی در برابر استعمار و حذف ارزشهای فرهنگی غیرغربی از سطح جهاناند تا همهچیز به تدریج در خدمت فرهنگ غرب و در نتیجه، منافع سرمایهداری استكباری درآید و زیر پوشش «بازار جهانی»، به همه مقولات، مفاهیم دیگری در خدمت هژمونی جدید، تزریق شود. هرچه این هژمونی را تهدید كرده یا این مفاهیم را زیر سوال ببرد، از اكنون یك پدیده «ضدامنیتی» و خرابكار شمرده خواهد شد به همین جهت است كه اصولاً كلمه «جهانی شدن ، ابتدا در حوزه اقتصاد و سرمایهداری مطرح و سپس لوازم آن در حوزههای سیاسی، فرهنگی و نظامی، تعقیب و بسط داده شد و در نقطه مقابل آن نیز مفاهیمی چون «تروریزم جهانی» را اختراع كردند تا بهانه برای پیشروی و سركوب مقاومتهای ملی و دینی بیابند. این، همان فرهنگسازی وتبلیغ «بینش جدید» در میان ملتها برای كشتن حس مقاومت در آنهاست آنان میخواهند الگوهای رفتاری و هنجاری را در ملتها تغییر دهند و به صورت نامرئی در وراء همه مرزها عمل كنند و در اینجا مراد از جهانی شدن، به وضوح همانا غربیشدن است و هجوم رسانهای و تهاجم فرهنگی با همین رویكرد صورت میگیرد كه فرهنگ آمریكایی و غربی را «ارزشهای جهانی» بنامند و به همه ملتها تزریق و تحمیل كنند. آنان در مسیر تضعیف اقتدارملی سایر كشورها از هیچ شیوهای چشمپوشی نمیكنند و از سازمانهای غیردولتی وNGO ها و به اصطلاح نهادهای مدنی نیز بهرهبرداری خواهند كرد. همچنین میكوشند آنچه را «اپوزیسیون قانونی» مینامند همچون بمبی در داخل بدنه حاكمیتهای مخالف خود، وارد و تعبیه و از آن سوءاستفاده كنند حال آنكه خود، چیزی به نام «اپوزیسیون قانونی» برای هژمونی غرب در سراسر جهان به رسمیت نمیشناسند و هر صدای مخالف خود را ناشنیده گرفته و از این پس سركوب میكنند اصولاً كلمه «جهانی شدن ، ابتدا در حوزه اقتصاد و سرمایهداری مطرح و سپس لوازم آن در حوزههای سیاسی، فرهنگی و نظامی، تعقیب و بسط داده شد و در نقطه مقابل آن نیز مفاهیمی چون «تروریزم جهانی» را اختراع كردند تا بهانه برای پیشروی و سركوب مقاومتهای ملی و دینی بیابند. این، همان فرهنگسازی وتبلیغ «بینش جدید» در میان ملتها برای كشتن حس مقاومت در آنهاست 4-رهبران غرب، به ظاهر میگویند كه همه در «دهكده جهانی»، همسایهایم اما هرگز اخلاق همسایگی را رعایت نمیكنند و در واقع، یك رژیم «ارباب و رعیتی جهانی»، حاكم شده است كه همه باید زیر سایه ارباب قدرت و ثروت، در صلح با او!! باشند تا «جهانی» شوند و «جهانی» بیندیشند و جهانی عمل كن منادیان جهانی شدن، ابتدا برای درهم شكستن صلابت عقیدتی ملتهای مقاوم، شعارهایی چون پلورالیزم و نسبیگرایی و شكاكیت و تبلیغ الگوی «جامعه چند فرهنگی» را پیش میكشند تا آنان از فرهنگ خود دست كشیده یا در آن، مردد شوند سپس شعار «جهانی شدن» و «یكسانسازی» و «غربیشدن» را مطرح میكنند تا یك دیكتاتوری بزرگ و توتالیتریزم جهانی بر سر همه فرهنگها و ملتها، سایهافكن شود و بدینوسیله با روح تحمیل و استبداد جهانی و تحقیر سایر ملتها، زمینه برخورد و خشونت و جنگ و تجاوز و اشغالگری را در سطح جهان، افزایش میدهند و همان امپراطوری جهانی خشن و قدیمی پدران خود را اینبار با شعار «دمكراسی و تساهل و تسامح و اقتصاد آزاد»، باز تولید میكنند آنان میخواهند نگرش ملتها به «قدرت جهانی» را تغییر دهند تا این امپراطوری، بدون مقاومت و با هزینهای اندك، به وجود آید و برای الگوی جدید استعماری، نوعی توجیه اخلاقی، دست و پا كرده و آن را تئوریزه كنند تا ارزشهای جدیدی برای تسهیل معادله قوای مطلوب، خلق و جایگزین نموده و نوعی شبه اجماع جهانی در حول و حوش این به اصطلاح ارزشهای مركزی!! پدید آورند. در این قاموس جدید، شعار «نفی خشونت» به مفهوم «نفی مقاومت» است زیرا سركردگان این نظام غربی جهان، خود منشأِ بزرگترین خشونتهای تاریخ و كثیفترین جنگهای بینالمللی و عامل بسیاری از كودتاها، ترورها و پشتیبان بسیاری از رژیمهای سركوبگر و مستبدند 5-شعار «آزادی»، مجوز جنگافروزیها و براندازی رژیمهای مستقل از این استبداد جهانی خواهد بود تا همه مخالفین «اباحیگری غربی»، به نام «آزادیسركوب شوند. شعار «جهانیسازی» به مفهوم «غربیسازی» و یكدستسازی، خود، نوعی توتالیتریزم و مبشر یك استب»، داد جهانی و عمیقاً ضد آزادی است چنانچه شاهد سلب بسیاری از آزادیهای انسانی و ترویج آزادیهای حیوانی از سوی این فرهنگ هستیم و نیز حمایت آنان از استبدادیترین و ضدآزادیترین رژیمهای وابسته را در منطقه و دنیا میبینیم. آنان به مخالفان خود در سطح جهان، آزادی نمیدهند ولی از مخالفین خود، آزادی عمل برای براندازی همان مخالفین میخواهند. جهان شمولی حقوق بشر دیدگاه مقایسهای میان اعلامیه جهانی و اسلام مقاله حاضر به این موضوع میپردازد كه آیا اعلامیه جهانی حقوق بشر به رغم عنوانی كه یدك میكشد، میتواند جهان شمول باشد یا جهان شمول بودهاست؟ و در مقابل، آیا اسلام توان ارائه حقوق جهانشمول را دارا است؟ و اساسا چه چالشهای عمومیای فراروی جهان شمولی حقوق بشر وجود دارد؟ در پاسخ به این پرسشها باید گفت كه با توجه به تكثرات فرهنگی و جهان شناختی، مراد از حقوق بشر جهان شمول، حداقلی از حقوق است كه هر انسان از آن جهت كه انسان است از آن بهرهمند میباشد و این همان چیزی است كه در اسلام وجود دارد و همه انسانها از آن برخوردارند. اعلامیه جهانی فراتر از این نگرش درجهت تعمیم و تحمیل دیدگاههای جهان شناختی و معرفتشناختی همچون سكولاریسم، دموكراسی لیبرال و آزادی لیبرالیستی و فردگرا گام برمیدارد و تكثر را فقط در این چارچوب میپذیرد؛ ولی در اسلام تكثر در قالب زندگی مسالمتآمیز در پرتو دو عنصر «حقیقت» و «نفی سلطه» مورد پذیرش است. در پرتو اصل حقمداری كه مبنای عقلانیت است، مفهوم انسان با آنچه در اعلامیه مورد پذیرش است، مغایرت دارد؛ زیرا انسان فقط همان موجود دوپا و مستقیم القامه نیست، بلكه هویتی مبتنی بر شعور و ادراك فراحیوانی دارد و بر اساس آن از حقوقی افزون بر حقوق حیوانات برخوردار است. برخورداری انسان از كرامت انسانی مطلوب اسلام است ، درحالیكه اعلامیه جهانی، انسانی را دارای كرامت میداند كه زندگی و ادراك او در سطح چارپایان بلكه پایینتر است؛ به بیان دیگر میتوان گفت كه اعلامیه حقوق بشر برای انسان حقوقی فراتر از آنچه اسلام برای حیوانات قایل است، تعریف نكرده و به این سبب شان انسان را از جایگاه رفیع و متمایز انسانی تنزل داده است . برخی بر این اعتقاد دارند كه اعلامیه جهانی حقوق بشر، جامعترین و كاملترین سندی است كه در زمینه حقوق انسان تدوین شده، اما حقیقت این است كه این دیدگاه حالت افراط به خود گرفته و تعالیم مذهبی در زمینه حقوق انسانی، چه در نوع حقوق و چه در تفسیر آنها متعالیتر از این اعلامیه حركت میكند و این اعلامیه به سبب ماهیت غربی، تأمینكننده منافع آنها و ابزاری برای سلطه آنها در شكل جدید استعمار است در پرتو اصل حقمداری كه مبنای عقلانیت است، مفهوم انسان با آنچه در اعلامیه مورد پذیرش است، مغایرت دارد؛ زیرا انسان فقط همان موجود دوپا و مستقیم القامه نیست، بلكه هویتی مبتنی بر شعور و ادراك فراحیوانی دارد و بر اساس آن از حقوقی افزون بر حقوق حیوانات برخوردار است اساسا پیدایش حقوق بشر درغرب محصول ضرورتهای اجتماعی و محصول انقلابها و جنبشهای مردمی علیه نظام های استبدادی است و در بعد وسیعتر میتوان حقوق جهانی بشر را ناشی از ضرورتهای پس از جنگ جهانی اول و دوم دانست. دقیقا به همین دلیل است كه این محصول گرفتار افراط و تفریط بوده و از جامع نگری و حقیقت مداری خالی است؛ به بیان دیگر بیش از اینكه این موضعگیریها ناشی از خاستگاه فلسفی و فكری و برخوردار از بنیادهای اصیل و جهان شمول باشد، تابع ضرورتهای اجتماعی و تا حدودی مبتنی بر مبانی جامعهشناختی است. ازاینرو این حقوق نمیتواند جهان شمول باشد، چون تابع ضرورتهای عصری و منطقهای است و نمیتوان برای آن پایههای فكری قابل قبولی برای همگان برشمرد دقیقا به دلیل همین كاستی است كه حقوق بشر غربی همواره چالش برانگیز بوده و بسیاری از جوامع و اندیشمندان را به موضعگیری واداشته است؛ از جمله كشورهای اسلامی، اعلامیه حقوق بشر اسلامی را در قاهره تصویب كردند تا دیدگاههای اسلام را در این زمینه مطرح كنند و اندیشمندان مسلمان در سراسر دنیای اسلام اعم از شیعه و سنی نیز هر یك به وسع خویش در برابر مفاهیم مندرج در این اعلامیه موضع گیری كرده و به انتقاد از آن پرداختهاند. تعریف حقوق بشر ریشه اصلی رویاروییهای نظری درمورد حقوق بشر در تلقیهای متفاوت از ماهیت آن نهفته است. در تعریف حقوق بشر چنین گفتهاند «حقوق بشر به معنای امتیازاتی كلی است كه هر فرد انسانی طبعا دارای آن است». این تعریف همانگونهكه پیدا است، خاستگاه غیردینی و سكولاریستی داشته و كاملا بیانگر این نكته است كه حقوق بشر از نظامهای فكری و حقوقی جدا نیست. حقوق سكولار برای بشر، حقوقی با خاستگاه سكولاریستی قایل است و حقوق دینی برای انسان، حقوقی با خاستگاه الاهی قایل است كه این دو در بعضی جهات نمیتوانند جهان شمول باشند و معضل جهان شمولی نیز از همین نكته ناشی میشود. بنابراین تعریفی كه در آغاز آمد، نبض تقابل میان دیدگاههای متفاوت در زمینه حقوق بشر را به دست می دهد در برابر تعریف یاد شده، از دیدگاه دین میتوان گفت: «حقوق بشر، حقوق بنیادین و پایهای است كه هر انسان از آن جهت كه انسان است، فارغ از رنگ، نژاد، زبان، ملیت، جغرافیا واوضاع و احوال متغیر اجتماعی یا میزان قابلیت و صلاحیت ممتاز و فردی و هر عنوان عارضی دیگر بر او، از خداوند دریافت كرده است بنابراین : اولا: حقوق بشر، حقوقی جهانی است، زیرا این حقوق، حق طبیعی و مسلم هر عضو خانواده بشری است و هر فرد بشر، در هر كجا با هر نژاد، زبان، جنس یا دین كه باشد، از این حقوق بهرهمند است و لازم نیست انسان این حقوق را كسب كند ثانیا: حقوق بشر هدیه الاهی است و هیچ مقام بشری از قبیل پادشاه، حكومت یا مقامات مذهبی یا سكولار این حقوق را اعطا نمیكنند. حقوق ناشی از قانون اساسی بر اثر رابطه شهروندی یا اقامت افراد در كشور خاصی به آنها داده میشود، ولی حقوق بشر به معنایی كه بیان شد، ذاتی است جهان شمولی به معنای جامعه شناختیآن، یعنی مقبولیت جهانی یا اینكه حقوق از اراده و تصمیم عام بین المللی ناشی شده باشد و به عبارتی منبع حقوق، جهانی باشد ثالثا: حقوق بشر بخشی از حقوق است كه هر انسان از آن جهتكه انسان است، آنها را دارا میشود، در برابر بسیاری از حقوق كه بر مبنای حكمت الاهی به انسانها نه از آن جهتكه انسان هستند، بلكه جهات حكیمانه دیگری اعطا میشود. بنابراین برداشتها از حقوق بشر همواره برخاسته از نگرشها در نظام حقوقی بوده و نمیتواند جدا از آن باشد. دراسلام نیز حقوق بشر جزء نظام حقوقی و در راستای اهداف آن قابل تبیین است البته میپذیریم كه این تعریف همچون سایر تعاریف هرگز نمیتوانند ابعاد مختلف حقوق بشر را كه مد نظر داریم، بیان كند؛ اما بههرحال تعاریف تاحدودی میتوانند بیانگر مبانی و پیشفرضهایی باشند كه در فرهنگها و جهانبینیها برای حقوق بشر تعیین میشود و این تعریف نیز ازاین قاعده جدا نیست مفهوم جهان شمولی اصطلاح "UNIVERSALITY" به معنای جهانشمولی و عمومیت و شمول از "UNIVERSE" گرفته شده است. «UNIVERSE» در لغت عبارت است از جهان، گیتی، عالم و كائنات و «UNIVERSAL» صفت به معنای فراگیر، عالمگیر، جهانی و جهانشمول است؛ یعنی چیزیكه متعلق به تمام افراد جهان است و تمام افراد و ملل جهان را شامل میشود در ذیل به چند مفهوم جهانشمولی اشاره میشود 1-جهان شمولی به معنای جامعه شناختیآن، یعنی مقبولیت جهانی یا اینكه حقوق از اراده و تصمیم عام بین المللی ناشی شده باشد و به عبارتی منبع حقوق، جهانی باشد 2-جهانشمولی به معنای سازگاری و همخوانی با همه فرهنگها و جهانبینیها. . جهانشمولی به معنای شمول و فراگیری همه افراد انسانی در هركجا. 3- در این مقال برآنیم تا جهان شمولی حقوق بشر را در هر یك از این معانی البته در مقایسه با حقوق بشر مندرج دراعلامیه جهانی و نیز حقوق بشر برخاسته از اسلام بررسی كنیم حقوق بشر با تصویب و لازم الاجرا شدن منشور ملل متحد، تصویب 1-حقوق بشر و مساله مقبولیت و رضایت اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی، میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و معاهدات گوناگون، كه در سطح جهانی و منطقهای بسته شده، مورد پذیرش دولتها قرار گرفته است اعلامیه جهانی حقوق بشر در 10 دسامبر 1948 م طی قطعنامه 217 ، از سوی مجمع عمومی سازمان مللمتحد تصویب شد. از 56 دولت عضو سازمان ملل متحد، اعلامیه حقوق بشر با 48 رای مثبت، 8 رای ممتنع و بدون رای منفی، به تصویب دولتهای عضو رسید دولتهای عربستان سعودی، روسیه سفید، لهستان، چكسلواكی، آفریقای جنوبی، اتحاد جماهیر شوروی، اوكراین و یوگسلاوی به این اعلامیه رای ممتنع دادند؛ البته هرچند این كشورها به اعلامیه رای ممتنع دادند، اما همه آنها بجز آفریقای جنوبی به ماده «7» قطعنامه اعطای استقلال به سرزمینها و مردم مستعمره، مصوب 1960 م. مجمع عمومی رای مثبت دادند كه بیان میدارد همه دولتها با حسن نیت، دقیقا مقررات منشور ملل متحد، اعلامیه جهانی حقوق بشر و اعلامیه حاضر را … رعایت میكنند درسال 1968م. نیز در كنفرانس جهانی حقوق بشر، نمایندگان 84 دولت در تهران حضور یافته و اعلامیه تهران را پذیرفتند كه تایید میكرد اعلامیه جهانی حقوق بشر، همه اعضا را به آن متعهد كرده است. مجمع عمومی، این اعلامیه را به عنوان معیار موفقیت مشتركی برای همه اقوام و ملتها معرفی كرد و از همه كشورهایی عضو سازمان و كلیه ملل درخواست كرد تا شناخت و رعایت مؤثر حقوق و آزادیهای مندرج در آن را ترویج و تامین كنند اما درعینحال شرایط حاكی از اتفاق نظر درخصوص مقبولیت جهانی اعلامیه نیست و در چشماندازی به جهان سوم برداشت میشود كه آنها چون در تدوین، تصویب و حتی اجرای آن نقشی نداشتهاند، این اعلامیه را یك اعلامیه غربی كه تأمین كننده منافع غربیها و ابزاری برای سلطه آنها در شكل جدید استعمار است تلقی میكنند؛ بهعنوانمثال هرچند كشورهای اسلامی در تدوین اعلامیه حقوق بشر به شكل موثر و فراگیری حضور داشته باشند، اما در مقابل اشتراك نظر آنها در تدوین اعلامیه حقوق بشر اسلامی در قاهره، بیانگر ماهیت حضور آنان در تدوین اعلامیه جهانی و بیانگر این مطلب است كه مقبولیت این اعلامیه به شدت از ناحیه بخش عظیمی از ملتهای اسلامی محل تردید است و با این وضعیت، اعلامیه را نمیتوان برآمده از اراده تفصیلی كشورهای اسلامی و ملتهای مسلمان قلمداد كرد. گفتنی است كه دولتها موضوع حقوق بشر نیستند، بلكه فرد مخاطب این اعلامیه است؛ درحالیكه معمولا برای اثبات مقبولیت اعلامیه به توافق دولتها استناد نمود؛ به عنوان مثال ملت مسلمان ایران در دوران رژیم شاهنشاهی به این اعلامیه پیوسته است، اما نمیتوان پذیرفت كه مفاد اعلامیه و مبانی آن نیز مورد قبول فرهنگ و مسلك این ملت بوده است. زمانیكه قرار باشد كه درمورد اعتبار اعلامیه به وفاق عام بینالمللی اذعان شود، نباید فقط به امضای چند دولت بسنده كرد. البته فراموش نشود كه این سخن ما بیش از آنكه صبغه حقوقی داشته باشد، حالت جامعهشناختی دارد و معتقدیم بیشترین چالشهایی كه امروزه میان فرهنگها و برخی از ارزشهای اعلامیه وجود دارد، برگرفته از دوگانگیای است كه بین تصمیمات بین المللی دولتها با فرهنگ های ملی آنان وجود دارد حقیقت آن است كه اگر به واقعیتهای فرهنگی در میان ملتها توجه شود، باید اعتراف كرد كه وفاقی عام میان همه ملتها در مورد حقوق بشر قابلدسترسی است و حقوق بشر جهانشمول به مفهوم مقبولیت جهانی آن در عینحالكه در بدو امر سهلالوصول به نظر میآید، اما باید پذیرفت كه چنین وفاقی به امتناع نزدیكتر است. جهانی شدن و بحران های پیش روی آن این پدیده از مدتها پیش مورد بحث بوده و تا به امروز اهمیتی دو چندان یافته، اندیشمندان هر یک نظریات متفاوتی پیرامون تأثیرات مثبت و منفی جهانی شدن در زمینه های گوناگون و نیز تعاریف متفاوتی را ارائه کرده اند. نظریه پردازان کلاسیک «سن سیمون» جامعه شناس فرانسوی دو نیرو یا عامل را در فرایند جهانی شدن موثر می داند. صنعتی شدن و علم الا اجتماع (جامعه شناسی)، وی عقیده دارد که بواسطه عملکرد نیروهای جهانی ساز و همگون آخرین، حد و مرز های سیاسی – فرهنگی بیش از پیش تضعیف شده و جامعه ای جهانی شکل خواهد گرفت. «آگوست کنت» شاگرد سن سیمون که به فرایند پیشرفت بشر علاقه مند بود همگونی و همبستگی فزاینده و شکل گیری یک جامعه جهانی را در گرو پشت سر گذاشتن مراحل 3 گانه می دانست. کنت بر این باور بود که همه جوامع سر انجام از مرحله خداشناسی و مرحله ما بعد طبیعی عبور کرده ،به مرحله اثباتی تحت سلطه مدیران صنعتی و هدایت اخلاقی دانشمندان خواهد بود در حالی که سن سیمون واگوست کنت، ریشه فرآیند جهانی شدن و شکل گیری جامعه جهانی را در علم صنعت و تحول ذهنی بشر جستجو می کردند، دروکیم پدیده های اجتماعی را در زمینه ساز و تسهیل کننده فروپاشی مرز های فرهنگی، سیاسی و همگونی جهانی می دانستند. بر اساس جامعه شناسی دور کیم، فرو پاشی نظم اجتماعی بواسطه فرایند نوسازی آگاهی مهم در راستای افزایش همگونی جهانی به شمار می آید. آنتونی گیدنز را می توان جزء یکی از اولین مفسران و متفکرانی به شمار آورد که در دهه 80 میلادی به مقوله جهانی شدن به طور جدی توجه کرد. وی دوران مدرن را به دو مرحله تقسیم می نماید.1- مدرنیته دوره اول که تا دهه 60 میلادی به طول انجامید و 2- مدرنیته دوره دوم که از دهه شصت میلادی آغاز شده و تا به امروز ادامه داشته است. آنتونی گیدنز «جهانی شدن» را مهمترین مولفه مدرنیته متاخر (دور دوم) می داند که به زعم وی می بایست از منظر جامعه شناسی مورد بررسی و مطالعه قرار گیرد. گیدنز جامعه شناسی را علم مطالعه جهانی شدن در این عصر قلمداد می کند، اما تعریف گیدنز از جهانی شدن معرف دیدگاه وی نسبت به این پدیده است. گیدنز عقیده دارد «جهانی شدن فرآیند به هم وابستگی روزافزون ما است» و برخلاف تصور آن عده از متفکرینی که جهانی شدن را، غربی شدن، تحت سلطه کشورهای توسعه یافته واقع گردیدن و آمریکایی شدن تلقی می کنند، گیدنز جهانی شدن را «مجموعه ای از فرآیندها» می داند که بر همه ابعاد زندگی، از جمله اقتصاد، سیاست، مسائل اجتماعی و فرهنگی و حتی خود انسان ها اثرگذار است. آنتونی گیدنز برخلاف تقلیل گرایان که جهانی شدن را مقوله صرفاً اقتصادی می دانند وی روایتی اجتماعی - سیاسی از جهانی شدن متصور است. در مجموع می توان اینگونه برداشت کرد که تلقی و درک گیدنز از جهانی شدن به نسبت دیگران رویکردی «مثبت» است. از طرف دیگریورگن هابرماس جهانی شدن را از بعد منفی و چالش هایی که به دنبال دارد می نگرد. از نظر او مهم ترین واقعیتی که لغزش مدرنیزاسیون و ابهامات جهانی شدن را عیان می کند احیای ناسیونالیسم به عنوان واکنشی در مقابل جهانی شدن است. وی توجه ویژه ای به مشخصات فرهنگ های ملی چون تاریخ، سنت، صورت های زندگی خاص، در عصر یکپارچگی به عنوان عامل تحقق عام گرایی دارد. حتی اگر در پروسه ی جهانی شدن متحمل آسیب ها یی شوند. هابر ماس همانند بسیاری از اندیشمندان دیگر جهانی شدن را عاملی برای وضعیت نظام دولت –ملت در بنیادهای قدرت حاکمیت اش می داند. وی معتقد است برای تداوم دموکراسی بعد از افول دولت - ملت نیاز به فرایندهای تصمیم سازی جمعی و نوعی احساس مسئولیت مشترک جهانی و یک التزام مشترک به مشارکت همگانی در نگرش شهروندان جهانی است. چالش در تئوری جهانی شدن چگونه روی داد؟ چالش های جهانی شدن در سال 2001 آشکارتر شد. سال 2001 و پس از واقعه 11 سپتامبر، افغانستان و عراق اشغال شد. این حرکتهایی که آمریکا انجام داد در حقیقت ضد مبانی کلاسیک نظریه جهانی شدن بود. چرا که نظریه جهانی شدن اعتقاد داشت که اولاً عنصر اقتصاد نقش تعیین کننده دارد اما اینجا رفتارهای آمریکا نشان داد که عنصر نظامی نقش تعیین کننده دارد. ثانیاً نظریه جهانی شدن اعتقاد داشت مرزها و موقعیتهای سرزمینی نقش خودشان را تدریجاً از دست میدهند، اما آمریکا مجددا میآید و دو کشور را اشغال میکند و اهداف سرزمینی را مد نظر قرار می دهد که این امر نشان می دهد همچنان سرزمین نقش خودش را ایفا میکند و این تعارض داشت با نظریه جهانی شدن نکته سوم؛ جهانی شدن اعتقاد به فعالیتها در حوزههای نرمافزاری دارد. اما باز مشاهده میکنیم که یکی از انگیزههای اصلی که آمریکا برای اشغال عراق دارد، بحث انرژی است و همچنان نشان میدهد که انرژیهای تجدید ناشونده نقش قدیمی، مهم و تاثیرگذار خود را دارند و میتوانند مثل قبل عامل تصرف یک کشور شوند. اینها مباحثی بود که چالش عظیمیرا در نظریه جهانی شدن به وجود آورد. این نظریه همچنین معتقد بود که هویتهای ملی، یا خرده هویتها آرامآرام در هویتهای جهانی ادغام میشوند. اما میبینیم که اینطور نبوده و هویتهای ملی و منطقهای یک دوران شکوفایی را از دهه 90 به بعد داشتند و همه آنها تمامی هویت خودشان را در ذیل هویت جهانی تعریف نمیکنند. مباحث هویت نه تنها در کشورهای جهان سوم و کمتر توسعه یافته وجود دارد بلکه در کشورهای اروپایی هم این وضعیت را مشاهده میکنیم. پس از تشکیل اتحادیه اروپا و تعیین یورو به عنوان واحد پول مشترک در اواخر دهه 90، اقشار مختلف کشورهای اروپایی، هویت اروپایی را برای خودشان تعریف میکنند اما اینطور نیست که هویت آلمانی یا فرانسوی خودشان را نیز فراموش کنند. بلکه هویت فرانسوی همچنان برای آنها اصل است و هویت آلمانی هچنان برای خودشان و مردمشان پابرجا است اما هویت اروپایی را هم میپذیرند و در عین حال مرزهای جدایی خیلی اساسی نیز با هویت آمریکایی برای خودشان قائل هستند. یعنی هویت خودشان را به هیچ عنوان تحت سلطه آمریکا و یا تحت عنوان هویت یک ارزش دیگر تعریف نمیکنند.این هم نشان داد که نظریه جهانی شدن در این عرصه نیز قابلیت تبیین همه تحولات را ندارد منابع 1/ آنتوني گيدنز." چشم اندازهاي جهاني".ترجمه محمد رضا جلايي پور 2/کيويستو.پيتر(1378)"دموکراسي گفتگويي".مجله انجمن جامعه شناسي ايران.شماره 3/رولند رابرتسون."گفتمانهاي جهاني شدن"فصلنامه ارغنون.شماره 24 4/دومينيک استريناتي"نظريه هاي فرهنگ عامه"ترجمه ثريا پاک نظر. |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: نرگس مرادخانی
|