دوشنبه, 10 ارديبهشت 1403

 



موضوع: تحقيق نقش باورهادر ارتباطات بين المللي

تحقيق نقش باورهادر ارتباطات بين المللي 9 سال 3 ماه ago #110762

دانشگاه جامع
علمي- کاربردي
مرکز فرهنگ وهنر واحد 13تهران

تحقيق : نقش باورها درارتباطات بين المللي

استاد: بهنام علمي

تهيه كننده : فاطمه قديم ملالو







فهرست مطالب

مسئله يابي جايگاه دين در روابط بين الملل ......................................................4
مقدمه .................................................................................................5
دين ،سكولاريسم ، روابط بين الملل ...............................................................7
چگونگي حذف دين از روابط بين الملل............................................................8
مهمترين مفروضه هاي تئوري مدرنيزاسيون ....................................................9
- فرضيه وستفاليا درروابط بين الملل............................................................11
- پارادايم روابط بين الملل.........................................................................13
- بي تفاوتي محققين روابط بين الملل به دين ...................................................16
- تاثير فلسفه واخلاق كانتي به تئوري هاي روابط بين المللي .................................17
پي نوشت ...........................................................................................18








مسئله یابی جایگاه دین در روابط بین الملل

دین در روابط بین‎الملل، نقش باورها و اعتقادات دینی در شکل‎گیری افکار سیاسی و محرکه‎های عمل سیاسی از جانب شهروندان، سازمان‎ها، دولت‎ها و رهبران در سطح سیاسی بین‎المللی است.
نوشتار حاضر بر اهمیت مسئله‎یابی جایگاه دین در روابط بین‎الملل تأکید می‎نماید که به منزله مقدمه‎ای برای دست‎یابی به علمی اجمالی در مباحث مربوط به دین در روابط بین‎الملل می‎باشد. از جمله این مقدمات، تبیین چگونگی حذف و به حاشیه رانده شدن دین از روابط بین‎الملل، ارائه تعریفی دقیق و روشن از هر دو مفهوم، و ماهیت رابطه میان دین و روابط بین‎الملل؛ موانع نظریه‎پردازی تئوری دینی روابط بین‎الملل می‎باشد که در این مقاله به طور مختصر به آن ها پرداخته می‎شود.
این مقاله بر این فرضیه استوار است که پیش از تئوری‎سازی در باب نقش و جایگاه دین در روابط بین‎الملل می بایست مسئله‎یابی این امر صورت پذیرد تا با در نظر گرفتن تمامی جوانب آن، امکان تحقق نظریه‎ای دینی (اسلامی) فراهم آید. از آنجا که مفروض اصلی روابط بین‎الملل مدرن بر پایه مبانی سکولاریسم است، لذا فهم رابطه دین و روابط بین‎الملل، مترتب بر کشف رابطه دین و سکولاریسم است. به دیگر بیان با تحدید مفاهیم دین و روابط بین‎الملل، و فهم رابطه دین و سکولاریسم می‎توان چارچوب روشنی برای فهم ارتباط دین و روابط بین‎الملل به دست داد.





مقدمه

تحولات چند سده اخیر موجب خلق دوران جدیدی به نام دوران مدرن در حیات بشر شد. از جمله مؤلفه‎های بارز این دوره، حذف دین از جریان اصلی زندگی بشری و تبدیل شدن به امری حاشیه‎ای است؛ به نحوی که حتی در حوزه خصوصی افراد نیز شاهد افول اعتقاد دینی و یا همان کاهش تعداد مؤمنین بوده‎ایم. با این حال، جهان معاصر در نیمه دوم قرن بیستم، به وی‍‍ژه پس از پایان جنگ سرد، دستخوش تحولات اجتماعی و فلسفی‎ای شده که باعث تغییراتی عمده، هم در بعد عملی و هم در بعد فلسفی و نظری‌ در روابط بین‎الملل شده است.
وقوع انقلاب اسلامی ایران، که «روح یک جهان بی‎روح» لقب گرفت
رشد اسلام‏گرایی در جهان، ظهور گروه‎های بنیادگرای اسلامی همچون القاعده و گروه‎های بنیادگرای مسیحی که نتیجه آن افزایش حملات تروریستی که برجسته‎ترین آن وقوع حادثه یازده سپتامبر بود، جنگ عراق و افغانستان، وقوع تحولات موسوم به بهار عربی و بیداری اسلامی و... همگی نشانگانی از تغییر وضعیتی قابل توجه در روابط بین‎الملل معاصر به دست می‎دهند.
در کنار این نوع رخدادهای عملی در بستر سیاست بین‎الملل، تولد و توسعه رویکردهای هنجاری و پست مدرن نیز کمک شایانی به تجدید حیات دین در روابط بین‎الملل نموده است.
به دیگر بیان، مفاهیمی که طی سده‎های اخیر در حاشیه روابط بین‎الملل قرار داشتند و اندیشمندان معاصر، نقشی برای آن ها در تغییر نظام بین‎الملل قائل نبودند، امروزه در زمره متغیرهای مستقلی قرار دارند که در صدد ایجاد تغییراتی چشمگیر در ترتیبات نظام بین‎الملل می باشند.برجسته‎ترین این مفاهیم، مفهوم دین است که پس از «تبعید» از فضای عملیاتی و مطالعاتی روابط بین‎الملل از حاشیه رها شده و در فرایند بازگشت به مرکز آن قرار گرفته است.
لازم به ذکر است هنگامی که از تجدید حیات دین در روابط بین‎الملل سخن به میان می‎آید، مراد، تجدید حیات آن پس از شکل‎گیری «روابط بین‎الملل مدرن» است که پس از معاهده وستفالیا رونق گرفت. معاهده وستفالیا، دین را از عرصه روابط بین‎الملل حذف و از اصل در روابط بین‎الملل به فرع تبدیل کرد و پس از آن بود که دین، جنبه‎ای حاشیه‎ای پیدا کرد و نظام بین‎الملل همچنان تلاش می‎کند که ساختار سکولار خود را حفظ نماید.
اما از آنجا که این امر با واقعیت‎های موجود محیط بین‎الملل تطبیق نداشت، و نادیده گرفتن نیروهای غیر مادی موجب ظهور روابط بین‎المللی ناقص گردید (چنانکه اکنون با آن مواجه می‎باشیم)، لذا پس از پایان جنگ سرد، شاهد آنیم که به مؤلفه‎های انگاره‎ای در روابط بین‎الملل توجه بیشتری صورت گرفته است. از جمله این مؤلفه‎ها، مفهوم دین است که شاید بتوان گفت امروزه در کانون این مباحث قرار دارد.
اهمیت تئوریک این بحث در فضای علمی ما از ماهیت دینی سیاست در جمهوری اسلامی ایران ناشی می‎شود. جمهوری اسلامی به مثابه کنشگری دینی لازم است نسبت خود را با محیط بین‎الملل کنونی مشخص سازد. مقدمه این امر، تبیین تئوریک این رابطه است. بنابراین به منظور دسترسی به فهم روشن‎تری از چگونگی کنش جمهوری اسلامی در محیط بین‎الملل، لازم است که جایگاه دین در روابط بین‎الملل، به لحاظ تئوریک مشخص گردد.
به همین منظور می‎توان پرسش‎های متعددی را طراحی کرد و در فرایند پاسخ‎دهی به آن به چگونگی پویش نیروهای انگاره‎ای همچون دین در روابط بین‎الملل و جایگاه آن دست یافت. پرسش‎هایی همچون چگونه و تحت تأثیر چه عواملی دین به حاشیه روابط بین‎الملل رانده شد؟ آیا روابط بین‎الملل کنونی واقعاً سکولار است و مؤلفه‎های دینی نقشی در تنظیم آن ندارند؟ آیا سکولاریسم واقعاً توانسته در روابط بین‎الملل، دین را به حاشیه براند؟ و پس از آن نوبت به پرسش‎های دیگری از این قبیل می‎رسد؛ کارکرد دین در روابط بین‎الملل امروزی چیست؟
آیا می‎تواند همچون مدرنیته به مثابه نخ تسبیحی، تمامی نهادهای موجود در سیاست بین‎الملل کنونی را به هم پیوند دهد؟ آیا مراد از دین، کلیت دین است که بایستی در تنظیم روابط با جهان پیرامون چراغ راه تصمیم‎سازان باشد؟ و یا اینکه مراد یک کنش گر دینی است که دولت‎های دینی، نمایندگی آن را بر عهده دارند؟ آیا می‎توان بر اساس دین اسلام، تئوری خاصی برای تعیین نوع نگاه به جهان پیرامونی تدوین کرد؟ و... پرسش‎هایی‎اند که بایستی در این مسئله‎یابی در نظر گرفته شوند.
این مقاله به منظور تبیین جایگاه دین در روابط بین‎الملل در سه بخش تنظیم شده است: ابتدا به تبیین رابطه دین و روابط بین‎الملل پرداخته می‎شود؛ در بخش بعد چگونگی حذف دین از روابط بین‎الملل و عناصر ایجاد کننده آن تشریح می‎شود؛ و نهایتاً موانع نظریه‎پردازی دینی روابط بین‎الملل بررسی می‎شود. پاسخ و بررسی باقی پرسش‎های فوق نیازمند مجال دیگری است.


«دین»، «سکولاریسم» و «روابط بین‎الملل»
به منظور تبیین رابطه میان دین و روابط بین‎الملل لازم است جایگاه هر یک در این نزاع تئوریک مشخص گردد. زیرا مغالطات عیان و پنهان در این بحث موجب شده تا به درستی نتوان به رابطه میان این دو پی برد. دین در روابط بین‎الملل، نماد امور قدسی است که تنظیم کننده روابط بین‎الملل تا وستفالیا بوده است، اما پس از آن، نهاد دولت جایگزین آن شد و با عقلانیت سکولار حاکم بر آن تلاش نمود تا به تنظیم روابط بین‎الملل بپردازد.
پس روابط بین‎الملل امروزی بر پایه سکولاریسم بنا نهاده شده است و دین در آن یا نقشی ندارد و یا نیرویی ثانویه قلمداد می‎شود. بنابراین، فهم رابطه دین و روابط بین‎الملل مترتب بر فهم رابطه دین و سکولاریسم است. اگر چه ارائه یک تعریف اجماعی از دین بسیار دشوار است؛5 اما با این حال می توان گفت مراد از بحث دین در روابط بین‎الملل، نقش باورها و اعتقادات دینی در شکل‎گیری افکار سیاسی و محرکه‎های عمل سیاسی از جانب شهروندان، سازمان‎ها، دولت‎ها و رهبران در سطح سیاسی بین‎المللی است.
سکولاریزاسیون نیز به معنای «همنوایی با دنیا» یا «اصالت قائل شدن به امور این جهانی» می‎باشد، زیرا دنیوی شدن در ادبیات فلسفی و عقلانی مغرب زمین به معنای اینجایی و اکنونی و یا زمینی شدن است. یعنی از منظر وجودشناسی، هستی به جهان مادی و محسوس منحصر می‎شود و عامل ماورای طبیعت، عالم آخرت و از جمله خدا فراموش می‎شود. سکولاریزاسیون یا دنیوی شدن، فرایندهایی را توصیف می‎کند که از طریق آن ها دین نفوذ خود را بر حوزه‎های مختلف زندگی اجتماعی از دست می‎دهد.
حذف دین از عرصه اجتماعی چنان قوت گرفت که در اواخر سده نوزده فیلسوف آلمانی فریدریش نیچه اعلام داشت که خدا مرده است. دنیای بدون خدا یعنی اینکه ارزش‎های‎مان را، خود خلق کنیم، زیرا موجودات برتر، ‌که خداوند نمونه عالی آن است، دیگر بر سرنوشت ما نظارت و حاکمیتی ندارند. به دیگر بیان سعی بر این بود که انسان به جای خدا و عقل و علم به جای وحی قرار داده شود.

بنابراین در باب ارتباط دین و سکولاریسم، همان گونه که کازانووا تأکید می‎کند، می‎توان گفت که قلمرو سکولاریسم در ازای تقلیل و محدود شدن قلمرو دین گسترش می‎یابد. اما بایستی توجه داشت که این امر همواره و به طور مطلق صحیح نیست؛ زیرا سکولاریسم، محصول زمینه و بستر تاریخی خود می‎‎باشد.
به دیگر بیان، ممکن است سیر تحولات تاریخی به گونه‎ای شود که سکولاریسم از عرصه حیات اجتماعی بشری زدوده شود و دین مجدداً جایگزین آن شود. اریک واتر هاوس در این باره می‎‎گوید: به نظر نمی‎رسد که سکولاریسم در آینده به عنوان نظریه‎ای در باب زندگی و رفتار انسان حضور و بقایی داشته باشد، و می‎بایست آن را جنبشی دانست که از درون شرایط زمانه‎اش به وجود آمد و با تغییر شرایط، دورانش به سر رسید. اگرچه اهداف اخلاقی سکولاریسم قابل تأمل و توجه هستند، اما نظریه سکولاریسم فاقد مبنای کافی‎ای بود که بر اساس آن بتواند خود را به عنوان خصیصه همیشگی و پایدار اندیشه بشری تثبیت نماید. درک تاریخی رابطه دین و سکولاریسم، نقطه کانونی ارتباط دین و سکولاریسم است.
چگونگی حذف دین از روابط بین‎الملل
امروزه مبدائی که برای تاریخ روابط بین‎الملل مدرن در نظر می‎گیرند، معاهده صلح وستفالیا است که موجب ظهور دولت‎های ملی و تولد روابط بین‎الملل مدرن شد. یعنی روابط بین‎الملل، اصطلاحی است که در متن گفتمان مدرنیسم قابل فهم است، حال آنکه دین، اصطلاحی مربوط به دوره پیشامدرن (سنتی) است. بنابراین برای حذف دین از روابط بین‎الملل باید در تحولات درونی دوره مدرن کنکاش نمود. در هر صورت، دلایل حذف دین از روابط بین‎الملل یا ریشه در مباحث فلسفی دارند و یا ریشه در تاریخ تحولات جهانی و روابط بین‎الملل، و یا اینکه مربوط به تحولات نظری درونی رشته روابط بین‎الملل می‎شوند که همگی با تئوری مدرنیزاسیون مرتبط می‎باشند.
این تئوری به دلیل ارائه مبانی فرانظری تحت تأثیر فلسفه عصر روشنگری، توانست تغییر عمده‎ای در علوم اجتماعی ایجاد نماید. در باب «معرفت‎شناسی»، خرد ابزاری و تجربه را در حصول شناخت کافی اعلام کرد و سایر منابع شناخت همچون وحی و تفسیر و تأویل و... را مردود دانست. در باب «هستی‎شناسی»، جهان را صرفاً واقعیتی مادی دانست که علم مأمور به شناخت همین امور مادی است و در صورت وجود متافیزیک، انسان قادر به شناخت آن نیست.
با اومانیسم موجود در این مکتب، انسان محور عالم هستی شد و می‎بایست با شناخت آن، جهان را در اختیار خود بگیرد. در روش‎شناسی نیز ابزار شناخت را محدود به حس و تجربه و عقل ابزاری دانست؛ از این رو اثبات‎گرایی (رفتارگرایی)، برجسته‎ترین روش برای شناخت عالم هستی شد که تعمیم آن از علوم طبیعی به علوم اجتماعی موجب بروز تنگناهایی برای علوم اجتماعی گردید که مهم ترین آن حذف مفاهیم انگاره‎ای از مطالعات این رشته از علوم بوده است، روش‎های خردگرا بر چند فرضیه عمده استوارند:
1. پوزیتویسم: که قائل به منطق واحد تبیین است.
2. جدایی عین از ذهن همراه با جدایی حقایق از ارزش‎ها.
3. وجود قوانین کلی، الگوها و یا نظم‎هایی از قبیل دنیای طبیعی و فیزیکی که توسط تئوری‎های مناسب قابل کشف می‎باشند و با روش‎های مناسب با شاهد‎های بیرونی آزمون می‎شوند.
حاکمیت اثبات‎گرایی موجب شد انگاره‎هایی نظیر دین، فرهنگ، هویت، هنجارها و ارزش‎ها از تمامی ساحت‎های علوم اجتماعی حذف شوند و در نتیجه، تبیینی ناقص و نارس از جهان هستی و انسان ارائه شود. بنابراین می‎توان گفت در پوزیتویسم به دلیل تأکید بر منطق واحد تبیین، میان شکل‎گیری تئوری برای بررسی رخدادهای طبیعی مثل فوران آتشفشان و زلزله و تئوری کنش اجتماعی برای بررسی شورش‎های سیاسی، مثل انقلاب اسلامی ایران، انقلاب لهستان، پیدایش بنیادگرایی دینی، سقوط مارکو در فیلیپین، و یا شورش زاپاتیستا در چیاپاس مکزیک تفاوت چندانی وجود ندارد.

مهمترین مفروضه‎های تئوری مدرنیزاسیون عبارتند از:
1. توسعه اقتصادی: که بارزترین معیار تمایز جامعه سنتی و مدرن به شمار می‎رود. در این میان دین، به منزله امری به-جامانده از جامعه سنتی، در این تئوری به عنوان مانعی مهم بر سر راه پیشرفت و توسعه می‎باشد.
2. مدرنیزاسیون، یک مفهوم خطی رو به رشد از تغییر اجتماعی است.
3. سکولاریزاسیون: که این ویژگی مهم‎ترین تأثیرات منفی را در مطالعه دین و روابط بین‎الملل بر جای نهاده است.
بنابراین می‎توان در باب حذف دین از روابط بین‎الملل چنین نتیجه گرفت که تحت تأثیر مدرنیزاسیون، و حاکمیت آن بر سایر تئوری‎های تحلیل اجتماعی، دین در روابط بین‎الملل نادیده گرفته شد و به حاشیه رانده شد، زیرا جامعه شناسان کلاسیک، دین و فرهنگ را در گذار اصلی از جامعه سنتی به جامعه مدرن تحلیل می‎کردند.16 دیدگاهی که مارکس، دورکهایم و وبر در آن سهیم بودند، این بود که دین سنتی بیش از پیش در دنیای مدرن به صورت امری حاشیه‎ای در می‎آید و دنیوی شدن، فرایندی اجتناب‎ناپذیر است.
به نظر آن ها جامعة مدرن،‌ جامعه‎ای بود محصول کاپیتالیسم و صنعتی شدن که در اروپای غربی ظاهر شد و به آمریکای شمالی گسترش یافت و همچنان در سایر نقاط جهان در حال گسترش است. حاشیه‎ای شدن دین در دو بعد داخلی و بین‎المللی روی داد. دین که زمانی بر جوامع اروپایی و بخش‎های مستعمره آن سلطه داشت، ‌تقریباً از اواسط قرن نوزدهم رو به افول نهاد. دین تا قبل از دوران مدرن، حضور قدرت‎مندی در جهان اجتماعی داشت، اما با پیشرفت صنعتی شدن، جایگاه دین نیز، مانند بسیاری از حوزه‎های دیگر زندگی اجتماعی تغییر کرد.
کلیساها و مجامع دینی در کشورهای غربی مقدار زیادی از قدرت دنیوی را که پیش از آن اعمال کرده بودند،‌ از دست دادند. حکومت‎ها و یا به عبارت بهتر دولت‎ها، بسیاری از وظایفی را که قبلاً توسط کلیسا انجام می‎شد، نظیر فراهم کردن آموزش و پرورش، را بر عهده گرفتند. به بیان دیگر اگر چه سکولاریزاسیون در راستای حذف دین از سپهر سیاست و عرصه عمومی شکل گرفت، اما به تدریج با نفوذ در حوزه خصوصی، موجب شد از تعداد دینداران و مؤمنین کاسته شود. برای مثال بر اساس آمار در کشور انگلستان و ویلز در سال 1851 حدود 40 درصد بزرگسالان به کلیسا می رفتند.
در سال 1900 این نسبت به 35 درصد و تا سال 1950 به 20 درصد کاهش یافت و تا نیمه دوم دهه 1970 این افول همچنان ادامه داشت و به 11 درصد رسید. تئوری مدرنیزاسیون به دلیل در بر داشتن مسئله سکولاریسم، موجب به حاشیه راندن دین از عرصه سیاست داخلی و مطالعات روابط بین‎الملل گردید. با این حال می‎توان پرسش‎های متعددی را درباره سکولاریزاسیون مطرح کرد. پرسش‎هایی نظیر اینکه آیا حذف دین از شاخصه‎های درونی و ذاتی مدرنیزاسیون است و یا از این جهت که در برخی کشورها اتفاق می‎افتد و در برخی دیگر اتفاق نمی‎افتد یک شاخص بیرونی محسوب می‎شود؟
به دیگر بیان آیا سکولاریسم شاخصه ذاتی مدرنیزم است و یا اینکه یک شاخصه بیرونی محسوب می‎شود؟ که پرداختن به آن نیازمند مجال دیگری است. در هر صورت می‎توان گفت که سکولاریزم، نقش ویژه‎ای در به حاشیه راندن دین در روابط بین‎الملل ایفا نموده است.از مهم‎ترین تحولاتی که در کنار مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون، موجب حذف دین از روابط بین‎الملل کنونی شد، می‎توان به فرضیه وستفالیا در روابط بین‎الملل (تاریخ روابط بین‎الملل)، پارادایم‎های موجود در روابط بین‎الملل، بی‎اعتنایی محققین روابط بین‎الملل به دین و نهایتا هم تأثیرات فلسفه و اخلاق کانتی بر تئوری روابط بین‎الملل اشاره کرد که در ادامه به طور خلاصه به هر یک پرداخته می‎شود:
1. «فرضیه وستفالیا در روابط بین‎الملل»
از جمله دلایل حذف دین از روابط بین‎الملل، معاهده وستفالیاست که ریشه در تاریخ روابط بین‎الملل مدرن دارد. فرضیه اصلی وستفالیا این است که دین دیگر به عنوان بخشی از سیاست بین‎الملل در نظر گرفته نمی‎شود. به عبارت دیگر، فرایند مدیریت روابط بین‎الملل پس از وستفالیا معکوس شد و از آن پس، نظم وستفالیایی روابط بین‎الملل بر دین حاکمیت یافت. بنابراین می‎توان گفت که عهدنامه وستفالیا به مشروعیت دین به مثابه مرجع منازعات بین‎المللی پایان بخشید.
این عهدنامه که در پایان جنگ‎های سی ساله مذهبی (1648ـ 1618) که میان کاتولیک‎ها و پروتستان‎های اروپایی در جریان بود، منعقد شد، موجب بازگشت صلح به اروپا مخصوصا به آلمان و ایجاد دوران جدیدی در نظام بین‎الملل گردید؛ زیرا امپراتور، که بعضی از شاهزادگان کاتولیک آلمان و همچنین پادشاه اسپانیا پشتیبانش بودند، می‎خواست مذهب پروتستان را براندازد و شاهزادگان را به زیر امپراتوری آلمان در آورد.
این جنگ طولانی مدت تقریباً تمامی کشور آلمان را ویران کرد و جمعیت آن را به نصف کاهش داد. شهرهای ثروت مند، به شدت فقیر شدند. هزاران روستا منهدم شد و توده مردم نیمه وحشی شدند. معاهده وستفالی با برقراری آرامش و صلح در آلمان و اتحاد آن زیر لوای یک حکومت، سبب توقف بحران در آلمان گردید.
جوهر وستافلی به رسمیت شناختن موازنه مذهبی و سیاسی در درون امپراتوری مقدس روم،‌ و از این رو تأیید محدودیت در اقتدار امپراتوری بود؛ زیرا بر اساس این معاهده، شاهزادگان آلمان حق داشتند مستقل از امپراتوری باشند و می‎توانستند از مذهب پروتستان (لوتری یا کالوینی) و مذهب کاتولیک، یکی را آزادانه انتخاب نمایند. به دیگر بیان می‎توان گفت نطفه کثرت‎گرایی دینی در این بخش از تاریخ تحولات روابط بین‎الملل به‎گونه‎ای عملی بسته شد.
به عبارتی، سیستم وستفالی، نقطه آغاز جامعه بین‎المللی مدرن اروپایی،و نظم مبتنی بر کشور محسوب می‎شد که به اقتدار امپراتوری دینی پایان بخشید. در عصر مدرن، سیاست سکولار به ویژه سیاست دولت و هنر کشورداری، ‌خود را از ممنوعیت‎های اخلاقی و محدودیت‎های مذهبی دنیای مسحیت قرون وسطی رها کرده است. یکی از کلان روایت‎های روابط بین‎الملل سکولار شدن آرام،‌ اما یکنواخت جهان می‎باشد.
بر اساس گفته اکثر تئوریسین‎های روابط بین‎الملل، اهمیت صلح وستفالیا در این است که غلبه «سکولار» در برابر اقتدار دینی را بیان کرده است. اقتداری که باعث راه اندازی حکومت مدرن و جداسازی دنیای پروردگار از دنیای سزار شده است. طبق گفته نکسون وستفالیا به «ترور دین» پرداخت. وستفالیا رئالیسم سیاسی و الگوی سکولارِ دولت عقلانی را به عنوان الگوی اصلی سیاستمداری، جایگزین دین، به مثابه مبنای سیاست خارجی، نمود.
ویژگی اصلی معاهده وستفالیا به عنوان هنجار سیاست عدم مداخله در روابط بین‎الملل شناخته شده است. هم صلح آگزبرگ و هم در یک قرن بعدش معاهده وستفالیا با تطبیق و پذیرش این الگو که حاکم باید دین قلمروش را خودش تعیین کند تساهل دینی و عدم مداخله در زمینه دینی را در امور داخلی دیگر دولت‎ها ـ و یا به عبارت دیگر همان تکثرگرایی دینی در بین دولت‎ها را ـ یکی از الگوهای اصلی نظم بین‎الملل مدرن قرار داد.
این معاهده وستفالیا بود که نقش و کارکردهای دین در روابط بین‎الملل و سیاست‎های داخلی را تعیین کرد. الیزابت شاکمن هورد در تأیید این مسئله بر این باور است که آنچه از معاهده وستفالیا بیرون آمد، لائیسم بود، که فراتر از سکولاریسم می باشد. لائیسم برآمده از وستفالیا خود را، به عنوان گفتمان جهانی شده‎ای معرفی می‎کند که به مثابه راه حلی برای جنگ‎های دینی می‏باشد.
«وستفالیا و تهدیدسازی دین در روابط بین‎الملل»
مهم‎ترین تأثیری که فرضیه وستفالیا بر جایگاه دین در روابط بین‎الملل داشت، این بود که با تهدید به شمار آوردن دین، به آن جنبه‎ای امنیتی داد. یعنی بر اساس فرضیه وستفالیا، همانند فرضیه مدرنیزاسیون، دین به عنوان تهدیدی نهایی برای نظم و تمدن و امنیت اروپایی به شمار می‎رفت. در این باره لاستن و ویور معتقدند که تجدد با دوگانه‎سازی امر سکولار و امر مقدس، و اعلام اینکه دین تهدیدِ فرهنگِ سیاسیِ مدرن (یا همان غرب) است، آن را امنیتی و نهایتاً حذف کرد، که این مسئله، مبنای روابط بین‎الملل کنونی است.
هورد نیز بر این باور است که نه تنها نظم بین المللی مدرن کمترین ارتباطی با دین نداشت، بلکه دین را به عنوان نیرویی بی‎ثبات کننده نیز تلقی می‎کرد. «پیتر جی. کاتزنشتاین» نیز در باب نظم دینی جهان نوین، از دین به عنوان تهدیدی سیستمیک یاد می‎کند: «نظم جهانی دینی، تنها یک مرکز اقتدار را می‎شناسد، و بر وجود یک منبع حقیقت الهی اصرار دارد. اعتقاد به چنین نظمی، تهدیدی سیستمیک و کلی را مطرح می‎سازد، نه اینکه صرفاً تهدیدی ملی یا منطقه‎ای و یا بخشی را مطرح کند».
مایکل بارنِتنیز در این باره می‎گوید: «در پژوهش‎های روابط بین‎الملل اغلب از دین به عنوان منبع شر یاد می‎شود و سکولاریسم، کارآمدترین پادزهر آن تلقی می‎شود. مبدأ آغاز این تفکر، وستفالیاست که با پایان دادن به جنگ‎های دینی، جدایی کلسیا از دولت و خلق حاکمیت سکولار را رقم زد».
بنابراین بر خلاف ادعاهای موجود در روش‎شناسی اثبات‎گرایِ مدرن، مبنی بر ادعای علم رها از ارزش، مشاهده کننده مدرن بی‎طرف نیست، بلکه اساساً مطالعه مقولات اجتماعی، ماهیتی ضد دینی دارد. به عبارت دیگر، مغالطه آشکاری در مطالعات اثبات‎گرا نهفته است که علی‎رغم داعیه‎داری علم رها از ارزش و عدم مداخله ارزش‎های محقق در تحقیق و اینکه محقق نبایستی در صدد اثبات ارزش‎های خود باشد و...، خود این محققین دچار نوعی تناقض‎گویی می‎شوند و مبنای کار محقق با ضدیت با دین به عنوان مقوله‎ای غیرعقلانی آغاز می‎شود.
2. «پارادایم روابط بین‎الملل»
عامل دیگری که موجب به حاشیه رانده شدن دین در روابط بین‎الملل شد، پارادایم‎ها و نظریه‎های کلان روابط بین‎الملل می‎باشند. هر یک از این پارادایم‎ها بر اساس مبانی فرانظری خاصی بنا نهاده شده اند که به پرسش‎های اصلی در باب معرفت شناسی، هستی شناسی و روش شناسی پاسخ می‎دهند. و بر اساس همین پاسخ‎ها به مسائل ماهوی و محتوایی خود شکل می‎دهند. سکولاریسم در نقطه کانونی نظریه‎های مختلف پیرامون روابط بین‎الملل ـ رئالیستی، لیبرالیستی، و مارکسیستی ـ قرار دارد.
هر سه رویکرد، نزاع‎های دینی را به مثابه آثاری به جامانده از «دوران گذشته» و جلوه‎ای از نزاع برای برتری یافتن، ‌همکاریِ موجودیت‎های متنازع و پویایی‎های تضاد طبقاتی می‎بینند. نکته غیرمعقول در این مباحث، انکار ارتباط مستمر دین با جهان سیاست و برداشتی خاص از سکولاریسم است. از نگاه این تئوری‎ها دین به عنوان مقوله‎ای خصوصی در نظر گرفته می‎شود. طبق این تئوری‎ها دین در زمان صلح وستفالیا در سال 1648 به منزله راه حلی برای کنترل خشونت فرقه‎ای در اروپا خصوصی شد. همانند فرضیه وستفالیا، تئوری‎های روابط بین‎الملل نیز نگاهی امنیتی به دین دارند و آن را از جمله منابع جنگ، شر و خشونت می‎دانند.
مایکل بارنِت بر سکولار بودن تئوری روابط بین‎الملل اذعان دارد. جان ال. اسپوزیتو نیز بر این باور است که نه تئوری توسعه و نه تئوری روابط بین‎الملل، دین را به عنوان یک متغیر مهم برای آنالیز سیاسی در نظر نمی‎گیرند؛ زیرا تئوری‎های روابط بین‎الملل، این‎گونه فرض می‎کنند که دین در روند خلق حکومت مدرن خصوصی شده و بنابراین از قلمرو قدرت و اختیار در جوامع مدرن حذف شده است. در ادامه به منظور روشن شدن نقش تئوری‎های روبط بین‎الملل در فرایند به حاشیه راندن دین از روابط بین‎الملل، به‎طور خلاصه به تأثیر این پارادایم‎ها اشاره می‎شود.
الف: «پارادایم‎های رئالیستی»: حاکمیت پارادایم‎های رئالیسم، نئورئالیسم بر مطالعات روابط بین‎الملل از جمله مهم ترین عوامل به حاشیه رانده شدن دین در روابط بین‎الملل می‎باشد. تأکید محققین رئالیست روابط بین‎الملل به‌گونه‎ای خاص بر سکولاریسم موجب به حاشیه راندن دین در روابط بین‎الملل شد و در نتیجه، همه آن ها در تحلیل‎هایشان، دین را نادیده گرفتند.
رئالیست‎ها با تأکید و تمرکز بر دولت‎ها و رابطه متقابل بین آن ها در جامعه بین‎الملل و تأکید بر قدرت نظامی به عنوان نوع برتر قدرت و همچنین تأکید بر منافع ملی به عنوان چراغ راه دولت‎های ملی و مسئله اصلی در مواجهه با سایر دولت‎هاموجب شدند تا بازیگران غیردولتی همچون دین و فرهنگ در روابط بین‎الملل نادیده گرفته شوند. رئالیسم کلاسیک، رئالیسم ساختاری و رئالیسم نئوکلاسیک در نقش مقدورات مادی و سیاست داخلی در نظام بین‎الملل و سیاست خارجی دولت‎ها با یکدیگر متمایز هستند، اما همه آن ها در اهمیت دادن عمده به توانایی‎های مادی در نظام دولت محور سکولار و آنارشیک مشترک می‎باشند.
نگاه رئالیست‎ها به بازیگران غیر دولتی، نگاهی ابزاری است، یعنی اگر توجهی هم به دین و یا فرهنگ نمایند، به این علت است که دولت از نگاه آن ها دین را به عنوان جنبه‎ا‎ی از قدرت خود در اختیار گرفته است. این نظر را می‎توان در مباحث ماکیاولی و لاکریتوس هم مشاهده کرد. دین از این منظر، به خودی خود کاربردی ندارد؛ مگر اینکه ابزاری برای کسب مشروعیت، ارتقای سطح یکپارچگی اجتماعی به شمار رود. نئورئالیست‎ها نیز تأکید می‎کنند که موضوعات مربوط به هویت، اخلاقیات و دین و یا حتی جنسیت در روابط بین‎الملل اهمیتی ندارند.
ب: «لیبرالیسم»؛که انتخاب اصلی بسیاری از محققین روابط بین‎الملل آمریکایی است، با این اعتقاد همراه است که گویی لیبرالیسم، گرایش غالبی است که ویژگی اصلیِ فرایند مدرنیزاسیون است، که در آن، دین به مثابه مانعی برای پیشرفت و منبعی برای خشونت یاد می‎شود. کاوانف بر این باور است که غالب تئوری‎پردازان روابط بین‎الملل این گونه فرض می‎کنند که ایمان عمومی تمایل زیادی به خشونت دارد.
اگر چه خود تئوری لیبرالیسم دارای شاخه‎ها و نحله‎های مختلفی است که می‎توان از نگاه هر یک، مقوله دین را در آن بررسی نمود، اما برایند تمامی تحولات درونی این نظریه را می‎توان در تئوری پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما، از برجسته ترین تئوریسن‎های لیبرال، مشاهده نمود. در نگاه وی مرگ رژیم‎های کمونیستی منادی پیروزی جهانی لیبرال دمکراسی بر تمامی اشکال حکومت داری محسوب می‎شود. از نظر وی به دلیل آنکه لیبرال دمکراسی از تناقضات درونی عاری بود و به عمیق‎ترین آرزوها و آمال بشری پاسخ می‎دهد، در نتیجه، پیروزی این نظریه معرّف پایان تحول اجتماعی بود.
او علت این پیروزی را تناقضات ذاتی مارکسیسم و فاشیسم می‎دانسته، که موجب نابودی آن ها شده است. در هر صورت، او پایان تاریخ را اعلام می‎دارد و برای سایر نیروهای موجود همچون دین و فرهنگ نیز نقشی در ایجاد تحولات عمده در تاریخ قائل نیست و بر این باور است که تنها «لیبرالیسم» است که فرایند یکپارچه و مستمری را برای بشر رقم خواهد زد.
سایر تمدن‎های موجود مبتنی بر دین نیز از آنجا که دچار نوعی تناقض درونی‎اند، محکوم به فنا می‎باشند.بنابراین، همان گونه که کاتزنشتاین می‎گوید، از آنجایی که تئوری‎های روابط بین‎الملل، جلوه‎ای از افکار خردگرایانی هستند که عمیقاً مخالف دین هستند، سکوت تئوری‎های لیبرال و رئالیست در روابط بین‎الملل درباره نقش دین در سیاست اروپایی جهانی تعجب برانگیز نیست. 4
ج: «تئوری‎های مارکسیستی روابط بین‎الملل»؛ ماتریالیسم تاریخی به تبعیت از مارکس، دین را به این دلیل که نوعی آگاهی‎ای است که متفاوت از آگاهی واقعیت‎هاست، حذف می‎کند و آن را مقوله‎ای بیرونی و خارجی در امر تولید فرض می‎کند که هیچ‎گونه دانشی را در بر ندارد، بلکه فقط بیانگر نگرانی مظلومان و نوعی تسلای جعلی می‎باشد. ماتریالیست‎ها در بررسی منافع دولت، نقش ساختاری هنجارها و فعالیت‎های اجتماعی را نادیده می‎گیرند؛ زیرا فرضیه اصلی ماتریالیست‎ها این است که آنچه که در حیات اجتماعی قابل مشاهده است، فقط بازتابی از علل مادی است و این بدان معناست که ایده‎ها و یا ایدئولوژی‎ها و همچنین مفاهیمی همچون فرهنگ و دین از نیروهای ثانویه در جامعه هستند.
یعنی نتیجه و برایند نیروهای مادی همچون اقتصاد، تکنولوژی و... موجود در جامعه می‎باشند. به بیان دیگر، نیروهای غیر مادی نقش مستقلی ندارند و علتی برای رخدادهای زندگی اجتماعی به شمار نمی‎روند. تئوری‎های مارکسیستی، دین را جزئی از ایدئولوژی یک ابرساختار می‎دانند. الیزابت شاکمن هورد که به جای سکولاریسم بر مقوله لائیسم تاکید می‎کند، بر این باور است که روش‎های ساختارگرا و ماتریالیستی تاریخی روابط بین‎الملل، از لائیسم تأثیر پذیرفته‎اند و در آن‎ها دین نسبت به علائق مادی در درجه دوم اهمیت قرار دارد.
بکووانسکی نیز این گونه بحث می‎کند که این رویکردها در صددند تا هنجارها و قوانین را مشروط و قابل تقلیل به اشکال مادی قدرت و ابزار در نظر بگیرند. آنتونیو گرامشی که با استفاده از مفهوم هژمونی روابط بین‎الملل را تحلیل می‎کند، بر این باور است که طبقه کارگر از طریق مشروعیت بخشیدن به نظم موجود از طریق ارزش‎های دینی، فرهنگی، سیاسی و اخلاقی گروه حاکم سرکوب می‎شوند. دین در نگاه وی به مثابه ابزاری برای استعمار طبقه کارگر است. از همین رو بود که هنگامی که دولت‎های کمونیستی در بسیاری از کشورهای جهان به قدرت رسیدند به‎ گونه‎ای سازمان یافته‎ای به سرکوب دین پرداختند.
مساجد و کلیسا‎ها تعطیل شدند و رهبران دینی با افرادی وفادار به حزب کمونیست جایگزین شدند و با خلق جایگزین‎های سکولار، به جای تشریفات مذهبی، در صدد برآمدند تا نیاز به دین را از بین ببرند. بنابراین می‎توان این‎گونه نتیجه گرفت که غالباً تئوری‎ها و پارادایم‎های روابط بین‎الملل بر مبانی فرانظری و مفروضه‎هایی استوارند که در وقوع تحولات اجتماعی در جهان، نیروهای غیرمادی همچون دین و فرهنگ جایگاه معتنابه و نقش مستقلی ندارند.
3. «بی تفاوتی محققین روابط بین‎الملل به دین»
دلیل دیگری که می‎توان برای به حاشیه رانده شدن دین از روابط بین‎الملل بدان اشاره نمود، بی‎رغبتی و بی‎تفاوتی محققین و اندیشمندان این رشته به مسئله و جایگاه دین در روابط بین الملل است. لازم به ذکر است این بی‎تفاوتی و بی‎رغبتی محققین به مباحث معنایی روابط بین‎الملل در دوره حاکمیت اثبات‎گرایی محض در مطالعات علوم اجتماعی بوده است که با روی کار آمدن نظریه‎های پست‎مدرن و پساساختارگرا و انتقادی و... شاهد توجه روزافزون محققین به موضوعاتی همچون دین، اخلاق و هویت شده است.
به دیگر بیان اگر محققین روابط بین الملل بر این باور باشند که دین برای فهم وقایع مهم،‌ الگوها و بروندادها در امور جهان تا اندازه‎ای حائز اهمیت است، در این صورت احتمال بیشتری می‎رود که به بررسی دین بپردازند. همان‏گونه که هاتزوپولوس و پتیتو بیان می‎کنند، «از آنجایی که طرد دین ظاهراً در ژنتیک کد دیسیپلین روابط بین‎الملل حک شده است، محققین روابط بین‎الملل به ندرت به بررسی دین در روابط بین‎الملل همت گماردند».
این بی‎تفاوتی نیز ریشه در تئوری مدرنیزاسیون دارد که غیر عقلانی بودن دین را به عنوان مفروضه‎های خلل‌ناپذیر در اختیار محققین روابط بین‎الملل قرار داده است. چنان چه در بخش بعد بدان پرداخته می‎شود، عامل دیگر این بی‎تفاوتی تعمیم‌گرایی موجود در روش اثبات‌گرایی در روش مطالعات دینی است که موجب می‎شود محققین، دین را از مطالعات خود حذف نمایند.
4. تأثیر فلسفه و اخلاق کانتی بر تئوری‎های روابط بین‎المللی
این مورد را که الیزابت شاکمن هورد در مقاله «سکولاریسم و تئوری روابط بین‎الملل» مطرح می‎کند، در صدد ارائه تبیینی روشن از چگونگی حذف دین می‎باشد. وی براین باور است که بحث خصوصی شدن دین در اثر یک سری از اقدامات سیاسی و فلسفی برای کنترل و میانه‎رو کردن فرقه‎گرایی در اروپا ظهور پیدا کرد. نقش کانت در این اقدامات بسیار چشمگیر بود. زیرا با مطرح کردن دین عقلانی در صدد کاهش تعارضات فرقه‎ای بر آمد. دین عقلانی کانت جایگزین مسیحیت شد.
به عبارت دیگر لائیسم موجود، پیرو اندیشه و ایده دین عقلانی کانت می‎باشد. به این نحو که لائیسم، پیروِ مفهوم کانتی از اخلاق عمومی آمرانة مبتنی بر مقوله عقل می‎باشد و بر همین اساس به دلیل خطر فرقه‏گرایی حضور دین در زندگی عمومی را رد می‎کند و احساس انزجار نسبت به فلسفه‎های غیر کانتی و غیر دینی و همچنین فلسفه نظم عمومی که بر گرفته از سنت اسلامی است را می‎پروراند.
هورد استدلال می‎کند که این ایده که یک نظم اخلاقی منطقی و عقلانی، رفته رفته، جایگزین دین می‎شود نشانی است از اینکه چگونه لائیسمِ متأثر از کانت بر تئوری‎های معاصر روابط بین‎الملل تأثیر گذاشته است. مؤلفه‎های این سنت در آثار دیوید هلد، مارتانو سبائوم و فرانسیس فوکویاما بازتاب داده شده است. دین عقلانی کانت از فرقه‎گرایی مسیحی به عنوان بزرگترین تهدید برای اخلاق عمومی یاد می‎کند. بنابراین می‎توان گفت که در کنار دلایلی که در تحولات و بستر جهانی ریشه داشت، تلاش‎های فلسفی نیز تأثیر خاصی در افول نقش دین در روابط بین‎الملل داشته است.


پی نوشت:
1 . رک: میشل فوکو. ایران: روح یک جهان بی‎روح، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهان دیده
2. Scott, oThomas, 2005. The Global Resurgence of Religionand the Transformation of International Relations: The Struggle for the Soul ofthe Twenty-first Century, Reviewed by G. John Ikenberry, Palgrave Macmillan, p49
3. FabioOPetito, and pavolhatzopoulos, 2003. Religion ininternational relations: return from exile.Palgrave Macmillan, p5.
4. H.Petito and hatzopoulos, ibid, p15.
5 . آنتونی، گیدنز، جامعه شناسی، ترجمه منوچهر صبوری (تهران: نشر نی،1384 ص 496.
6 . حسن روحانی، «دین و روابط بین‎الملل؛ پارادوکس‎ها و ضرورت‎ها». فصلنامه راهبرد، شماره 50، 1388، ص 7.
7 . محمدتقی سبحانی، و مهدی امیدی، آیین عرفی؛ جستارهایی انتقادی در بنیادهای سکولاریسم ( قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1390) ص 33.
8 . آنتونی گیدنز، پیشین، ص 495.
9 . حسن روحانی، پیشین، ص8.
10 . ElizabethshakmanHurd. 2011. Secularism and IRTheory, in: Snyder, jack. Religion and international relations theory, Columbiauniversity press, p61.
11. Eric S. Waterhouse, article 'Secularism' inEncyclopaedia of Religion and Ethics, Ed. By James Hastings (New York: CharlesScribner's Sons, 1921) vol. 11, p350.
12 . حسن روحانی، پیشین، ص10.
13 . محمد تقی سبحانی ومهدی امیدی، پیشین، ص33.
14. Thomas, ibid, p62.
15. Ibid, pp60-62.
16 . Ibid, p50.
17 . آنتونی گیدنز، پیشین، ص516.
18 . Thomas, ibid, p50.
19 . Bruce, Stevem. 2009. Secularism and politics.inRutledge Handbook ofer Religion and Politics. Edited by Jeffrey Haynes.Routledge press, First published, p157
20 . آنتونی گیدنز، پیشین، ص495.
21 . پیشین، ص 518.
22 . Thomas, ibid, p 48.
23 . Ibid, p49.
24 . Ibid, p 54.
25 . پل کندی، ظهور و سقوط قدرت‎های بزرگ، ترجمه گروه مترجمان ( تهران: 1384) ص 74.
26 . کارل.ال بکر، و فردریک دنکاف، سرگذشت تمدن، ترجمه علی محمد زهما ( تهران: شرکت انتشارت علمی و فرهنگی، 1384) ج سوم، ص 220.
27 . پل کندی، پیشین، ص 82.
28 . کارل.ال بکر وفردریک دنکاف، پیشین، ص 220.
29 . جان بیلیس. واستیو اسمیت. جهانی شدن سیاست و روابط بین‎الملل در عصر نوین (تهران: ابرار معاصر، 1384) ج1، ص 111.
30 . پیشین، ص 63
31 . پیشین، ص 110.
32 . Michael. Barnet, 2011. "Another great awaking: international relations theory and religion" in: jack, Snyder. Religion andinternational relations theory, Columbia university press, p104.
33 . Elizabeth, shakman.Hurd, 2011. Secularism and IRTheory, in: jack, Snyder. Religion and international relations theory, Columbiauniversity press, p 74.
34 . احمد نقیب زاده، تاریخ دیپلماسی و روابط بین‎الملل (تهران:قومس،1384،ص13-10.
35 . shakmanHurd, ibid, p77.
36 . Thomas, ibid, p55
37 . نبی‎الله ابراهیمی، «دین در نظریه‎پردازی روابط بین‎الملل:سوژه یا ابژه؟» در حمیرا مشیرزاده و نبی الله ابراهیمی‌، تحول مفاهیم در روابط بین‎الملل (تهران: ابرار معاصر، 1389)ص 350.
38 . ShakmanHurd, ibid, p64.
39 . peter.j. khatzeneshtine, 2011. Civilizational state, secularism and religion, in: Craig Calhoun, Mark Juergensmeyer, JonathanVanAntwerpen.Rethinking secularism. Oxford University Press, p142
40 . Barnet, ibid, p92.
41 . نبی الله، ابراهیمی، پیشین، ص350.
42 . حمیرا مشیرزاده، تحول در نظریه‎های روابط بین‎الملل (تهران:1387)سمت، ص18ـ10.
43 . Khatzeneshtine, ibid, p 145.
44 . ShakmanHurd, ibid, p65.
45 . Barnet, ibid, p93.
46 . ShakmanHurd, ibid, pp73-74.
47 . Thomas, ibid, p55.
48 . رک: هانس جواکیم مورگنتا، سیاست میان ملت‎ها: تلاش در راه قدرت و صلح، ترجمه حمیرا مشیرزاده (تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، 1389).
49 . Khatzeneshtine, ibid, 9 149.
50 . Thomas, ibid, p 65.
51 . Katzeneshtine, ibid, p 150.
52 . ShakmanHurd, ibid, p85
53. جان و بیلیس و استیو اسمیت،‌ پیشین، ص 65.
54 . ShakmanHurd, ibid, p75.
55 . Ibid, p77
56 . Thomas, ibid, p 62.
57 . ShakmanHurd, ibid, p78-79.
58 . Thomas, ibid, p64.
59 . Steve Bruce, 2009. Secularism and politics.in RutledgeHandbook of erReligion and Politics.Edited by Jeffrey Haynes.Routledge press, First published, p148.
60 . Barnet, ibid, p 148.
61 . Fabio Petito, and pavol, hatzopoulos,. 2003. Religionin international relations: return from exile.Palgrave Macmillan, p15.
62 . ShakmanHurd, ibid, p70.
پيوست:
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.

تحقيق نقش باورهادر ارتباطات بين المللي 9 سال 3 ماه ago #112142

با سلام؛
خانم قدیم به نظر می رسد که مطلب را به اشتباه در این تالار بارگذاری کرده اید، ضمناً وقتی مطلبی از جایی در صفحه اصلی تالار کپی می شود، لازم است تا منبع اصلی را ذکر کنید و بعد نیازی به فهرست و شماره صفحه و ... ندارد!!؟
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: محمد احمدی