خوش آمديد,
مهمان
|
|
دانشگاه جامع
علمي- کاربردي مرکز فرهنگ وهنر واحد 13تهران تحقيق : نقش باورها درارتباطات بين المللي استاد: بهنام علمي تهيه كننده : فاطمه قديم ملالو فهرست مطالب مسئله يابي جايگاه دين در روابط بين الملل ......................................................4 مقدمه .................................................................................................5 دين ،سكولاريسم ، روابط بين الملل ...............................................................7 چگونگي حذف دين از روابط بين الملل............................................................8 مهمترين مفروضه هاي تئوري مدرنيزاسيون ....................................................9 - فرضيه وستفاليا درروابط بين الملل............................................................11 - پارادايم روابط بين الملل.........................................................................13 - بي تفاوتي محققين روابط بين الملل به دين ...................................................16 - تاثير فلسفه واخلاق كانتي به تئوري هاي روابط بين المللي .................................17 پي نوشت ...........................................................................................18 مسئله یابی جایگاه دین در روابط بین الملل دین در روابط بینالملل، نقش باورها و اعتقادات دینی در شکلگیری افکار سیاسی و محرکههای عمل سیاسی از جانب شهروندان، سازمانها، دولتها و رهبران در سطح سیاسی بینالمللی است. نوشتار حاضر بر اهمیت مسئلهیابی جایگاه دین در روابط بینالملل تأکید مینماید که به منزله مقدمهای برای دستیابی به علمی اجمالی در مباحث مربوط به دین در روابط بینالملل میباشد. از جمله این مقدمات، تبیین چگونگی حذف و به حاشیه رانده شدن دین از روابط بینالملل، ارائه تعریفی دقیق و روشن از هر دو مفهوم، و ماهیت رابطه میان دین و روابط بینالملل؛ موانع نظریهپردازی تئوری دینی روابط بینالملل میباشد که در این مقاله به طور مختصر به آن ها پرداخته میشود. این مقاله بر این فرضیه استوار است که پیش از تئوریسازی در باب نقش و جایگاه دین در روابط بینالملل می بایست مسئلهیابی این امر صورت پذیرد تا با در نظر گرفتن تمامی جوانب آن، امکان تحقق نظریهای دینی (اسلامی) فراهم آید. از آنجا که مفروض اصلی روابط بینالملل مدرن بر پایه مبانی سکولاریسم است، لذا فهم رابطه دین و روابط بینالملل، مترتب بر کشف رابطه دین و سکولاریسم است. به دیگر بیان با تحدید مفاهیم دین و روابط بینالملل، و فهم رابطه دین و سکولاریسم میتوان چارچوب روشنی برای فهم ارتباط دین و روابط بینالملل به دست داد. مقدمه تحولات چند سده اخیر موجب خلق دوران جدیدی به نام دوران مدرن در حیات بشر شد. از جمله مؤلفههای بارز این دوره، حذف دین از جریان اصلی زندگی بشری و تبدیل شدن به امری حاشیهای است؛ به نحوی که حتی در حوزه خصوصی افراد نیز شاهد افول اعتقاد دینی و یا همان کاهش تعداد مؤمنین بودهایم. با این حال، جهان معاصر در نیمه دوم قرن بیستم، به ویژه پس از پایان جنگ سرد، دستخوش تحولات اجتماعی و فلسفیای شده که باعث تغییراتی عمده، هم در بعد عملی و هم در بعد فلسفی و نظری در روابط بینالملل شده است. وقوع انقلاب اسلامی ایران، که «روح یک جهان بیروح» لقب گرفت رشد اسلامگرایی در جهان، ظهور گروههای بنیادگرای اسلامی همچون القاعده و گروههای بنیادگرای مسیحی که نتیجه آن افزایش حملات تروریستی که برجستهترین آن وقوع حادثه یازده سپتامبر بود، جنگ عراق و افغانستان، وقوع تحولات موسوم به بهار عربی و بیداری اسلامی و... همگی نشانگانی از تغییر وضعیتی قابل توجه در روابط بینالملل معاصر به دست میدهند. در کنار این نوع رخدادهای عملی در بستر سیاست بینالملل، تولد و توسعه رویکردهای هنجاری و پست مدرن نیز کمک شایانی به تجدید حیات دین در روابط بینالملل نموده است. به دیگر بیان، مفاهیمی که طی سدههای اخیر در حاشیه روابط بینالملل قرار داشتند و اندیشمندان معاصر، نقشی برای آن ها در تغییر نظام بینالملل قائل نبودند، امروزه در زمره متغیرهای مستقلی قرار دارند که در صدد ایجاد تغییراتی چشمگیر در ترتیبات نظام بینالملل می باشند.برجستهترین این مفاهیم، مفهوم دین است که پس از «تبعید» از فضای عملیاتی و مطالعاتی روابط بینالملل از حاشیه رها شده و در فرایند بازگشت به مرکز آن قرار گرفته است. لازم به ذکر است هنگامی که از تجدید حیات دین در روابط بینالملل سخن به میان میآید، مراد، تجدید حیات آن پس از شکلگیری «روابط بینالملل مدرن» است که پس از معاهده وستفالیا رونق گرفت. معاهده وستفالیا، دین را از عرصه روابط بینالملل حذف و از اصل در روابط بینالملل به فرع تبدیل کرد و پس از آن بود که دین، جنبهای حاشیهای پیدا کرد و نظام بینالملل همچنان تلاش میکند که ساختار سکولار خود را حفظ نماید. اما از آنجا که این امر با واقعیتهای موجود محیط بینالملل تطبیق نداشت، و نادیده گرفتن نیروهای غیر مادی موجب ظهور روابط بینالمللی ناقص گردید (چنانکه اکنون با آن مواجه میباشیم)، لذا پس از پایان جنگ سرد، شاهد آنیم که به مؤلفههای انگارهای در روابط بینالملل توجه بیشتری صورت گرفته است. از جمله این مؤلفهها، مفهوم دین است که شاید بتوان گفت امروزه در کانون این مباحث قرار دارد. اهمیت تئوریک این بحث در فضای علمی ما از ماهیت دینی سیاست در جمهوری اسلامی ایران ناشی میشود. جمهوری اسلامی به مثابه کنشگری دینی لازم است نسبت خود را با محیط بینالملل کنونی مشخص سازد. مقدمه این امر، تبیین تئوریک این رابطه است. بنابراین به منظور دسترسی به فهم روشنتری از چگونگی کنش جمهوری اسلامی در محیط بینالملل، لازم است که جایگاه دین در روابط بینالملل، به لحاظ تئوریک مشخص گردد. به همین منظور میتوان پرسشهای متعددی را طراحی کرد و در فرایند پاسخدهی به آن به چگونگی پویش نیروهای انگارهای همچون دین در روابط بینالملل و جایگاه آن دست یافت. پرسشهایی همچون چگونه و تحت تأثیر چه عواملی دین به حاشیه روابط بینالملل رانده شد؟ آیا روابط بینالملل کنونی واقعاً سکولار است و مؤلفههای دینی نقشی در تنظیم آن ندارند؟ آیا سکولاریسم واقعاً توانسته در روابط بینالملل، دین را به حاشیه براند؟ و پس از آن نوبت به پرسشهای دیگری از این قبیل میرسد؛ کارکرد دین در روابط بینالملل امروزی چیست؟ آیا میتواند همچون مدرنیته به مثابه نخ تسبیحی، تمامی نهادهای موجود در سیاست بینالملل کنونی را به هم پیوند دهد؟ آیا مراد از دین، کلیت دین است که بایستی در تنظیم روابط با جهان پیرامون چراغ راه تصمیمسازان باشد؟ و یا اینکه مراد یک کنش گر دینی است که دولتهای دینی، نمایندگی آن را بر عهده دارند؟ آیا میتوان بر اساس دین اسلام، تئوری خاصی برای تعیین نوع نگاه به جهان پیرامونی تدوین کرد؟ و... پرسشهاییاند که بایستی در این مسئلهیابی در نظر گرفته شوند. این مقاله به منظور تبیین جایگاه دین در روابط بینالملل در سه بخش تنظیم شده است: ابتدا به تبیین رابطه دین و روابط بینالملل پرداخته میشود؛ در بخش بعد چگونگی حذف دین از روابط بینالملل و عناصر ایجاد کننده آن تشریح میشود؛ و نهایتاً موانع نظریهپردازی دینی روابط بینالملل بررسی میشود. پاسخ و بررسی باقی پرسشهای فوق نیازمند مجال دیگری است. «دین»، «سکولاریسم» و «روابط بینالملل» به منظور تبیین رابطه میان دین و روابط بینالملل لازم است جایگاه هر یک در این نزاع تئوریک مشخص گردد. زیرا مغالطات عیان و پنهان در این بحث موجب شده تا به درستی نتوان به رابطه میان این دو پی برد. دین در روابط بینالملل، نماد امور قدسی است که تنظیم کننده روابط بینالملل تا وستفالیا بوده است، اما پس از آن، نهاد دولت جایگزین آن شد و با عقلانیت سکولار حاکم بر آن تلاش نمود تا به تنظیم روابط بینالملل بپردازد. پس روابط بینالملل امروزی بر پایه سکولاریسم بنا نهاده شده است و دین در آن یا نقشی ندارد و یا نیرویی ثانویه قلمداد میشود. بنابراین، فهم رابطه دین و روابط بینالملل مترتب بر فهم رابطه دین و سکولاریسم است. اگر چه ارائه یک تعریف اجماعی از دین بسیار دشوار است؛5 اما با این حال می توان گفت مراد از بحث دین در روابط بینالملل، نقش باورها و اعتقادات دینی در شکلگیری افکار سیاسی و محرکههای عمل سیاسی از جانب شهروندان، سازمانها، دولتها و رهبران در سطح سیاسی بینالمللی است. سکولاریزاسیون نیز به معنای «همنوایی با دنیا» یا «اصالت قائل شدن به امور این جهانی» میباشد، زیرا دنیوی شدن در ادبیات فلسفی و عقلانی مغرب زمین به معنای اینجایی و اکنونی و یا زمینی شدن است. یعنی از منظر وجودشناسی، هستی به جهان مادی و محسوس منحصر میشود و عامل ماورای طبیعت، عالم آخرت و از جمله خدا فراموش میشود. سکولاریزاسیون یا دنیوی شدن، فرایندهایی را توصیف میکند که از طریق آن ها دین نفوذ خود را بر حوزههای مختلف زندگی اجتماعی از دست میدهد. حذف دین از عرصه اجتماعی چنان قوت گرفت که در اواخر سده نوزده فیلسوف آلمانی فریدریش نیچه اعلام داشت که خدا مرده است. دنیای بدون خدا یعنی اینکه ارزشهایمان را، خود خلق کنیم، زیرا موجودات برتر، که خداوند نمونه عالی آن است، دیگر بر سرنوشت ما نظارت و حاکمیتی ندارند. به دیگر بیان سعی بر این بود که انسان به جای خدا و عقل و علم به جای وحی قرار داده شود. بنابراین در باب ارتباط دین و سکولاریسم، همان گونه که کازانووا تأکید میکند، میتوان گفت که قلمرو سکولاریسم در ازای تقلیل و محدود شدن قلمرو دین گسترش مییابد. اما بایستی توجه داشت که این امر همواره و به طور مطلق صحیح نیست؛ زیرا سکولاریسم، محصول زمینه و بستر تاریخی خود میباشد. به دیگر بیان، ممکن است سیر تحولات تاریخی به گونهای شود که سکولاریسم از عرصه حیات اجتماعی بشری زدوده شود و دین مجدداً جایگزین آن شود. اریک واتر هاوس در این باره میگوید: به نظر نمیرسد که سکولاریسم در آینده به عنوان نظریهای در باب زندگی و رفتار انسان حضور و بقایی داشته باشد، و میبایست آن را جنبشی دانست که از درون شرایط زمانهاش به وجود آمد و با تغییر شرایط، دورانش به سر رسید. اگرچه اهداف اخلاقی سکولاریسم قابل تأمل و توجه هستند، اما نظریه سکولاریسم فاقد مبنای کافیای بود که بر اساس آن بتواند خود را به عنوان خصیصه همیشگی و پایدار اندیشه بشری تثبیت نماید. درک تاریخی رابطه دین و سکولاریسم، نقطه کانونی ارتباط دین و سکولاریسم است. چگونگی حذف دین از روابط بینالملل امروزه مبدائی که برای تاریخ روابط بینالملل مدرن در نظر میگیرند، معاهده صلح وستفالیا است که موجب ظهور دولتهای ملی و تولد روابط بینالملل مدرن شد. یعنی روابط بینالملل، اصطلاحی است که در متن گفتمان مدرنیسم قابل فهم است، حال آنکه دین، اصطلاحی مربوط به دوره پیشامدرن (سنتی) است. بنابراین برای حذف دین از روابط بینالملل باید در تحولات درونی دوره مدرن کنکاش نمود. در هر صورت، دلایل حذف دین از روابط بینالملل یا ریشه در مباحث فلسفی دارند و یا ریشه در تاریخ تحولات جهانی و روابط بینالملل، و یا اینکه مربوط به تحولات نظری درونی رشته روابط بینالملل میشوند که همگی با تئوری مدرنیزاسیون مرتبط میباشند. این تئوری به دلیل ارائه مبانی فرانظری تحت تأثیر فلسفه عصر روشنگری، توانست تغییر عمدهای در علوم اجتماعی ایجاد نماید. در باب «معرفتشناسی»، خرد ابزاری و تجربه را در حصول شناخت کافی اعلام کرد و سایر منابع شناخت همچون وحی و تفسیر و تأویل و... را مردود دانست. در باب «هستیشناسی»، جهان را صرفاً واقعیتی مادی دانست که علم مأمور به شناخت همین امور مادی است و در صورت وجود متافیزیک، انسان قادر به شناخت آن نیست. با اومانیسم موجود در این مکتب، انسان محور عالم هستی شد و میبایست با شناخت آن، جهان را در اختیار خود بگیرد. در روششناسی نیز ابزار شناخت را محدود به حس و تجربه و عقل ابزاری دانست؛ از این رو اثباتگرایی (رفتارگرایی)، برجستهترین روش برای شناخت عالم هستی شد که تعمیم آن از علوم طبیعی به علوم اجتماعی موجب بروز تنگناهایی برای علوم اجتماعی گردید که مهم ترین آن حذف مفاهیم انگارهای از مطالعات این رشته از علوم بوده است، روشهای خردگرا بر چند فرضیه عمده استوارند: 1. پوزیتویسم: که قائل به منطق واحد تبیین است. 2. جدایی عین از ذهن همراه با جدایی حقایق از ارزشها. 3. وجود قوانین کلی، الگوها و یا نظمهایی از قبیل دنیای طبیعی و فیزیکی که توسط تئوریهای مناسب قابل کشف میباشند و با روشهای مناسب با شاهدهای بیرونی آزمون میشوند. حاکمیت اثباتگرایی موجب شد انگارههایی نظیر دین، فرهنگ، هویت، هنجارها و ارزشها از تمامی ساحتهای علوم اجتماعی حذف شوند و در نتیجه، تبیینی ناقص و نارس از جهان هستی و انسان ارائه شود. بنابراین میتوان گفت در پوزیتویسم به دلیل تأکید بر منطق واحد تبیین، میان شکلگیری تئوری برای بررسی رخدادهای طبیعی مثل فوران آتشفشان و زلزله و تئوری کنش اجتماعی برای بررسی شورشهای سیاسی، مثل انقلاب اسلامی ایران، انقلاب لهستان، پیدایش بنیادگرایی دینی، سقوط مارکو در فیلیپین، و یا شورش زاپاتیستا در چیاپاس مکزیک تفاوت چندانی وجود ندارد. مهمترین مفروضههای تئوری مدرنیزاسیون عبارتند از: 1. توسعه اقتصادی: که بارزترین معیار تمایز جامعه سنتی و مدرن به شمار میرود. در این میان دین، به منزله امری به-جامانده از جامعه سنتی، در این تئوری به عنوان مانعی مهم بر سر راه پیشرفت و توسعه میباشد. 2. مدرنیزاسیون، یک مفهوم خطی رو به رشد از تغییر اجتماعی است. 3. سکولاریزاسیون: که این ویژگی مهمترین تأثیرات منفی را در مطالعه دین و روابط بینالملل بر جای نهاده است. بنابراین میتوان در باب حذف دین از روابط بینالملل چنین نتیجه گرفت که تحت تأثیر مدرنیزاسیون، و حاکمیت آن بر سایر تئوریهای تحلیل اجتماعی، دین در روابط بینالملل نادیده گرفته شد و به حاشیه رانده شد، زیرا جامعه شناسان کلاسیک، دین و فرهنگ را در گذار اصلی از جامعه سنتی به جامعه مدرن تحلیل میکردند.16 دیدگاهی که مارکس، دورکهایم و وبر در آن سهیم بودند، این بود که دین سنتی بیش از پیش در دنیای مدرن به صورت امری حاشیهای در میآید و دنیوی شدن، فرایندی اجتنابناپذیر است. به نظر آن ها جامعة مدرن، جامعهای بود محصول کاپیتالیسم و صنعتی شدن که در اروپای غربی ظاهر شد و به آمریکای شمالی گسترش یافت و همچنان در سایر نقاط جهان در حال گسترش است. حاشیهای شدن دین در دو بعد داخلی و بینالمللی روی داد. دین که زمانی بر جوامع اروپایی و بخشهای مستعمره آن سلطه داشت، تقریباً از اواسط قرن نوزدهم رو به افول نهاد. دین تا قبل از دوران مدرن، حضور قدرتمندی در جهان اجتماعی داشت، اما با پیشرفت صنعتی شدن، جایگاه دین نیز، مانند بسیاری از حوزههای دیگر زندگی اجتماعی تغییر کرد. کلیساها و مجامع دینی در کشورهای غربی مقدار زیادی از قدرت دنیوی را که پیش از آن اعمال کرده بودند، از دست دادند. حکومتها و یا به عبارت بهتر دولتها، بسیاری از وظایفی را که قبلاً توسط کلیسا انجام میشد، نظیر فراهم کردن آموزش و پرورش، را بر عهده گرفتند. به بیان دیگر اگر چه سکولاریزاسیون در راستای حذف دین از سپهر سیاست و عرصه عمومی شکل گرفت، اما به تدریج با نفوذ در حوزه خصوصی، موجب شد از تعداد دینداران و مؤمنین کاسته شود. برای مثال بر اساس آمار در کشور انگلستان و ویلز در سال 1851 حدود 40 درصد بزرگسالان به کلیسا می رفتند. در سال 1900 این نسبت به 35 درصد و تا سال 1950 به 20 درصد کاهش یافت و تا نیمه دوم دهه 1970 این افول همچنان ادامه داشت و به 11 درصد رسید. تئوری مدرنیزاسیون به دلیل در بر داشتن مسئله سکولاریسم، موجب به حاشیه راندن دین از عرصه سیاست داخلی و مطالعات روابط بینالملل گردید. با این حال میتوان پرسشهای متعددی را درباره سکولاریزاسیون مطرح کرد. پرسشهایی نظیر اینکه آیا حذف دین از شاخصههای درونی و ذاتی مدرنیزاسیون است و یا از این جهت که در برخی کشورها اتفاق میافتد و در برخی دیگر اتفاق نمیافتد یک شاخص بیرونی محسوب میشود؟ به دیگر بیان آیا سکولاریسم شاخصه ذاتی مدرنیزم است و یا اینکه یک شاخصه بیرونی محسوب میشود؟ که پرداختن به آن نیازمند مجال دیگری است. در هر صورت میتوان گفت که سکولاریزم، نقش ویژهای در به حاشیه راندن دین در روابط بینالملل ایفا نموده است.از مهمترین تحولاتی که در کنار مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون، موجب حذف دین از روابط بینالملل کنونی شد، میتوان به فرضیه وستفالیا در روابط بینالملل (تاریخ روابط بینالملل)، پارادایمهای موجود در روابط بینالملل، بیاعتنایی محققین روابط بینالملل به دین و نهایتا هم تأثیرات فلسفه و اخلاق کانتی بر تئوری روابط بینالملل اشاره کرد که در ادامه به طور خلاصه به هر یک پرداخته میشود: 1. «فرضیه وستفالیا در روابط بینالملل» از جمله دلایل حذف دین از روابط بینالملل، معاهده وستفالیاست که ریشه در تاریخ روابط بینالملل مدرن دارد. فرضیه اصلی وستفالیا این است که دین دیگر به عنوان بخشی از سیاست بینالملل در نظر گرفته نمیشود. به عبارت دیگر، فرایند مدیریت روابط بینالملل پس از وستفالیا معکوس شد و از آن پس، نظم وستفالیایی روابط بینالملل بر دین حاکمیت یافت. بنابراین میتوان گفت که عهدنامه وستفالیا به مشروعیت دین به مثابه مرجع منازعات بینالمللی پایان بخشید. این عهدنامه که در پایان جنگهای سی ساله مذهبی (1648ـ 1618) که میان کاتولیکها و پروتستانهای اروپایی در جریان بود، منعقد شد، موجب بازگشت صلح به اروپا مخصوصا به آلمان و ایجاد دوران جدیدی در نظام بینالملل گردید؛ زیرا امپراتور، که بعضی از شاهزادگان کاتولیک آلمان و همچنین پادشاه اسپانیا پشتیبانش بودند، میخواست مذهب پروتستان را براندازد و شاهزادگان را به زیر امپراتوری آلمان در آورد. این جنگ طولانی مدت تقریباً تمامی کشور آلمان را ویران کرد و جمعیت آن را به نصف کاهش داد. شهرهای ثروت مند، به شدت فقیر شدند. هزاران روستا منهدم شد و توده مردم نیمه وحشی شدند. معاهده وستفالی با برقراری آرامش و صلح در آلمان و اتحاد آن زیر لوای یک حکومت، سبب توقف بحران در آلمان گردید. جوهر وستافلی به رسمیت شناختن موازنه مذهبی و سیاسی در درون امپراتوری مقدس روم، و از این رو تأیید محدودیت در اقتدار امپراتوری بود؛ زیرا بر اساس این معاهده، شاهزادگان آلمان حق داشتند مستقل از امپراتوری باشند و میتوانستند از مذهب پروتستان (لوتری یا کالوینی) و مذهب کاتولیک، یکی را آزادانه انتخاب نمایند. به دیگر بیان میتوان گفت نطفه کثرتگرایی دینی در این بخش از تاریخ تحولات روابط بینالملل بهگونهای عملی بسته شد. به عبارتی، سیستم وستفالی، نقطه آغاز جامعه بینالمللی مدرن اروپایی،و نظم مبتنی بر کشور محسوب میشد که به اقتدار امپراتوری دینی پایان بخشید. در عصر مدرن، سیاست سکولار به ویژه سیاست دولت و هنر کشورداری، خود را از ممنوعیتهای اخلاقی و محدودیتهای مذهبی دنیای مسحیت قرون وسطی رها کرده است. یکی از کلان روایتهای روابط بینالملل سکولار شدن آرام، اما یکنواخت جهان میباشد. بر اساس گفته اکثر تئوریسینهای روابط بینالملل، اهمیت صلح وستفالیا در این است که غلبه «سکولار» در برابر اقتدار دینی را بیان کرده است. اقتداری که باعث راه اندازی حکومت مدرن و جداسازی دنیای پروردگار از دنیای سزار شده است. طبق گفته نکسون وستفالیا به «ترور دین» پرداخت. وستفالیا رئالیسم سیاسی و الگوی سکولارِ دولت عقلانی را به عنوان الگوی اصلی سیاستمداری، جایگزین دین، به مثابه مبنای سیاست خارجی، نمود. ویژگی اصلی معاهده وستفالیا به عنوان هنجار سیاست عدم مداخله در روابط بینالملل شناخته شده است. هم صلح آگزبرگ و هم در یک قرن بعدش معاهده وستفالیا با تطبیق و پذیرش این الگو که حاکم باید دین قلمروش را خودش تعیین کند تساهل دینی و عدم مداخله در زمینه دینی را در امور داخلی دیگر دولتها ـ و یا به عبارت دیگر همان تکثرگرایی دینی در بین دولتها را ـ یکی از الگوهای اصلی نظم بینالملل مدرن قرار داد. این معاهده وستفالیا بود که نقش و کارکردهای دین در روابط بینالملل و سیاستهای داخلی را تعیین کرد. الیزابت شاکمن هورد در تأیید این مسئله بر این باور است که آنچه از معاهده وستفالیا بیرون آمد، لائیسم بود، که فراتر از سکولاریسم می باشد. لائیسم برآمده از وستفالیا خود را، به عنوان گفتمان جهانی شدهای معرفی میکند که به مثابه راه حلی برای جنگهای دینی میباشد. «وستفالیا و تهدیدسازی دین در روابط بینالملل» مهمترین تأثیری که فرضیه وستفالیا بر جایگاه دین در روابط بینالملل داشت، این بود که با تهدید به شمار آوردن دین، به آن جنبهای امنیتی داد. یعنی بر اساس فرضیه وستفالیا، همانند فرضیه مدرنیزاسیون، دین به عنوان تهدیدی نهایی برای نظم و تمدن و امنیت اروپایی به شمار میرفت. در این باره لاستن و ویور معتقدند که تجدد با دوگانهسازی امر سکولار و امر مقدس، و اعلام اینکه دین تهدیدِ فرهنگِ سیاسیِ مدرن (یا همان غرب) است، آن را امنیتی و نهایتاً حذف کرد، که این مسئله، مبنای روابط بینالملل کنونی است. هورد نیز بر این باور است که نه تنها نظم بین المللی مدرن کمترین ارتباطی با دین نداشت، بلکه دین را به عنوان نیرویی بیثبات کننده نیز تلقی میکرد. «پیتر جی. کاتزنشتاین» نیز در باب نظم دینی جهان نوین، از دین به عنوان تهدیدی سیستمیک یاد میکند: «نظم جهانی دینی، تنها یک مرکز اقتدار را میشناسد، و بر وجود یک منبع حقیقت الهی اصرار دارد. اعتقاد به چنین نظمی، تهدیدی سیستمیک و کلی را مطرح میسازد، نه اینکه صرفاً تهدیدی ملی یا منطقهای و یا بخشی را مطرح کند». مایکل بارنِتنیز در این باره میگوید: «در پژوهشهای روابط بینالملل اغلب از دین به عنوان منبع شر یاد میشود و سکولاریسم، کارآمدترین پادزهر آن تلقی میشود. مبدأ آغاز این تفکر، وستفالیاست که با پایان دادن به جنگهای دینی، جدایی کلسیا از دولت و خلق حاکمیت سکولار را رقم زد». بنابراین بر خلاف ادعاهای موجود در روششناسی اثباتگرایِ مدرن، مبنی بر ادعای علم رها از ارزش، مشاهده کننده مدرن بیطرف نیست، بلکه اساساً مطالعه مقولات اجتماعی، ماهیتی ضد دینی دارد. به عبارت دیگر، مغالطه آشکاری در مطالعات اثباتگرا نهفته است که علیرغم داعیهداری علم رها از ارزش و عدم مداخله ارزشهای محقق در تحقیق و اینکه محقق نبایستی در صدد اثبات ارزشهای خود باشد و...، خود این محققین دچار نوعی تناقضگویی میشوند و مبنای کار محقق با ضدیت با دین به عنوان مقولهای غیرعقلانی آغاز میشود. 2. «پارادایم روابط بینالملل» عامل دیگری که موجب به حاشیه رانده شدن دین در روابط بینالملل شد، پارادایمها و نظریههای کلان روابط بینالملل میباشند. هر یک از این پارادایمها بر اساس مبانی فرانظری خاصی بنا نهاده شده اند که به پرسشهای اصلی در باب معرفت شناسی، هستی شناسی و روش شناسی پاسخ میدهند. و بر اساس همین پاسخها به مسائل ماهوی و محتوایی خود شکل میدهند. سکولاریسم در نقطه کانونی نظریههای مختلف پیرامون روابط بینالملل ـ رئالیستی، لیبرالیستی، و مارکسیستی ـ قرار دارد. هر سه رویکرد، نزاعهای دینی را به مثابه آثاری به جامانده از «دوران گذشته» و جلوهای از نزاع برای برتری یافتن، همکاریِ موجودیتهای متنازع و پویاییهای تضاد طبقاتی میبینند. نکته غیرمعقول در این مباحث، انکار ارتباط مستمر دین با جهان سیاست و برداشتی خاص از سکولاریسم است. از نگاه این تئوریها دین به عنوان مقولهای خصوصی در نظر گرفته میشود. طبق این تئوریها دین در زمان صلح وستفالیا در سال 1648 به منزله راه حلی برای کنترل خشونت فرقهای در اروپا خصوصی شد. همانند فرضیه وستفالیا، تئوریهای روابط بینالملل نیز نگاهی امنیتی به دین دارند و آن را از جمله منابع جنگ، شر و خشونت میدانند. مایکل بارنِت بر سکولار بودن تئوری روابط بینالملل اذعان دارد. جان ال. اسپوزیتو نیز بر این باور است که نه تئوری توسعه و نه تئوری روابط بینالملل، دین را به عنوان یک متغیر مهم برای آنالیز سیاسی در نظر نمیگیرند؛ زیرا تئوریهای روابط بینالملل، اینگونه فرض میکنند که دین در روند خلق حکومت مدرن خصوصی شده و بنابراین از قلمرو قدرت و اختیار در جوامع مدرن حذف شده است. در ادامه به منظور روشن شدن نقش تئوریهای روبط بینالملل در فرایند به حاشیه راندن دین از روابط بینالملل، بهطور خلاصه به تأثیر این پارادایمها اشاره میشود. الف: «پارادایمهای رئالیستی»: حاکمیت پارادایمهای رئالیسم، نئورئالیسم بر مطالعات روابط بینالملل از جمله مهم ترین عوامل به حاشیه رانده شدن دین در روابط بینالملل میباشد. تأکید محققین رئالیست روابط بینالملل بهگونهای خاص بر سکولاریسم موجب به حاشیه راندن دین در روابط بینالملل شد و در نتیجه، همه آن ها در تحلیلهایشان، دین را نادیده گرفتند. رئالیستها با تأکید و تمرکز بر دولتها و رابطه متقابل بین آن ها در جامعه بینالملل و تأکید بر قدرت نظامی به عنوان نوع برتر قدرت و همچنین تأکید بر منافع ملی به عنوان چراغ راه دولتهای ملی و مسئله اصلی در مواجهه با سایر دولتهاموجب شدند تا بازیگران غیردولتی همچون دین و فرهنگ در روابط بینالملل نادیده گرفته شوند. رئالیسم کلاسیک، رئالیسم ساختاری و رئالیسم نئوکلاسیک در نقش مقدورات مادی و سیاست داخلی در نظام بینالملل و سیاست خارجی دولتها با یکدیگر متمایز هستند، اما همه آن ها در اهمیت دادن عمده به تواناییهای مادی در نظام دولت محور سکولار و آنارشیک مشترک میباشند. نگاه رئالیستها به بازیگران غیر دولتی، نگاهی ابزاری است، یعنی اگر توجهی هم به دین و یا فرهنگ نمایند، به این علت است که دولت از نگاه آن ها دین را به عنوان جنبهای از قدرت خود در اختیار گرفته است. این نظر را میتوان در مباحث ماکیاولی و لاکریتوس هم مشاهده کرد. دین از این منظر، به خودی خود کاربردی ندارد؛ مگر اینکه ابزاری برای کسب مشروعیت، ارتقای سطح یکپارچگی اجتماعی به شمار رود. نئورئالیستها نیز تأکید میکنند که موضوعات مربوط به هویت، اخلاقیات و دین و یا حتی جنسیت در روابط بینالملل اهمیتی ندارند. ب: «لیبرالیسم»؛که انتخاب اصلی بسیاری از محققین روابط بینالملل آمریکایی است، با این اعتقاد همراه است که گویی لیبرالیسم، گرایش غالبی است که ویژگی اصلیِ فرایند مدرنیزاسیون است، که در آن، دین به مثابه مانعی برای پیشرفت و منبعی برای خشونت یاد میشود. کاوانف بر این باور است که غالب تئوریپردازان روابط بینالملل این گونه فرض میکنند که ایمان عمومی تمایل زیادی به خشونت دارد. اگر چه خود تئوری لیبرالیسم دارای شاخهها و نحلههای مختلفی است که میتوان از نگاه هر یک، مقوله دین را در آن بررسی نمود، اما برایند تمامی تحولات درونی این نظریه را میتوان در تئوری پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما، از برجسته ترین تئوریسنهای لیبرال، مشاهده نمود. در نگاه وی مرگ رژیمهای کمونیستی منادی پیروزی جهانی لیبرال دمکراسی بر تمامی اشکال حکومت داری محسوب میشود. از نظر وی به دلیل آنکه لیبرال دمکراسی از تناقضات درونی عاری بود و به عمیقترین آرزوها و آمال بشری پاسخ میدهد، در نتیجه، پیروزی این نظریه معرّف پایان تحول اجتماعی بود. او علت این پیروزی را تناقضات ذاتی مارکسیسم و فاشیسم میدانسته، که موجب نابودی آن ها شده است. در هر صورت، او پایان تاریخ را اعلام میدارد و برای سایر نیروهای موجود همچون دین و فرهنگ نیز نقشی در ایجاد تحولات عمده در تاریخ قائل نیست و بر این باور است که تنها «لیبرالیسم» است که فرایند یکپارچه و مستمری را برای بشر رقم خواهد زد. سایر تمدنهای موجود مبتنی بر دین نیز از آنجا که دچار نوعی تناقض درونیاند، محکوم به فنا میباشند.بنابراین، همان گونه که کاتزنشتاین میگوید، از آنجایی که تئوریهای روابط بینالملل، جلوهای از افکار خردگرایانی هستند که عمیقاً مخالف دین هستند، سکوت تئوریهای لیبرال و رئالیست در روابط بینالملل درباره نقش دین در سیاست اروپایی جهانی تعجب برانگیز نیست. 4 ج: «تئوریهای مارکسیستی روابط بینالملل»؛ ماتریالیسم تاریخی به تبعیت از مارکس، دین را به این دلیل که نوعی آگاهیای است که متفاوت از آگاهی واقعیتهاست، حذف میکند و آن را مقولهای بیرونی و خارجی در امر تولید فرض میکند که هیچگونه دانشی را در بر ندارد، بلکه فقط بیانگر نگرانی مظلومان و نوعی تسلای جعلی میباشد. ماتریالیستها در بررسی منافع دولت، نقش ساختاری هنجارها و فعالیتهای اجتماعی را نادیده میگیرند؛ زیرا فرضیه اصلی ماتریالیستها این است که آنچه که در حیات اجتماعی قابل مشاهده است، فقط بازتابی از علل مادی است و این بدان معناست که ایدهها و یا ایدئولوژیها و همچنین مفاهیمی همچون فرهنگ و دین از نیروهای ثانویه در جامعه هستند. یعنی نتیجه و برایند نیروهای مادی همچون اقتصاد، تکنولوژی و... موجود در جامعه میباشند. به بیان دیگر، نیروهای غیر مادی نقش مستقلی ندارند و علتی برای رخدادهای زندگی اجتماعی به شمار نمیروند. تئوریهای مارکسیستی، دین را جزئی از ایدئولوژی یک ابرساختار میدانند. الیزابت شاکمن هورد که به جای سکولاریسم بر مقوله لائیسم تاکید میکند، بر این باور است که روشهای ساختارگرا و ماتریالیستی تاریخی روابط بینالملل، از لائیسم تأثیر پذیرفتهاند و در آنها دین نسبت به علائق مادی در درجه دوم اهمیت قرار دارد. بکووانسکی نیز این گونه بحث میکند که این رویکردها در صددند تا هنجارها و قوانین را مشروط و قابل تقلیل به اشکال مادی قدرت و ابزار در نظر بگیرند. آنتونیو گرامشی که با استفاده از مفهوم هژمونی روابط بینالملل را تحلیل میکند، بر این باور است که طبقه کارگر از طریق مشروعیت بخشیدن به نظم موجود از طریق ارزشهای دینی، فرهنگی، سیاسی و اخلاقی گروه حاکم سرکوب میشوند. دین در نگاه وی به مثابه ابزاری برای استعمار طبقه کارگر است. از همین رو بود که هنگامی که دولتهای کمونیستی در بسیاری از کشورهای جهان به قدرت رسیدند به گونهای سازمان یافتهای به سرکوب دین پرداختند. مساجد و کلیساها تعطیل شدند و رهبران دینی با افرادی وفادار به حزب کمونیست جایگزین شدند و با خلق جایگزینهای سکولار، به جای تشریفات مذهبی، در صدد برآمدند تا نیاز به دین را از بین ببرند. بنابراین میتوان اینگونه نتیجه گرفت که غالباً تئوریها و پارادایمهای روابط بینالملل بر مبانی فرانظری و مفروضههایی استوارند که در وقوع تحولات اجتماعی در جهان، نیروهای غیرمادی همچون دین و فرهنگ جایگاه معتنابه و نقش مستقلی ندارند. 3. «بی تفاوتی محققین روابط بینالملل به دین» دلیل دیگری که میتوان برای به حاشیه رانده شدن دین از روابط بینالملل بدان اشاره نمود، بیرغبتی و بیتفاوتی محققین و اندیشمندان این رشته به مسئله و جایگاه دین در روابط بین الملل است. لازم به ذکر است این بیتفاوتی و بیرغبتی محققین به مباحث معنایی روابط بینالملل در دوره حاکمیت اثباتگرایی محض در مطالعات علوم اجتماعی بوده است که با روی کار آمدن نظریههای پستمدرن و پساساختارگرا و انتقادی و... شاهد توجه روزافزون محققین به موضوعاتی همچون دین، اخلاق و هویت شده است. به دیگر بیان اگر محققین روابط بین الملل بر این باور باشند که دین برای فهم وقایع مهم، الگوها و بروندادها در امور جهان تا اندازهای حائز اهمیت است، در این صورت احتمال بیشتری میرود که به بررسی دین بپردازند. همانگونه که هاتزوپولوس و پتیتو بیان میکنند، «از آنجایی که طرد دین ظاهراً در ژنتیک کد دیسیپلین روابط بینالملل حک شده است، محققین روابط بینالملل به ندرت به بررسی دین در روابط بینالملل همت گماردند». این بیتفاوتی نیز ریشه در تئوری مدرنیزاسیون دارد که غیر عقلانی بودن دین را به عنوان مفروضههای خللناپذیر در اختیار محققین روابط بینالملل قرار داده است. چنان چه در بخش بعد بدان پرداخته میشود، عامل دیگر این بیتفاوتی تعمیمگرایی موجود در روش اثباتگرایی در روش مطالعات دینی است که موجب میشود محققین، دین را از مطالعات خود حذف نمایند. 4. تأثیر فلسفه و اخلاق کانتی بر تئوریهای روابط بینالمللی این مورد را که الیزابت شاکمن هورد در مقاله «سکولاریسم و تئوری روابط بینالملل» مطرح میکند، در صدد ارائه تبیینی روشن از چگونگی حذف دین میباشد. وی براین باور است که بحث خصوصی شدن دین در اثر یک سری از اقدامات سیاسی و فلسفی برای کنترل و میانهرو کردن فرقهگرایی در اروپا ظهور پیدا کرد. نقش کانت در این اقدامات بسیار چشمگیر بود. زیرا با مطرح کردن دین عقلانی در صدد کاهش تعارضات فرقهای بر آمد. دین عقلانی کانت جایگزین مسیحیت شد. به عبارت دیگر لائیسم موجود، پیرو اندیشه و ایده دین عقلانی کانت میباشد. به این نحو که لائیسم، پیروِ مفهوم کانتی از اخلاق عمومی آمرانة مبتنی بر مقوله عقل میباشد و بر همین اساس به دلیل خطر فرقهگرایی حضور دین در زندگی عمومی را رد میکند و احساس انزجار نسبت به فلسفههای غیر کانتی و غیر دینی و همچنین فلسفه نظم عمومی که بر گرفته از سنت اسلامی است را میپروراند. هورد استدلال میکند که این ایده که یک نظم اخلاقی منطقی و عقلانی، رفته رفته، جایگزین دین میشود نشانی است از اینکه چگونه لائیسمِ متأثر از کانت بر تئوریهای معاصر روابط بینالملل تأثیر گذاشته است. مؤلفههای این سنت در آثار دیوید هلد، مارتانو سبائوم و فرانسیس فوکویاما بازتاب داده شده است. دین عقلانی کانت از فرقهگرایی مسیحی به عنوان بزرگترین تهدید برای اخلاق عمومی یاد میکند. بنابراین میتوان گفت که در کنار دلایلی که در تحولات و بستر جهانی ریشه داشت، تلاشهای فلسفی نیز تأثیر خاصی در افول نقش دین در روابط بینالملل داشته است. پی نوشت: 1 . رک: میشل فوکو. ایران: روح یک جهان بیروح، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهان دیده 2. Scott, oThomas, 2005. The Global Resurgence of Religionand the Transformation of International Relations: The Struggle for the Soul ofthe Twenty-first Century, Reviewed by G. John Ikenberry, Palgrave Macmillan, p49 3. FabioOPetito, and pavolhatzopoulos, 2003. Religion ininternational relations: return from exile.Palgrave Macmillan, p5. 4. H.Petito and hatzopoulos, ibid, p15. 5 . آنتونی، گیدنز، جامعه شناسی، ترجمه منوچهر صبوری (تهران: نشر نی،1384 ص 496. 6 . حسن روحانی، «دین و روابط بینالملل؛ پارادوکسها و ضرورتها». فصلنامه راهبرد، شماره 50، 1388، ص 7. 7 . محمدتقی سبحانی، و مهدی امیدی، آیین عرفی؛ جستارهایی انتقادی در بنیادهای سکولاریسم ( قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1390) ص 33. 8 . آنتونی گیدنز، پیشین، ص 495. 9 . حسن روحانی، پیشین، ص8. 10 . ElizabethshakmanHurd. 2011. Secularism and IRTheory, in: Snyder, jack. Religion and international relations theory, Columbiauniversity press, p61. 11. Eric S. Waterhouse, article 'Secularism' inEncyclopaedia of Religion and Ethics, Ed. By James Hastings (New York: CharlesScribner's Sons, 1921) vol. 11, p350. 12 . حسن روحانی، پیشین، ص10. 13 . محمد تقی سبحانی ومهدی امیدی، پیشین، ص33. 14. Thomas, ibid, p62. 15. Ibid, pp60-62. 16 . Ibid, p50. 17 . آنتونی گیدنز، پیشین، ص516. 18 . Thomas, ibid, p50. 19 . Bruce, Stevem. 2009. Secularism and politics.inRutledge Handbook ofer Religion and Politics. Edited by Jeffrey Haynes.Routledge press, First published, p157 20 . آنتونی گیدنز، پیشین، ص495. 21 . پیشین، ص 518. 22 . Thomas, ibid, p 48. 23 . Ibid, p49. 24 . Ibid, p 54. 25 . پل کندی، ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ، ترجمه گروه مترجمان ( تهران: 1384) ص 74. 26 . کارل.ال بکر، و فردریک دنکاف، سرگذشت تمدن، ترجمه علی محمد زهما ( تهران: شرکت انتشارت علمی و فرهنگی، 1384) ج سوم، ص 220. 27 . پل کندی، پیشین، ص 82. 28 . کارل.ال بکر وفردریک دنکاف، پیشین، ص 220. 29 . جان بیلیس. واستیو اسمیت. جهانی شدن سیاست و روابط بینالملل در عصر نوین (تهران: ابرار معاصر، 1384) ج1، ص 111. 30 . پیشین، ص 63 31 . پیشین، ص 110. 32 . Michael. Barnet, 2011. "Another great awaking: international relations theory and religion" in: jack, Snyder. Religion andinternational relations theory, Columbia university press, p104. 33 . Elizabeth, shakman.Hurd, 2011. Secularism and IRTheory, in: jack, Snyder. Religion and international relations theory, Columbiauniversity press, p 74. 34 . احمد نقیب زاده، تاریخ دیپلماسی و روابط بینالملل (تهران:قومس،1384،ص13-10. 35 . shakmanHurd, ibid, p77. 36 . Thomas, ibid, p55 37 . نبیالله ابراهیمی، «دین در نظریهپردازی روابط بینالملل:سوژه یا ابژه؟» در حمیرا مشیرزاده و نبی الله ابراهیمی، تحول مفاهیم در روابط بینالملل (تهران: ابرار معاصر، 1389)ص 350. 38 . ShakmanHurd, ibid, p64. 39 . peter.j. khatzeneshtine, 2011. Civilizational state, secularism and religion, in: Craig Calhoun, Mark Juergensmeyer, JonathanVanAntwerpen.Rethinking secularism. Oxford University Press, p142 40 . Barnet, ibid, p92. 41 . نبی الله، ابراهیمی، پیشین، ص350. 42 . حمیرا مشیرزاده، تحول در نظریههای روابط بینالملل (تهران:1387)سمت، ص18ـ10. 43 . Khatzeneshtine, ibid, p 145. 44 . ShakmanHurd, ibid, p65. 45 . Barnet, ibid, p93. 46 . ShakmanHurd, ibid, pp73-74. 47 . Thomas, ibid, p55. 48 . رک: هانس جواکیم مورگنتا، سیاست میان ملتها: تلاش در راه قدرت و صلح، ترجمه حمیرا مشیرزاده (تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، 1389). 49 . Khatzeneshtine, ibid, 9 149. 50 . Thomas, ibid, p 65. 51 . Katzeneshtine, ibid, p 150. 52 . ShakmanHurd, ibid, p85 53. جان و بیلیس و استیو اسمیت، پیشین، ص 65. 54 . ShakmanHurd, ibid, p75. 55 . Ibid, p77 56 . Thomas, ibid, p 62. 57 . ShakmanHurd, ibid, p78-79. 58 . Thomas, ibid, p64. 59 . Steve Bruce, 2009. Secularism and politics.in RutledgeHandbook of erReligion and Politics.Edited by Jeffrey Haynes.Routledge press, First published, p148. 60 . Barnet, ibid, p 148. 61 . Fabio Petito, and pavol, hatzopoulos,. 2003. Religionin international relations: return from exile.Palgrave Macmillan, p15. 62 . ShakmanHurd, ibid, p70.
پيوست:
|
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|
|
با سلام؛
خانم قدیم به نظر می رسد که مطلب را به اشتباه در این تالار بارگذاری کرده اید، ضمناً وقتی مطلبی از جایی در صفحه اصلی تالار کپی می شود، لازم است تا منبع اصلی را ذکر کنید و بعد نیازی به فهرست و شماره صفحه و ... ندارد!!؟ |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|