خوش آمديد,
مهمان
|
|
باعرض سلام وادب واحترام خدمت استاد هدهدی
حکایت صفحه 65 از گلستان سعدی مردپارسایی مهمان شاه بود .هنگامیکه موقع غذاخوردن شد از همیشه کمتر غذاخورد وهنگامیکه شروع به نماز خواندن کردازهمیشه مفصل تر وطولانی تر خواند .این کار راکرد تادیگران درباره اوافکارمثبت وخوبی داشته باشند وفکرکنند که آدم خوبی است . (معنی شعر) ای مرد عرب میخواهی به کعبه وطواف خانه خدا بروی می ترسم به هدفت نرسی چون راه اشتباهی رادر پیش گرفته ای به جایی که میروی درست مخالف کعبه است . وقتی به خانه خودش رسید خواست تابرایش سفره بیاندازند تاغذابخورد پسرعاقل ودانایی داشت که به پدرش گفت :مگر درمهمانی پادشاه غذانخوردی ؟مرد پارساگفت :در جلوی چشم پادشاه چیز زیادی نخوردم .پسرش گفت :پس قضای نمازت راهم به جای بیاور زیرانمازت هم باریا بوده قبول نیست . (معنی شعر) ای کسی که هنر وخوبیت رابه همه نشون می دهی امابدیهایت رااز همه پنهان میکنی مطمن باش اگه پولت تقلبی باشه در روز احتیاج ودرماندگی چیزی بااون نمیتوانی بخری .پس نتیجه میگیریم که انسان باید ظاهر وباطنش یکی باشد وهیچوقت ریا نکند . |
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|
|
سلام خوب بود ممنون
|
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
|