چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403

 



موضوع: داستان به دنيا آمدن زال

داستان به دنيا آمدن زال 9 سال 10 ماه ago #87752

نام و نام خانوادگي: فهيمه رضايي
دانشگاه: علمي و كاربردي وحد 13 تهران
نوبت: عصر
رشته: مترجمي زبان
استاد: شفاعتي
داستان به دنيا آمدن زال

کیوم
رث -ریشه آن مَرَتَن اوستایی به معنی زنده¬ی میرا- پس از مرگ او از خاکسترش دو شخصیت به جای می¬ماند:
 مَشی
 مَشیانه
بعد از مرگ او پسرش سیامک به معنی ساما (سیاه رنگ) به پادشاهی می¬رسد. وی به دست دیوبچه از بین می¬رود و پسرش هوشنگ -هئوشنگه (دارنده خانه¬های خوب)- به جای او می-نشیند. در زمان او پادشاهی دارای فرّ ایزدی می¬شود. فرّ ایزدی به نیرویی که خداوند به او داده گفته می¬شود و به کمک آن نیرو در کشور عدالت برقرار می¬گردد. او آهن در اختراع می-کند.
بعد از او تهمورث- از ریشه تخمه اروپه (نام نژادی قوی هیکل از لگان)- او از ادوات کشاورزی را اختراع می¬کند؛ با ریسیدن پشم دامها، بافندگی را آموزش می¬دهد و پرندگان وحشی را رام می¬کند. در زمان وی جنگ ایرانیان و دیوان صورت می¬گیرد و موفق می¬شود که دیوان را اسیر کند. او در ازای آموختن خط، دیوها را آزاد می¬کند. دیوها پادشاهان را سوار بر تخت روان در سراسر کشور جا به جا می¬کردند.
بعد از او جمشید - یَم + شید (همراه خورشید) –به پادشاهی می¬رسد، وی یکی بزرگترین و نیرومندترین پادشاهان است که کشتیرانی را ایجاد می¬کند و پیشرفت زیادی می¬کند. جمشید شغلها را به چهار دسته طبقه بندی می¬کند: 1- روحانیان 2- صنعتگران 3- کشاورزان 4- جنگاوران و دلیران. در دوران وی دیوها آب را با گل مخلوط کرده و خانه¬ها و گرمابه¬ها را می¬سازند. بوسیله ذوب کردن آهن، ادوات جنگی را می¬سازند و ایران متحول می¬گردد. در زمان جمشید دیوها رام ایرانیان هستند و جمشید راروی تخت رواندر آسمان¬هامی¬گردانند. در اول فروردین (نوروز) دیوها او را بر تخت پادشاهیش فرود می¬آورند.هزاران سال بعد، از آنجایی که جمشید آرامش و امنیّت را برای مردم فراهم کرده بود؛ دچار غرور می¬شود و احساس خدایی می¬کند و به همین خاطرفرّ ایزدی از او گرفته می¬شود. مردم نزد فردی به نام ضحاک رفته و از او شکایت می¬کنند. او به ایران لشکرکشی می¬کند و پادشاهی جمشید را از بین می¬برد.
ضحاک - اژی + دهاک (قوم و تیره مار) - فرزند مردی خدا پرست به نام مَرداس از سرزمین عرب بود.ابلیس در تلاش بود مرداس را شکست دهد، از طریق ضحاک موفق به انجام این کار می¬شود. از او می¬خواهد پدرش را کشته تا او را به جای پدرش به پادشاهی بنشاند. ضحاک بر سر راه پدر چاهی ایجاد می¬کند و پدر به قتل می¬رسد.
ضحاک به پادشاهی می¬رسد. جمشید دو خواهر به نام¬های شهرناز (کشور پر از ناز) و ارنواز – ارنه (شایسته و سزاوار) – داشت که ضحاک آنها را به همسری برمی¬گزیند.بعد از مدتی شیطان وارد آشپزخانه ضحاک می¬شود و با پختن غذاهای خوشمزه توجه او را به خود جلب می¬کند. ضحاک می¬خواهد که آشپز را به نزد او بیاورند. شیطان درخواست می¬کند که بر شانه¬های ضحاک بوسه بزند. از جای بوسه شیطان مار بیرون می¬آید که او را بسیار اذیت می¬کردند. شیطان به صورت طبیب وارد قصر می¬شود و می¬گوید تنها چاره درمان تو اینست که هر روز مغز دو جوان ایرانی را به مارها بدهی تا خوراک شان شوند. به همین خاطر مرگ و میر بالا میرود و هر روز دو جوان کشته می¬شود. فردی به نام آبتین که نام همسرش فرانک بود نیز کشته شد تا مغزش خوراک مارها شود. با این کار خشم مردم برانگیخته شده و زمزمه شورش بلند می¬شود. ضحاک خواب می¬بیند، پادشاهی او توسط پسر ایرانی از بین می¬رود. خواب گذارانش به او هشدار می¬دهند و او دستور می¬دهد هر پسری را که بدنیا می-آید بکشند. پس از این که فرزند آبتین و فرانک به نام فریدون متولد می¬شود، فرانک آن را به کوه می¬برد تا توسط ضحاک کشته و خوراک مارها نشود. در آنجا گاوی به نام (بَرمایه) وجود دارد که به او شیر می¬داد وفریدون در کوه بزرگ می¬شود. یک نفر کمک می¬کند تا به مارها به جای مغز انسان، مغز گوسفند بدهد.مردی به نام کاوه که تعداد زیادی از فرزندانش توسط ضحاک به قتل رسیده بودند، تنها پسر کوچک باقی مانده بود. زمانی که قصد داشتن او را به قتل برسانند، کاوه شکایت می¬کند. ضحاک از او می¬خواهد در ازای آزادی پسرش اضحارنامه¬ای را امضاء کند اما وی آن اضحارنامه را پاره می¬کند و پسرش را می¬برد. کاوه و فریدون با هم متحّد می¬شوند. ضحاک از ترس جانش فرار می¬کند ولی نهایتاً به دست کاوه و فریدون کشته می¬شود.
پس از ضحاک، فریدون – یا فریتون (سومین کَس) چون سومین فرزند آبتین و فرانک بوده، این نام را برایش انتخاب می¬کنند. (نام دو برادرش سرمایه و کیانوش بود.) - به تخت پادشاهی می¬نشیند. فریدون پس از تسخیر قصر ضحاک همسرانش – شهرناز و ارنواز (خواهران جمشید) – را به همسری برمی¬گزیند. از همسران وی، شهرناز 2 پسر و از ارنواز 1 پسر متولد می¬شود؛ اما فریدون برای آنها نامی انتخاب نمی¬کند تا آنها بزرگ شوند و بر اساس شخصیت و منششان برای آنها نام برگزیند.
بعد از اینکه آنها بزرگ شدند، فریدون از وزیرش جَندَل می¬خواهد که بگردد تا برای فرزندانش 3 خواهر را انتخاب کند. جندل مدتها می¬گردد تا در یمن از پادشاهش– به نامسرو – دخترانش را خواستگاری می¬کند. او تمایل به این ازدواج نداشت، ولی از ترس اینکه فریدون با او وارد جنگ نشود ابتدا از آنها آزمون می¬گیرد و آنها قبول می¬شوند. با جادو سرما و باد شدید ایجاد می¬کند که پسران فریدون کشته شوند، اما آنها دارای فرّ ایزدی بودند و نمی¬میرند.
فریدون برای نام گذاری فرزندانش آنها را مورد آزمایش قرار می¬دهد. او در قالب اژدها درمی¬آید و به پسرانش حمله می¬کند. پسر اول با دیدن اژدها فرار می¬کند. پسر دوم با آن درگیر می¬شود ولی فرار می¬کند. پسر سوم از دلاوریهای پدر و برادرانش برای اژدها تعریف می¬کند، سپس با او می¬جنگد و او را شکست می¬دهد. بعد از این اتفاق فریدون به قصر برمی-گردد تا برای فرزندانش نام انتخاب کند.
نام اولی را (سلم) می¬گذارد؛ زیرا او سلامت تن را ترجیح داده بود.
نام دومی را (تور) می¬گذارد؛ زیرا خصلت ایرانی در او بود.
نام سومی را (ایرج) می¬گذارد به معنی کسی است که ریشه¬ی آریایی دارد.
نام همسر سلم (آرزوی)؛ نام همسر تور (آزاده خوی) و نام همسر ایرج (ثهی) بود.
فریدون جهان را به سه قسمت تقسیم می¬کند. به سلم، سرزمین روم و خاور را می¬دهد. به تور، سرزمین ترک و چین و به ایرج، سرزمین تازیان، هامون و ایران زمین می¬دهد. از آنجایی که بیشترین سهم را به ایرج داده بود؛ موجب اختلاف و حسادت برادران می¬شود. آنها به پدر نامه می¬نویسند و تهدید می¬کنند که ایرج رامی¬کشند. ایرج توسط سلم به قتل می¬رسد.
ایرج از همسرش - ماه آفرید - دختری داشت که نور دیده ایرج بود. ایرج دخترش را به عقد فردی به نام پشتگ می¬کند. او برادر زاده فریدون بود. حاصل ازدواج آنها پسری به نام منوچهر – منوش (انسانیت) + چهر (دودمان) – بود. او امید فریدون می¬شود. منوچهر سلم را می¬کشد و به پادشاهی می¬رسد.
خزانه دارهای منوچهر گرشاسپ، بعد از او نریمان و سپس سام – سیاه رنگ – بودند. سام اولین پهلوان شاهنامه است. او فرزندی را بدنیا می¬آورد به نام زال. دلیل این نام گذاری این بود که این کودک پیر و با موهای سپید بدنیا آمده بود. پس از تولد زال هیچ کس جرات با خبر کردن سام از تولد فرزندش را نداشت، دایه زال به نزد سام می¬رود و به او خبر می¬دهد.سام خیلی ناراحت می¬شود و تصور می¬کند به خاطر انجام گناهی فرزندش پیر بدنیا آمده است. او فرزند را به کوه قاف (البرز کوه) می¬برد و بدون غذا و لباس آنجا رها می¬کند.پرنده نمادین (سیمرغ) در آن کوه زندگی می¬کردو جایگاه او روی درخت طوبا (همه تخم) بود. او زال را به عنوان طعمه به جایگاه خود می¬بردولی از او خوشش می¬آید و او را با فرزندانش بزرگ می-کند. پس از سالها سام خواب می¬بینه که پسر بزرگ و تنومندی دارد. دوباره خواب میبینه پسرش با 2 همراه نزد او آمده است. سیمرغ لقب دستان را به این دلیل که پدرش نسبت به زال حیله و نیرنگ کرده بود برای زال انتخاب می¬کند. ( دستان سه معنی دارد: نغمه و آواز، جمع دست، حیله ونیرنگ است. )
سیمرغ زال را به پایین و به نزد سام می¬برد. سام پس از دیدن فرزندش به او لقب زال زر می¬دهد. زال به کابل می¬رود. نام همسرش رودابه و فرزندش رستم است.
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
كاربر(ان) زير تشكر كردند: ثریا شفاعتی
مدیران انجمن: ثریا شفاعتی