جمعه, 10 فروردين 1403

 



موضوع: خلافت عثمان

خلافت عثمان 9 سال 3 ماه ago #109794

خلافت عثمان
شورای خلافت و انتخاب عثمان
عمر در موارد متعددی با صحابه رسول خدا (ص) مشورت می کرد و در عین حال به هیچ وجه خود را در اجرای نظرات آنان ملزم نمی دانست.باید گفت عمر در مواردی که از خود نظری نداشت، از نظر دیگران بهره می برد.او در امور قضایی، دهها بار نظر امام علی (ع) را بر رأی خویش ترجیح داد.در تاریخ گذاری هجری با صحابه مشورت کرد و رأی امام علی (ع) را درباره تعیین «هجرت رسول خدا (ص)» به عنوان مبدأ تاریخ اسلامی پذیرفت. (1) نمونه دیگر مشورت با امام درباره زمینهای عراق بود که نظر امام را قبول کرد. (2) نمونه دیگر مشورت با علی (ع) و دیگران درباره خروج از مدینه در جریان جنگ با ایرانیان و تعیین فرمانده برای نیروهای ایرانی بود. (3) عمر در میان توصیه به چند عمل، توجه به انصار و مشاورت با آنان را در کارها یادآوری کرد. (4)
با توجه به این مشورتها برخی گفته اند که اساسا مجلس مشاوره ای بطور منظم درمسجد بوده و نظام سیاسی عهد عمر نوعی دمکراسی و حتی قریب به جمهوری بوده است. (5) این نظر با واقعیات آن زمان و آنچه تاریخ گزارش کرده سازگاری ندارد.مشورتهای موردی، امری جدای از مجالس شورایی است که رأی اکثریت را پذیرفته و بطور منظم در امور مداخله می کند.مأخذ سخن امیر علی، سخن قاضی ابو یوسف است (6) که در مسجد، مجلسی از اعیان و اشراف وجود داشته که در میان آنان سران برخی از قبایل که به مدینه می آمده اند بوده اند.او این جمع را «اهل شوری» نامیده است.دکتر ابراهیم بیضون خطای امیر علی را در بکار بردن کلماتی چون مجلس، در معنایی که این کلمه در دوره اخیر پیدا کرده، یادآور شده و می گوید: چیزی بنام «مجلس» به عنوان یک هیئت مستقر و صاحب نقش در نظام حکومتی این دوره وجود نداشته است.این امر بویژه در عهد عمر مصداق بیشتری دارد زیرا او نفوذی قوی در امور سیاسی داخلی و خارجی و همه امور حکومتی داشته است.در واقع مسأله مزبور ادامه همان چیزی است که در عهد رسول خدا (ص) وجود داشته است. (7) از امام صادق علیه السلام نقل شده است که مهاجران معمولا در مسجد می نشستند و عمر، اموری را که از اطراف به او می رسید با آنان در میان می گذاشت، از جمله درباره برخورد با مجوس از آنان پرسید، در آن وقت عبد الرحمان بن عوف گفت: رسول خدا (ص) با آنان معامله اهل کتاب را کرد. (8)
گذشت که عمر درباره اموری چون نوشتن حدیث نیز با اصحاب مشورت کرد و علی رغم موافقت آنان، از نوشتن حدیث نهی کرد.
یکی دیگر از مصادیق مشورت از نظر خلیفه امر خلافت بود.او برای اولین بار، در باره انتخاب ابوبکر به یک حقیقت اعتراف کرد و آن اینکه، ضمن سخنانی که در مدینه ایراد کرد گفت: آن انتخاب با مشورت مؤمنین نبوده، و از این پس باید خلافت بر پایه مشورت مؤمنین باشد؛ اگر کسی بدون مشورت با کسی بیعت کرد هر دوی آنان را باید به قتل رساند. (9) این سخنرانی سبب شد تا یک اصل در انتخاب خلیفه مطرح شود و آن، دراین سخن کوتاه منقول از خلیفه خلاصه می شد که «الامارة شوری» . (10) آنچه درباره مسأله جانشینی از سوی عمر اظهار شد نشان می دهد که او خود دچار سر در گمی بوده است.وی ابتدا آرزوی زنده بودن دوستان قدیمی را می کرد تا آنان را به خلافت برگمارد .یکی از آنان معاذ بن جبل بود. (11) نفر دوم ابو عبیده جراح، نفر سوم مهاجران حاضر در سقیفه، (12) و نفر سوم سالم مولی حذیفه بود که این آخری غیر قریشی بود. (13) عجیب آنکه با همه سوابق مخالفت عمر با خالد بن ولید، (14) از او نقل شده بود که گفته بود: اگر خالد بن ولید زنده بود او را به جای خود می گماشتم بدین ترتیب معلوم می شود که اگر یکی از اینان زنده بودند نوبت به شوری نمی رسید.
در اصل کاندیداهای او برای خلافت همگی از دنیا رفته بودند.بدین ترتیب نوبت به زندگان رسید.عبد الرحمان قاری می گوید: عمر با یک نفر انصاری نشسته بود؛ زمانی که مطمئن شد افراد حاضر مورد اعتمادند، از آن انصاری نظر مردم را درباره جانشین خود سؤال کرد.او از چند نفر از مهاجران یاد کرد بدون آنکه نامی از علی (ع) به میان آورد.عمر خود به اعتراض در آمد و گفت: چرا ابو الحسن نه؟ اگر او سرکار آید مردم را به راه حق هدایت خواهد کرد . مغیرة بن شعبه می گوید: عمر از من پرسید: چه کسی برای جانشینی صلاحیت دارد؟ گفتم عثمان! او از عثمان انتقاد کرد.همین طور پنج نفر دیگر شورا را نام بردم که بر هر یک از آنان عیبی نهاد و از جمله امام علی (ع) را متهم به شوخ بودن کرد.9گرچه گفت: اگر او سرکار آید همه را به راه درست هدایت خواهد کرد.1 - از کعب الاحبار [که عمر معتقد بود با کتابهای آسمانی سر و کار دارد] 2- درباره خلیفه بعد از خود پرسید، او گفت: علی صلاحیت این کار را ندارد و او در کتابها خوانده است که خلافت به کسانی خواهد رسید که بر سر دین با پیامبر (ص) در جنگ بوده اند.3-گویا مقصودش کسی جز بنی امیه که شاخص آنها عثمان بود نبوده است.عثمان، در تمام دوره ابوبکر و عمر نفوذ قابل توجهی داشت.یکبار نیز از حذیفه، که او را صاحب سر پیامبر (ص) می دانستند، پرسید: به نظر تو، مردم چه کسی را بعد از من به امارت خواهند پذیرفت؟ حذیفه گفت: به نظر من مردم کار خود را به عثمان بن عفان واگذار خواهند کرد.4- استنباط حذیفه درست بود، زیرا قریش تماما جانبدار عثمان بودند .
باید گفت، عمر دل خوشی از بنی هاشم نداشت.مذاکره ای که میان عمر و ابن عباس در این باره شده حاوی نکات جالبی است: طبری می نویسد: عمر به ابن عباس گفت: آیا می دانی چرا قوم شما [قریش ]، شما را از جانشینی محمد (ص) منع کردند؟ گفتم: نه؛ عمر گفت: برای این که کراهت داشتند خلافت و نبوت برای شما باشد، در آن صورت فخر و غرور شما، افزون می شد؛ به همین دلیل قریش خلافت را برای خود گذاشت و کار درستی کرد.ابن عباس می گوید: به عمر گفتم: اجازه می دهی سخن بگویم؛ عمر گفت: آری بگو، ابن عباس می گوید: به عمر گفتم: اینکه می گویی قریش خلافت را برای خود نهاد، باید بگویم: اگر قریش چیزی را برای خود برمی گزید که خداوند برگزیده بود، راه درست را در پیش گرفته بود بدون آنکه گرفتار انکار و حسادتی شود.اما اینکه می گویی آنان کراهت داشتند نبوت و خلافت در یک خاندان باشد، خداوند از قومی چنین به کراهت توصیف کرده که: ذلک بأنهم کرهوا ما أنزل الله فأحبط أعمالهم؛ این چنین آنان نسبت به آنچه خداوند نازل کرده بود، کراهت نشان داده اند، پس اعمالشان از بین رفت.عمر گفت: ای پسر عباس چیزهایی درباره تو شنیده ام که نمی خواهم از تو باور دارم، در آن از صورت منزلت تو نزد من کاسته خواهد شد.ابن عباس گفت: اگر حق می گویم، چرا منزلت من نزد تو کم شود، و اگر [می پنداری که ] باطل است، چون منی باطل را از خود دور کرده است، عمر گفت: شنیده ام گفته ای: آنها از روی حسد و ظلم خلافت را از علی (ع) دور کردند .ابن عباس گفت: اما در مورد ظلم که هر جاهل و حلیمی آنرا می داند؛ و اما حسد، ابلیس در حق آدم حسد کرد و ما نیز فرزندان او هستیم که محسود واقع می شویم؛ عمر گفت: هیهات! به خدا قلوب شما بنی هاشم گرفتار حسدی زایل نشدنی است.ابن عباس گفت: ای عمر! قلوبی را که خداوند رجس را از آنان تطهیر کرده متهم به داشتن حسد و غش نکن؛ قلب پیامبر (ص) نیز از قلوب بنی هاشم است.
زمانی همو حاضر نشده بود خالد بن سعید را به خاطر اندک مخالفتی با خلافت ابوبکر بکار گمارد، روشن بود که نمی توانست از امام علی (ع) که در تمام این مدت خود را کنار کشیده و در آغاز نیز چندین ماه از بیعت خودداری کرده، رضایتی داشته باشد.

به هر روی عمر در کار جانشینی خود درمانده بود.وقتی خبر به حفصه رسید که پدرش سر آن دارد تا کسی را جانشین نکند، او به پدرش گفت: اگر تو چوپانی برای گوسفندانت داشتی و او کارش را ترک می کرد، تو او را ضایع گر می دانستی، بنابر این رعایت مردم شدیدتر است .عمر گفت که اگر جانشین نگمارد چون پیامبر (ص) رفتار کرده و اگر بگمارد چون ابوبکر؛ گویی برای او هر دو سنت شرعی بود.عمر اظهار می کرد که در حیات خود، بار مسئولیت را تحمل کرده، دیگر بعد از مردن نمی خواهد چنین کند. با این حال نتوانست کار خلافت را رها کند.بلاذری می گوید: عمر گفت: کسانی گفته اند [و خود عمر قبول کرده بود که ] بیعت ابوبکر فلتة بوده و بیعت با او نیز با مشورت صورت نگرفته؛ این «امر» پس از من به صورت «شورا» خواهد بود. عمر عوض یک نفر، شش نفر را برگزید تا با مشاوره یکدیگر و البته با سپردن مسئولیت آن در دست عبد الرحمن بن عوف یکی از خود را انتخاب کنند.عمر خطاب به آنان گفت: من دریافتم که شما رؤسای مردم هستید و این امر جز در میان شما نخواهد بود .گذشت که خلیفه هر کدام را به عیبی متهم کرد؛ جز آنکه از ابن عوف تمجید کرد.عمر هم اعضای شورا را معین کرد و هم کیفیت کار آن را نشان داد.آنان باید در خانه ای گرد هم جمع می شدند و پنجاه نفر انصاری از آنان مراقبت می کردند تا آنان یک نفر را برگزینند .گویا طلحه در مدینه حاضر نبوده است؛ (بلاذری می گوید قول درست همین است) اگر پنج نفر کسی را انتخاب کرده و یک نفر مخالفت می کرد، باید سرش را جدا می کردند؛ اگر دو نفر با رأی چهار نفر مخالفت می کردند باید کشته می شدند؛ اگر سه نفر یک طرف و سه نفر طرف دیگر بودند باید به حکمیت عبد الله بن عمر راضی می شدند و اگر راضی نمی شدند، گروهی مقدم بود که عبد الرحمن بن عوف در میان آنان بود.و اگر سه نفر دیگر با آنها مخالفت کردند باید کشته شوند.نقش عبد الله بن عمر در این شورای شش نفره، جنبه سهم مشورتی داشت؛ اما خود او نمی بایست کاندیدای خلافت باشد؛ چون از دید پدرش، او کسی بود که توانایی تصمیم گیری درباره طلاق همسرش را نیز نداشت.افزون بر اینها عمر گفته بود که این «امر» برای «اهل بدر» است تا آن زمان که یکی از آنان زنده باشند، سپس از آن، اهل «احد» تا زمانی که یکی زنده باشد.اما برای طلقا و فرزندان آنان و مسلمانانی که در فتح مکه مسلمان شده اند حقی نیست. عمرو بن عاص نیز تلاش زیادی کرد تا خود را داخل در شورا کند.اما عمر به او گفت: کار را به دست کسی نخواهد سپرد که شمشیر به روی پیغمبر (ص) کشیده است . و مقصودش زمان کفر عمرو بن عاص بود.
در آغاز، عباس از علی (ع) خواست تا داخل شورا نشود، اما امام گفت: اولا از شقاق هراس دارد، ثانیا باید ثابت شود که آن سخن عمر که می گفت قوم شما رضایت به جمع شدن نبوت و خلافت در یک خاندان نمی دهند درست نیست.زمانی که ترکیب شورا روشن شد نظر امام علی (ع) آن بود که کار به عثمان خواهد رسید، تحلیل امام این بود: عثمان و من در این جمع هستیم و از اکثریت باید متابعت شود.سعد مخالفت با ابن عم خود عبد الرحمن بن عوف [که هر دو از بنی زهره بودند] نخواهد کرد.عبد الرحمن نیز شوهر خواهر عثمان است و با یکدیگر اختلاف نخواهند داشت و عبد الرحمن او را بر خواهد گزید؛ در این صورت حتی اگر دو نفر باقی مانده، یعنی طلحه و زبیر با من باشند سودی نخواهد داشت، زیرا جمع سه نفری آنان به دلیل حضور ابن عوف ترجیح دارد.افزون بر این، در بین عثمان و عبد الرحمان بن عوف، از زمان پیامبر (ص) عقد برادری وجود داشت.
عبد الرحمان اعلام کرد که خود خواستار خلافت نیست، دیگران نیز به طور طبیعی در معرض خلافت نبودند، از جمله سعد کار را به ابن عوف واگذار کرد جز آنکه گفت: عقیده او این است که علی برتر از عثمان است. بنابر این امر منحصر در علی (ع) و عثمان شد.در اینجا بود که واقعیت شقاق جامعه آشکار گردید: قریش و غیر قریش.باید دانست مقصود از قریش در اینجا، «قریش سیاسی» است که شامل بنی هاشم نمی شود.به روایت طبری، عبد الرحمن چند شب پیاپی به مشورت پرداخت.تمامی امرای لشکر و اشراف مردم او را به انتخاب عثمان توصیه کردند . پس از گذشت سه روز، صبحگاهی مردم در مسجد گرد آمدند.عبد الرحمن در جمع حاضر شد به روایت زهری، ابن عوف گفت که در این باره از مردم پرس و جو کرده و آنان، هیچ کس را با عثمان برابر نمی دانند طبری می گوید: در آن حال عمار بن یاسر فریاد زد: اگر می خواهی «مسلمانان» گرفتار اختلاف نشوند علی را انتخاب کن.مقداد بن اسود نیز گفت: عمار راست می گوید.عبد الله بن سعد بن ابی سرح [شخصیت مطرود رسول خدا (ص)] گفت: اگر می خواهی «قریش» اختلاف نکنند، عثمان را برگزین.طبری می افزاید: «بنی امیه» و «بنی هاشم» به گفتگو با یکدیگر پرداختند.عمار و مقداد جانبدار بنی هاشم بودند.عمار در مسجد گفت: مردم! خداوند ما را به پیامبر خود کرامت بخشید و با دین او ما را عزیز گردانید؛ چرا این «امر» را از «اهل بیت» او دور می گردانید؟ در این حال شخصی از بنی مخزوم [که در جاهلیت همپیمان بنی امیه بودند و ابوجهل و خالد بن ولید از آن طایفه اند] گفت: [و او همان عبد الله بن سعد است ] ای عمار! تو از محدوده خودت تجاوز کردی! امارت قریش به تو چه ارتباطی دارد؟
در این وقت عبد الرحمن، علی (ع) را صدا کرد و گفت: با خدا میثاق و تعهد می داری که اگر بر سر کار آمدی به کتاب خدا، سیره رسول خدا و سیره شیخین عمل کنی! امام فرمود: امید آن دارم که در محدوده علم و توانایی [بلاذری: و اجتهاد] خودم عمل کنم.5عبد الرحمن، عثمان را صدا کرد و او شرایط ابن عوف را پذیرفت.بدین ترتیب عبد الرحمن، عثمان را به خلافت برگزید و با او بیعت کرد.علی (ع) گفت: تو عثمان را برگزیدی تا خلافت را به تو باز گرداند شاهد این کلام امام آن بود که زمانی که عثمان بیمار شد؛ در آن لحظه، کاتب خود را فرا خواند و گفت: عهدی برای خلافت عبد الرحمان پس از من بنویس و او نوشت. بعدها عثمان بهبودی یافت موضوع عهدنامه منتفی شد و میان او و ابن عوف دشمنی پدید آمد.
مقداد گفت: من ندیده ام که چنین رفتاری را اهل بیت پیامبری (ص) پس از پیامبرشان بشود؛ من از «قریش» تعجب دارم که چگونه مردی را که هیچ مردی را عالم تر و عادل تر از او نمی شناسم چنین رها می کنند.و علی (ع) فرمود: مردم، نگاهشان به «قریش» است و قریش نگاهش به «خاندانهای» خود.اگر بنی هاشم سر کار آیند، همیشه سر کار باقی خواهند ماند اما آنان می توانند خلافت را در خاندانهای خود بگردانند.طلحه که همان روز به مدینه رسید گفت: آیا «قریش» به عثمان راضی هستند؟ گفتند: آری! و او نیز بیعت کرد.مغیرة بن شعبه به ابن عوف گفت: کار درستی کردی که عثمان را برگزیدی، و به عثمان گفت: اگر جز تو انتخاب می شد ما راضی نمی شدیم؛ عبد الرحمن او را متهم به دروغگویی کرد.روایت دیگری از طبری، حکایت از سخن گفتن هر یک از افراد شورا در مسجد دارد.در سخنان امام علی (ع) آمده است: «ما خاندان نبوت، معدن حکمت، امان اهل زمین و نجات برای طالب نجات هستیم» .امام برخورد ابن عوف را در مطرح کردن سیره شیخین «خدعه» دانست.راوی: پای عمرو بن عاص را در این خدعه دخیل دانسته، اماروشن است که بدون ابن عوف، چنین کاری ممکن نبوده است.
عباس بر این باور بود که شورا به گونه ای ترتیب یافته که خلافت عثمان نتیجه آن خواهد بود؛ او به همین دلیل، از علی (ع) می خواست تا وارد شورا نشود.ابن ابی الحدید می گوید : عمر از آن شش نفر پرسید: آیا همگی طالب خلافت اند؟ زبیر گفت: آری؛ وقتی تو به خلافت رسیده باشی مرتبه و سوابق ما در «قریش» کمتر از تو نیست.جاحظ می گوید: اگر زبیر یقین به مرگ عمر نداشت، جرأت نمی کرد چنین سخنی را در برابر او بگوید.بنا به نقل همو، زبیر جانبدار علی (ع) بوده است و طلحه به لحاظ آنکه از بنی تمیم و ابن عم ابوبکر بود جانب عثمان را که ضد بنی هاشم بود گرفت.
بنا به نقل ابن عباس، عمر اهل شورا را تهدید کرد که، اگر با یکدیگر اختلاف کنند، معاویه بر آنان غلبه خواهد کرد، آن زمان معاویه در شام بود.پس از پایان بیعت، امام به خانه بازگشت در حالی که عمار چنین می گفت:
یا ناعی الاسلام قم فانعه*قد مات عرف و أتی منکر
با تمام شدن بیعت با عثمان در آخرین روز ذی حجه سال 23 هجری، او بر منبر رسول خدا (ص) جای گرفت.تفاوتی که در اینجا، میان او و خلفای پیش از وی بود این که ابوبکر یک پله پایین تر از پله ای نشست که رسول خدا (ص) بر آن جای می گرفت، و عمر یک پله پایین تر از پله ابوبکر؛ عثمان بر خلاف آن دو، بر پله ای نشست که رسول خدا (ص) می نشست. وقتی روی منبر نشست نتوانست سخن بگوید.لختی تأمل کرد و سپس گفت: شما به امام عادل بیش از امام سخنران نیاز دارید.آنگاه از منبر فرود آمد و به خانه رفت.
نخستین اقدام او در گذشتن از قصاص عبید الله بن عمر بود.او سه نفر را که شامل هرمزان ایرانی و زن و فرزندان ابولؤلؤ بودند، به اتهام دست داشتن در قتل عمر پدرش کشت؛ عثمان به عنوان حاکم از قصاص وی درگذشت و آن را تبدیل به دیه کرد و در برابر اعتراضات معترضین، مقاومت کرد.خلافت عثمان را باید آغاز خلافت امویان دانسته می شود.ابن اعثم از زبان ابن عوف او را «عمید بنی امیه» نامیده است.بنی امیه از جاهلیت خیال سروری داشتند .ابوبکر جوهری می گوید: وقتی با عثمان بیعت شد، ابو سفیان گفت: این «امر» در دست تیم [طایفه ابوبکر] قرار گرفت؛ در حالی که ربطی به آنان نداشت؛ بعد از آن در دست [قبیله ] «عدی» قرار گرفت که دورتر و دورتر بود.اکنون به منزلگاه خود باز گشته و قرارگاه خویش را باز یافته است؛ او خطاب به عثمان و بنی امیه گفت: آن را در میان خود مورثی کرده میان فرزندان خود بگردانید، هیچ بهشت و جهنمی در کار نیست. به روایت مسعودی، عمار که خبر این سخن ابوسفیان را شنیده بود، در مسجد برخاسته و به اعتراض پرداخت.به دنبال او مقداد نیز چنین کرده از منصرف ساختن «امر» از اهل بیت (ع)، اظهار نگرانی کرد. ابن عساکر نیز نقل کرده که ابوسفیان به عثمان گفت: اجعل الأمر أمر الجاهلیة. البته این شواهد، عقیده ابو سفیان را نشان می دهد نه عقیده عثمان را؛ اما به هر روی امید ابوسفیان برای بازگشت تسلط امویان، به خلافت عثمان است.خلافت او آغاز قدرتمندی اشرافیت قریش است لذا گفته اند که محبوبیت او نزد قریش بیش از عمر بوده است. در واقع نزاع عالم اسلام پس از رسول خدا (ص) درگیری معیارهای اسلام با قبیله ای بود.پیروزی قریش، به منزله پیروزی معیارهای قبیله ای تلقی می شد و گرچه این پیروزی در دوره دو خلیفه نخست، آمیخته با معیارهای اسلامی بود، اما آن را می بایست موقتی تلقی کرد زیرا قریش، به طور حقیقی با خلافت عثمان سر کار آمدند.
عثمان بر خلاف آنچه شایع است به هیچ عنوان خلیفه ضعیفی نبوده و از همان ابتدا قدرتمندانه به اداره امور پرداخت.قتل وی توسط اصحاب رسول خدا (ص) و دیگر معترضان، به معنای آن نبود که او از قدرت کافی برخوردار نیست، بلکه به آن دلیل بود که مخالفت بر ضد وی چندان اوج داشت که او و یارانش نمی توانستند آن را کنترل کنند.همین طور، سپردن کارها به دست کسانی چون مروان و یا دیگر افراد خاندان سفیانی، به معنای ضعف او نبود، بلکه او اساسا در اندیشه سپردن خلافت به بنی امیه بوده و این کارها را مقدمه ای برای اموی کردن تمام امور سیاسی انجام می داد.از قضا وی به گمان خود زیرکانه عمل کرد، زیرا در شش سال نخست خلافت، بسیار آرام عمل کرده و کوشید تا موقعیت خود را مستحکم کند.پس از آن در نیمه دوم خلافت بود که سیاستهای اصلی خویش را آشکار کرد و به تدریج به ایجاد دگرگونی در ساختار سیاسی مناطق مختلف پرداخت.وی در این اقدامات خود در آغاز از حمایت قریش برخوردار بود.در برابر می کوشید تا سهم همه آنان را حفظ کند.اما در نیمه دوم، کار وی قدرت بخشیدن به طایفه خاص اموی شد.این امر خشم برخی از قریش را نیز برانگیخت.وی کارها را از دست کسانی چون عمرو بن عاص گرفت و به دست عبد الله بن سعد بن ابی سرح سپرد.حاکم کردن افراد خاندان اموی بر شهرها، خشم بسیاری را برانگیخت و مردم را به مرور به شورش بر ضد وی واداشت.
مهمترین مسأله دوره وی یکی فتوحات و دیگری و مهمتر از آن بررسی همین شورش بر اوست که تأثیر بسیار مهمی در عالم اسلامی داشته و بیشترین اختلافات بعدی عالم اسلام، برخاسته دیدگاههای مسلمانان درباره عثمان و مخالفان او است.
در اینجا باید به بیان چند نکته پرداخت:
اول آنکه از این زمان خلافت در دست خاندان اموی که چهره سیاسی قریش بودند قرار گرفت .در این زمان عثمان نماینده آنان به شمار می آمد و آنان علاقه فراوانی به عثمان داشتند .در مثل گفته اند: أحبک و الرحمن حب قریش عثمان، 7 به خدای رحمان سوگند، تو را آن چنان دوست دارم که قریش عثمان را دوست می داشت.در برابر، قریش با علی (ع) دشمنی داشت و همین عثمان بود که به علی (ع) می گفت: گناه من چیست که قریش تو را دوست نمی دارد.8 البته این بار، شاخه ای از قریش سر کار آمد که در سطح اشرافیت قرار داشت؛ در حالی که زمان ابوبکر و عمر چنین نبود؛ عمر گرچه فردی ثروتمند بود، 1 اما زندگی اشرافی نداشت.با این وجود، عثمان یک اشرافی با سوابق اسلامی بود.2 و بدین ترتیب حکومت قدم به قدم به سمت حاکمیت اشرافیت قریشی و شدت بهره گیری از معیارهای قبیله ای در انتخاب خلیفه 3 جلو می رفت.گفته اند که در همان لحظه انتخاب، ابو سفیان به عثمان گفته بود: اجعل الأمر، أمر الجاهلیة؛ «امر» را «امر جاهلی» قرار بده، و البته مقصودش چیزی جز خلافت نبود.4 گفتیم که شرط قریشی بودن هنوز شرط فقهی نبوده و اظهار اینکه به حدیث الائمة من قریش استناد شده، با این سخن عمر که آرزوی زنده بودن سالم مولی حذیفه را می کرد تا او را جانشین خود کند، سازگاری ندارد و این مسأله که از نظر عمر شرط قریشی بودن معتبر نبوده، انتقادی است که شیعه از آغاز مطرح می کرده است. 5
نکته دوم اینکه شورا و مشورت در امر خلافت برای نخستین بار مطرح شد.این شورا در دو جهت بود: یک جهت آن، همین چهار چوبه شورای شش نفره بود که از سران قریش بودند و کار خلافت جز در دست آنان قرار نمی گرفت.ضوابط این انتخاب را عمر معین کرده، و پایه آنرا اکثریت و اقلیت قرار داده 6 و در حالت تساوی، کفه ترازو را به سمت سه نفری که ابن عوف در آن بود سنگین تر کرد.از جهت دیگر، مشورت ابن عوف با مردم مطرح است که گفته اند چندین شب ادامه داشت.البته ابن عوف به دلیل خویشاوندی در انتخاب عثمان متهم بود و این مشاوره می توانست پوششی برای آن به شمار آید.به علاوه، آن دو، عقد اخوت با یکدیگر داشتند، درست همانطوری که ابوبکر و عمر چنین عقد اخوتی با یکدیگر داشتند.لازم به یادآوری است که بعدها، میان عثمان و ابن عوف اختلاف پدید آمده و در حالی که ابن عوف کتک مفصلی از سوی عاملان عثمان خورد، با نارضایتی از وی، از دنیا رفت.1 آنچه اهمیت دارد نقش «شورا» است.در حالی که شورا تنها در میان شش نفر برگزیده بود، اما همین مقدار راه حل جدیدی برای انتخاب یک نفر از میان شش نفر محسوب شد.چنین شیوه ای، نوعی شورای محدود در میان چند نفر نخبه قریشی است، به طوری که کسی به جز آنان حق مداخله نداشت.تأثیر این شیوه در دوره های بعدی، در میان برخی از مخالفان امام علی (ع)، و نیز در میان زبیریها که ضد امویان بودند، دیده شده است.ما در جای خود یاد خواهیم کرد.
نکته سوم در ارتباط با مسأله بیعت بود.پس از بیعت ابن عوف و سایر اعضای شورا، علی (ع) همچنان ایستاده بود و بیعت نمی کرد.ابن عوف به او گفت: بیعت کن و الا گردن تو را خواهم زد؛ امام از خانه بیرون رفت؛ اصحاب شورا در پی او رفته و به آن حضرت گفتند: بایع و الا جاهدناک؛ بیعت کن و الا با تو جهاد خواهیم کرد؛ آنگاه امام همراه آنان آمده و با عثمان بیعت کرد.2 این مسأله ای است که مورد انتقاد واقع شده است. در آنجا مقداد از علی (ع) سؤال کرد: آیا اهل مقاتله است تا آنان نیز او را کمک کنند؟ امام فرمود: با کمک چه کسی با آنان جنگ کنم؟ عمار نیز چنین سخنی را مطرح کرد. این بر اساس این گفته عمر بود که هر کس از بیعت تخلف کرد گردن او را بزنند.پیش از این اشاره کردیم که عمر از آن کسانی بود که معتقد به گرفتن بیعت، به زور بودبر خلاف آنچه به ابوبکرمنسوب است .برای عمر قابل پذیرش نبود که کسانی در پی ایجاد تفرقه و شقاق باشند؛ او در همان آغاز که افراد شورا را معین کرد، اظهار داشت اگر همه شما متفقا یک نفر را انتخاب کردید و یک نفر با شما مخالفت ورزید او را بکشید.1 بعدها خواهیم دید که امام پس از روی کار آمدن، حاضر نشد از کسانی که حاضر به بیعت نبودند، به زور بیعت بگیرد.
آخرین نکته آن که یکی از آثار جانبی شورا آن بود که کسانی را که در شورا بودند در هوس خلافت انداخت.به نظر عمر افراد شورا، این امتیاز را داشتند که هر کدام به خلافت برسند و این توقعی را در آنان ایجاد می کرد.گذشت که زبیر در حضور عمر بدو گفت: وقتی تو به خلافت برسی، ما نیز می توانیم خلیفه باشیم، چون از نظر قریشی بودن و سوابق کمتر از تو نیستیم.2 طبیعی بود که این شورا توقع بیشتری را در آنان ایجاد کند؛ بی دلیل نبود که عمرو بن عاص و مغیرة بن شعبه در تلاش بودند تا خود را در این جمع وارد کنند.نتیجه چنین توقعی، ایجاد آشوبهای بعدی و نیز مخالفتهایی بود که با عثمان و سپس در برابر علی (ع) پیش آمد.تحلیل معاویه این بود که شورای عمر سبب اختلاف میان مسلمانان شده چرا که طلحه، زبیر و سعد بن ابی وقاص، چنین پنداشتند که لیاقت خلافت دارند3 شیخ مفید نیز درباره سعد بن ابی وقاص می نویسد: او شخصا کسی نبود که خود را برابر با علی (ع) بداند؛ اما از زمانی که در شورا وارد شد، احساسی در او پدید آمد که اهلیت خلافت را دارد، و همین بود که دین و دنیای او را خراب کرد.4 ابن ابی الحدید از استاد خود چنین تحلیلی را نقل کرده که هر یک از اعضای شورا در درون خود چنین احساسی را پیدا کردند که زمینه خلافت و ملک را دارند؛ این امر آنان را همچنان به خود مشغول می داشت تا کار به اختلافات بعدی رسید.5 در جنگ جمل، طلحه به علی (ع) می گفت: از خلافت کناره گیر تا کار را به «شورا» واگذار کنیم.او افزود: ما هم در شورابودیم، اکنون دو تن درگذشته اند که تو را نمی خواسته اند، ما نیز سه نفر هستیم؛ و علی پاسخ داد که باید پیش از بیعت چنین می گفتید، اما اکنون که بیعت کرده اید باید وفادار بمانید. 1

پی نوشت ها:
1.در این باره که آیا رسول خدا (ص) هجرت را مبدأ تاریخ قرار داده و یا در زمان عمر چنین اقدامی صورت گرفته اختلاف نظر وجود دارد.به نظر می رسد به دلیل اهمیت هجرت، در همان سالهای نخست هجری نیز مسلمانان از هجرت به عنوان یک مبدأ استفاده می کرده اند اما رسمیت این امر در زمان عمر انجام پذیرفته است.
2.تاریخ الیعقوبی، ج 2، صص 152 151
3.مروج الذهب، ج 2، ص 310 309
4.تاریخ الطبری، ج 4، ص 227
5.مختصر تاریخ العرب و التمدن الاسلامی، امیر علی، ص 90
6.کتاب الخراج، ص 30
7.من دولة عمر الی دولة عبد الملک، صص 89 91
8.تاریخ المدینة المنوره، ج 3، ص 853، فتوح البلدان، صص 267 266
9.قبلا مصادر این نقل را به تفصیل آوردیم، و نیز نک: المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 445، فتح الباری، ج 12، ص 124، طبقات الکبری، ج 3، ص 344، مسائل الامامه، ص 63، تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 881، مختصر تاریخ دمشق، ج 12 ص 69، تاریخ الطبری، ج 4، ص 227
10.المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 446، ج 7، ص 278، ج 10، ص 103
11.طبقات الکبری، ج 3، ص 590، الامامة و السیاسه، ج 1، ص 42
12.الفتوح، ج 2، ص 16، الامامة و السیاسه، ج 1، ص 42، طبقات الکبری، ج 3، ص 412، تاریخ الطبری، ج 4، ص 227
13.طبقات الکبری، ج 3، ص 343، الفتوح، ج 2، ص 86
14.وقتی عمر سر کار آمد گفت: خالد را عزل می کنم تا معلوم شود خدا دینش را یاری می کند، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج 1، ص 106
15.تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 887، الامامة و السیاسه، ج 1، ص 42
16.تعبیر صریح او این بود: اگر سالم زنده بود، کار را به شوری واگذار نمی کردم، تاریخ ابی زرعة الدمشقی، ج 1، ص 272، و گفت: اگر سالم زنده بود کوچکترین تردیدی در برتری او بر تمام اصحاب پیغمبر نمی کردم، نک: المقنع فی الامامه، ص 59
17.المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 446
18.همان، ج 5، صص 447 448 و نک: تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 880، الأحکام السلطانیه، ص 12، نثر الدر، ج 2 ص 49، انساب الاشراف، ج 4، ص 501، ش 1291، کتاب الفتوح ج 2 صص 85 86
19.انساب الاشراف، ج 4، ص 501، ش 1290
20.به بحث اندیشه های خلیفه نگاه کنید.
21.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 12، ص 81، و نک: غریب الحدیث، ج 3، ص 239، الفائق فی غریب الحدیث، ج 2، ص 16، کتاب الفتوح، ج 2، ص 87، مقصود طایفه بنی أمیه است که عثمان در شمار آنان بود گرچه خود او بر سر دین با پیغمبر نجنگید.کعب الاحبار، بعدها گفت که معاویه صاحب اصلی خلافت پس از عثمان است و گو اینکه از کتب آسمانی چنین خبر می داد.نک : انساب الاشراف، ج 4، ص 495، ش 1278
22.طبقات الکبری، ج 3، ص 333
23.تاریخ الطبری، ج 4، ص 223)
24.المصنف، عبد الرزاق، ج 5، صص 449 448، استدلال حفصه ساده ترین استدلال شیعه برای لزوم استخلاف توسط رسول خدا (ص) است.دیگران نیز با همین استدلال از عمر می خواستند تا جانشینی معین کند، نک: طبقات الکبری، ج 3، ص 343
25.الاحکام السلطانیه، ص 13، طبقات الکبری، ج 3، ص 342، انساب الاشراف، ج 4، ص 501، ش 1290
26.انساب الاشراف، ج 4، ص 500، ش 1288
27.همان، ج 4، ص 505، ش 1303، حیاة الصحابه، ج 2، ص 33
28.تاریخ الطبری، ج 4، ص 228
29.همان، ج 4، ص 229، شرح نهج البلاغه، ج 12، صص 259 258
30.الامامة و السیاسه، ج 1، ص 42، تاریخ الطبری، ج 4، ص 229، انساب الاشراف، ج 5، ص 504، ش 1300، 1301
31.طبقات الکبری، ج 3، ص 343، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 160.تصوری که چندان هم بی پایه نیست این که عمر از موروثی شدن خلافت هراس داشت و در ذهن او این یک اصل بود که حاکم نباید از خویشاوندان نزدیک در اداره کارها بهره جسته یا آنان را جانشین خود کند.او این مسأله را به عنوان یک نصیحت به علی (ع) و عثمان چنین تذکر داد: اگر خلیفه شدید مبادا بنی هاشم یا آل ابی معیط را بر مردم مسلط کنید، نک: الامامة و السیاسه، ج 1، ص 43
32.طبقات الکبری، ج 3، ص 342
33.انساب الاشراف، ج 4، ص 503، ش 1295، نک: تاریخ الطبری، ج 4، ص 230
34.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 189
35.امام در نهج البلاغه می فرماید «و مال الاخر لصهره، نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 184.پس از بیعت عبد الرحمن با عثمان نیز علی (ع) فرمود: مال الرجل الی صهره و نبذ دینه و راء ظهره، الجمل ص 123، خواهر عثمان تنها از ناحیه مادرش ام کلثوم، فرزند عقبة بن ابی معیط، همسر ابن عوف بوده است، نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 189
36.تاریخ الطبری، ج 4، ص 230، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 191، انساب الاشراف، ج 5، ص 505،
ش 1304
37.نک: تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 955
38.انساب الاشراف، ج 4، ص 506، ش 1308، شاید به دلیل کناره گیری سعد، مکحول شامی می گوید : سعد در شورا نبوده است، انساب الاشراف، ج 4، ص 507، ش .1309
39.تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 928، تاریخ الطبری، ج 4، ص 230، زهری می گوید که ابن عوف آن شب با تمام چهره های برجسته مهاجر و انصار مشورت کرد، نک: المصنف ج 5 ص 482.اما می دانیم اگر او با همه مشورت هم کرده باشد، تنها نظر قریش را رعایت کرده است، عبد العزیز الدوری می گوید: این مشاوره حمایت از عثمان، نشانه آنست که امویان از فتح مکه بدین سو مشغول فعالیت بوده و در دوره خلیفه اول و دوم به پیروزی چشمگیری رسیده اند به طوری که همه موافق با روی کار آمدن عثمان بوده اند، نک: مقدمة فی تاریخ صدر الاسلام، ص 59
40.المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 477
41.تاریخ الطبری، ج 4، ص 233، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 12، ص 194
42.تاریخ المدینة المنوره، ج 2، صص 929 930، تاریخ الطبری، ج 4، ص 233، به گزارش مفید (الجمل، ص 122) مقداد فریاد زد: با کسی بیعت نکنید که در بدر حاضر نبود، در احد گریخت، و در بیعت رضوان حاضر نشد [و مقصودش عثمان بود]، عثمان به او گفت: به خدا سوگند اگر به حکومت رسیدم تو را به زی اول که داشتی باز خواهم گرداند، نک: امالی المفید، صص 115 114
43.تاریخ الطبری، ج 4، صص 233، 238، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 162، یعقوبی می گوید: امام در برابر شرط عمل به سیره شیخین فرمود: عمل به کتاب خدا و سنت رسول نیازی به اجیر کردن دیگری ندارد، تو می کوشی تا خلافت را از من منصرف سازی، انساب الاشراف، ج 4، ص 508 ش 1311، البدء و التاریخ، ج 5، ص 192، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 188، ج 12، صص 264، 194 .زهری قسمت مربوط به امام علی (ع) نیاورده و تنها می گوید: عبد الرحمن این شرط را برای عثمان مطرح کرد و او پذیرفت، نک: المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 477
44.تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 930، تاریخ الطبری، ج 4، ص 234 233، العقد الفرید ج 3 ص .76
45.تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 1028، 1029، مختصر تاریخ دمشق، ج 7، ص 254
46.تاریخ الطبری، ج 4، صص 233 234، 239، انساب الاشراف، ج 4، ص 502، ش 1294، و درباره طلحه نک: ص 504 ش 1300.طلحه پاداش خود را دریافت کرد اگر چه در جریان محاصره عثمان در شمار دشمن ترین دشمنان عثمان درآمد، انساب الاشراف، ج 4، ص 506، ش 1306، درباره موضع مقداد نک: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 163، تاریخ المدینة المنوره، ج 2، صص 931 930
47.کتاب الفتوح، ج 2، صص 96 97، تاریخ الطبری، ج 4، ص 237، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 195
48.تاریخ الطبری، ج 4، صص 238 239، شاید مقصود از خدعه همان بوده که یعقوبی از قول آن حضرت نقل کرده که ابن عوف با این شرط می خواست خلافت را از او منصرف کند.تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 162
49.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 189
50.همان، ج 1، ص 185
51.همان، ج 1، ص 187
52.همان، ج 1، صص 188 187، نثر الدر، ج 2، ص 37
53.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 187
54.البدء و التاریخ، ج 5، ص 193
55.تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 163
56.البیان و التبیین، ج 1، ص 345
57.نک: انساب الاشراف، ج 2، صص 295 294
58.الفتوح، ج 2، ص 99
59.شرح نهج البلاغه ج 2 صص 44 45 از کتاب السقیفه ابو بکر جوهری، الأغانی ج 6 ص 356، الفائق ج 2 ص 117، النزاع و التخاصم ص .56
60.مروج الذهب، ج 2، ص .343
61.مختصر تاریخ دمشق، ج 11، ص 67
62.طبقات الکبری، ج 3، ص 64
63.المعارف، ص 192
64.معرفة الصحابه، ج 1، ص 301، این سخن به عمر نیز منسوب شده که احتمالا باید جای نام عمر، همان نام عثمان باشد نک: المقنع، ص 110، المناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 220
65.حیاة الصحابه، ج 1، ص 347 (عمر من اکثر قریش مالا)، کشف الاستار، ج 20، ص 303، تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 935
66.مختصر تاریخ دمشق، ج 11، ص 67
67.مقدمة فی تاریخ صدر الاسلام، صص 58 59
68.زمانی که عمر از ابن عباس درباره عثمان پرسید، او گفت: دوستی دنیا و آخرت را در دلش جمع کرده و اگر سر کار آید آل ابی معیط را بر مردم مسلط خواهد کرد، الایضاح، ص 86.در همان اولین شب خلافت (آغاز محرم سال 24) وقتی عثمان برای نماز عشاء به سوی مسجد می رفت پیشاپیش او، شمع بدستانی حرکت می کردند و مقداد گفت: این چه بدعتی است (یعقوبی، ج 2، ص 163)، اشاره او به آغاز تشریفات بود! ابن اعثم از قول ابن عوف آورده که: من به خلافت عمید بنی أمیه راضی شدم، الفتوح، ج 2، ص 99
69.الایضاح، صص 128 127.گذشت که شرط قریشی بودن به لحاظ تسلط طبیعت قبیله گرایی بود .عمر صهیب رومی را برای سه روز که جمع شورا مشغول مذاکره است به امامت جماعت انتخاب کرد .و گفت: او از موالی است، با شما درباره خلافت منازعه نخواهد کرد، الامامة و السیاسه، ج 1، ص 42
70.انساب الاشراف، ج 4، ص 503، ش 1298 (لیتبع الأقل الاکثر فمن خالفکم فاضربوا عنقه)
71.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 196، و نک: تاریخ المدینة المنوره، ج 2، ص 1033، گفته اند که علی (ع) در وقت انتخاب عثمان در حق ابن عوف نفرین کرد و ابو هلال عسکری می گوید: اختلاف عثمان و ابن عوف همان استجابت دعای علی (ع) بود، نک: شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 196
72.انساب الاشراف، ج 4، ص 508، ش 1311، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 55، ج 12، ص 265، البدء و التاریخ، ج 5، ص 193، حبیب السیر ج 1، ص 496، امام خود در سخنان خود، این مطلب را که به او گفته اند: اگر بیعت نکند با او جهاد خواهند کرد، بیان کرده است، امام می افزاید : من از روی کراهت بیعت کردم، الغارات، ج 1، ص 318.با این حال، راویان متعصب گفته اند پس از ابن عوف اولین کسی که بیعت کرد علی (ع) بود! نک: طبقات الکبری، ج 3، ص 63
73.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 12، صص 259 (به نقل از سید مرتضی)
74.شرح نهج البلاغه، ج 12، صص 265 266، الامالی، مفید، ص 115
75.نک: الایضاح، صص 188 187
76.الفتوح، ج 2، ص 91، طبقات الکبری، ج 3، ص 61
77.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 185، ابو بکر به عمر گفته بود که مراقب مهاجرین باشد چه، بسیاری از آنان در طمع خلافت اند، نثر الدر، ج 2، صص 16، 22
78.العقد الفرید، ج 4، ص 281، مختصر تاریخ دمشق، ج 9، ص 85
79.الجمل، ص 97
80.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 9، صص 29 28
81.الامامة و السیاسه، ج 1، ص
پيوست:
مدير دسترسي عمومي براي نوشتن را غيرفعال كرده.
مدیران انجمن: حسین بهنام